eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم کمک میکردیم و با حسرت به جوونای چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه کنارم نبود تا بازم بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد شدی خیلی نورانی شده بود لبای خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد (ع) امام حسین مینداخت ما خاک کف پای نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد، ❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی اس صداش باعث شد از فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو درد بیارم فقط گرفته بود میخواستم با یکی و دل کنم سرمو رو شونه های گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو نشسته لبخند ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم. ❥• با صدای چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی می کرد : دستی به صورتم کشیدم و باگفتن الله توی بسترم نشستم حسام با حالت گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم می کردم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از می خواستم بچمون باشه ،هر چند هر سری که رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار می خواستم از فرار کنم با تحکم و گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن. ❥• حسام خندیدو گفت : من تو حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۱ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• پیش دستی کرد و در حالیکه نگاش پایین بود گفت : بله خانوم دکتر ! امروز فقط برای تعیین اومدیم، خانوم دکتر گفت : همسرتون هستن ؟ سرمو به علامت تکون دادم خانوم دکتر کارشو شروع کرد به صفحه ی نگاه کرد وموشکافانه بررسیش می کرد، لبخندی رو صورتش نشست به تپش افتاد دکتر ازجاش بلند شد و رفت سمت میزش ❥• حسام پرسید : چیه جنسیتش ؟ خندیدو گفت: یه کاکل زری، انگار توی قلبم سوزن فرو می کردن حسام لبخند پیروزمندانه ای زد از روی تخت بلند شدمو کفشامو پوشیدم سرم کردم با حسام از خارج شدیم سرمو انداخته بودم زیر و تو دلم با خدا نجوا میکردم حسام دستمو رها کرد و گفت: یه لحظه اینجا وایستا الان برمیگردم چند لحظه بعد با دو تا بستنی اومد نزدیکم و گرفت سمتم لبخندی از روی رضایت زد و گفت: اینم پسرمون ❥• نگاهمو از بستنیای تو دستش گرفتم و گفتم: باشه تو بردی از اولشم برده بودی اومدیم اینجا تا فقط من از دق کنم این چه حرفیه اخه جان! قسمت و خداست حالا نگاه مبارکشو انداختن تو زنگیمون و منو شرمنده ی خودشون کردن بچه دختر و پسرش فرقی نداره فقط میخواستم بعد من یه تو خونه باشه و مواظب مامانش باشه ❥• محکم دستمو گرفت تو دستش و گفت : نبینم ناراحت باشی ها؟ بستنیتو بخور اب شد به زور زدم به روبروم چشم دوختم مگر این از راه می اید؟ که بوی های کهنه از این می اید... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۲ آبان ۱۳۹۷