eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👨✈️ 📖 ✾ وارد الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت رفتم و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه آلودم دنبال می گشتم ، ✾ دستی روی حس کردم سرمو بالا اوردم بودبدون حرفی با عجله منو دنبال خودش کشید کمی اونطرف تر های آشنایی رو دیدم نگاه ی مامان ، مامان رعنا ، محمد و پدر اشکان ، هم سراپا بود و چشمای مشکیش از شدت گریه مثل سرخ بود با صدای خشداری گفت : همین جا میشینی هیچ جا هم نمیری خب؟ ✾ چشمامو به علامت باز و بسته کردم حسام گفته بود نیا ولی طاقت نیاورد و بعد از رفتن حسام با تاکسی خودمو به رسوندم اروم جمعیتو کنار زدم به تابوت افتاد کنار تابوت سپیده و مامانش نشسته بودن ،سپیده با خواهرانه ای پایینو نگاه می کرد دنبال نگاهشو گرفتم ، نگاهم به صورت اشکان افتاد که با لبخند چشماشو برای همیشه بسته بود تنم به افتاد باورم نمی شد اشکان به رسیده صورتش میون یه مشت قرار گرفته بود و گوشه ی لبش زخم عمیقی برداشته بود. ✾ صدای گریه های مامانش دل ادمو به درد می اورد سربند زینب رو پیشونیش بود تعادلمو از دست دادم از جمعیت فاصله گرفتم یه گوشه ی معراج نشستم چند تا باهم توی عملیات به رسیده بودند و معراج شلوغ بود،حالم اصلا خوب نبود من صبر سپیده رو نداشتم اشکام سیل وار می بارید انگار یه بختک افتاده بود روم و داشت خفم می کرد، ✾ اینقد حالم بد بود که دیگه نمی تونستم تو اون همه سیاهی کسی رو بدم ، باز از جام بلند شدم با قدمای آروم از خارج شدم صدای و زاری افتاده بود تو سرم این همه فشار روحی اصلا برای نی نی خوب نبود ،دنیا دور سرم می چرخید . کنار خیابون ایستادم چند دقیقه بعد یه تاکسی نگه داشت سوار شدم ، سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم ماشین حرکت کرد ... ... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۲۸ مهر ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• می آیم توی خانه به شیئ ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود سمت میز است اشڪ هایم بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر روی قراردارد با ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم ❥• دستانم پاڪت تاشده را باز میڪنم توست... همان خط قشنگ ای: ای ای؟ فاطمه جانم سلام... الان ڪه را میخوانی من راهی سرزمین شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید این دفعه ڪه بروم در ڪار نباشد را به برمیگردانم، ❥• فاطمه جان ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم میخواهد ، اما تو بمان و ڪار ڪن،تو بمان و به سادات اقتدا ڪن اگر داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم و میشوم قربانت،تصدقت، ❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم روی دیوار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو میڪنم در فڪرت به میروم... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۵ آبان ۱۳۹۷