🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_دویست_و_سی_و_هشتم
دو هفته ای از مراسم عقد پر از حس خدایی و پاکی میان قلب حرم هشتمین ماه تابناک می گذشت
این روز ها حالم بی نهایت خوب بود ...
بعد دو سالی زندگیم رنگ و بوی عشق و خوشی و شادی گرفته بود ....
بعد از دانشگاه ، عصر ها برای خرید جهیزیه به بازار می رفتیم و چه ذوقی داشت خرید برای خانه مان ...
ست پذیرایی مان را در طیف رنگ قهوه ای و کرمی انتخاب کرده بودیم البته اکثر وسیله ها به سلیقه من بود ، می گفت خانه در حیطه بانوی آن خانه است اما من می گفتم زندگی مشترک یعنی انتخاب مشترک، برای همین با هم انتخاب می کردیم ....
چه کیفی داشت ، بانوی خانه او بودن ....
بعد از برگشتمان ، امید رسما به خواستگاری بهار رفت و میانشان صیغه خوانده شد تا بعد از عروسی ما ، آنها هم عروسی کنند ......
بعد از دانشگاهم ، شماره آراد را می گیرم ، بعد از دو بوق صدای خسته اما گرمش میان امواج صوتی گوشی ها طنین می اندازد : جانم عزیزم
هنوز هم از شنیدن لحن عزیزم گفتنش دلم ضعف می رود : سلام جناب تهرانی ، نومزد عزیزم خسته نباشه
بیمارستانی هنوز ؟
صدای پیج کردن دکتری، نشان دهنده واضح جواب سوالم هست : درمونده نباشی ، اره ولی الان دارم میرم یه سری به خونمون بزنم
دلم ضعف می رود برای کلمه خانه مان : من میام اونجا
تعجب صدایش زیادی دلنشین است : کجا ؟ بیمارستان؟!
کمی دلبری به لحنم می دهم : خیر آقا ، خونه
میبینمت ، یا علی
بدون اجازه دادن برای خداحافظی قطع میکنم
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸