eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلیمانی چگونه سلیمانی شد... مدال ذوالفقار ‏روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم. گفتند: اینها همه دنیوی‌است، دعا کن یک روز مدال اخروی‌ام را از خدا بگیرم. گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد! در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید 💬زینب سلیمانی •••✾@shohda_shadat✾•••
🌸 😊🍃 ⬇️ # شهید-محمدرضا-دهقان❤️🍃 🥀🍃@shohda_shadat
◾️اى بهترین مادر گرامى، همسر عشق ◾️هستى خود دادى به راه رهبر عشق ◾️اى گرمى کاشانه احمد خدیجه ◾️اى سفره دار خانه احمد خدیجه ⚫️وفات ام المؤمنین حضرت خدیجه (س) تسلیت باد. 🌸🥀📿✨ @shohda_shadat
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم السَّلامُ عَلَیڪُم یَا خديجة الكبري ام المومنين السَّلامُ عَلَیڪُم یَا فاطمة الزهرا ام ابيها السَّلامُ عَلَیڪُم یَااباعبدالله السَّلامُ عَلَیڪُم یَا صاحبَ الزمان عج السَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌷 ام المومنين حضرت خديجه و روح طيبه‌‌شهيدان‌فاتحه‌و‌صلوات 🕊 🥀| @shohda_shadat
•♥️• } •😅• } روز عروسیش خیلے خسته شده بود😓 مدام درگیر ڪارها بود و رفت و آمد. می ڪرد و به هر ڪسے ڪه میرسید میگفت: _زن نگیرے! ببین به چه روزی افتادم ، زن نگیرے.😄🍃 حتی به ما هم میرسید میگفت: آبجی زن نگیرے➺😂 •🌻• 🌸 @shohda_shadat
🌨آوای آسمان🌦🌈: 💗سید میلاد رابطه‌ی بسیار قوی با 🌹 داشت و همیشه از 🌹 و شهدای دیگر یاد می‌کرد. 🦋تمام خوبی‌های که یک انسان می‌توانست دارا باشد این جوان و با اخلاقِ ما دارا بود 🦋سید عزیز به اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر و عبادت سوق می‌داد. 🦋پیکر سید میلاد پس از به دست داعشی‌های حرامی می‌افته، 💔دست و پا و سر مطهر رو از تن جدا می‌کنند و با خودشون می‌برند. پیکرشون چند روز زیر آفتاب می‌مونه و کسی از محل پیکر خبر نداشته‌‌ به خاطر بی‌قراری‌های پدر و خواهرشون‌، به خواب یکی از دوستان‌شون میان و در خواب محل پیکرشون رو نشون می‌دن و می‌گن می خواستم بمونم ولی به خاطر بی‌قراری پدرم بیایید من رو ببرید. 💚 💔 🌺 🌹 🌹 💚@shohda_shadat💚
زهرایی ها می شوند🌷 این را من نمیگویم نگاه کن 👈حتے لبخندشان هم عطر دارد...😍 رمز پرواز شهدا را یاد کنید با ذکر 🦋 @shohda_shadat 🦋
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_چهاردهم جرعه ای از چایش را مینوشد و میگوید: _چند تا دانشگاه درخواست دادن برا
الیاس زیر گوش ابوذر میگوید: _زن ذلیلی حاجی رو ندیده بودیم که دیدیم! ابوذر اخم میکند و دم گوشش میگوید: _لا شعور اسم این کار احترامه! الیاس آرام میخندد و ابوذر هم از جا برمیخیزد و میگوید: _حاجی اگه عازمید بریم تعارفهای کربلایی ذوالفقار افاقه نکردند و حاج رضا علی راهی میشود امیر حیدر کتش را میپوشد و دم گوش کربلایی ذوالفقار میگوید: _بابا من با ابوذر میرم بر میگردم. کربلایی ذوالفقار نگاهی به ساعت میکند و میگوید: _زود بیا بابا زشته تو نباشی چشمی میگوید و به سمت گوشه حیاط که پرده ای کشیده شده و خانمها مشغول پخت شام هستند میرود و مادرش را صدا میزند:مامان...مامان جان طاهره خانم چادرش را به کمرش سفت میکند و به سمت پرده میرود: جانم ... امیرحیدر با لبخند میگوید:جانت بی بلا..بی زحمت تو یه ظرف یکم از شام امشب بده طاهره خانم با کنجکاوی میپرسد: _برای چی میخوای؟ _برای حاج رضا علی داره میره شام نمیمونه طاهره خانم با اخم میگوید:وا چرا؟ نگهشون دار شام الآن آماده میشه _نه مامان جان نمیتونن شما کاریت نباشه بیزحمت بریز بیار دیرمون شد. طاهره خانم با وسواس برنج و خورشت را میکشد و میخواهد تحویل بدهد که نظرش عوض میشود نگار برادر زاده اش را صدا میزند و میگوید:نگار جان بیا عمه ... نگار نزدیکش میشود:بله عمه _اینو ببر بده به امیر حیدر نگار چشمی میگوید و حینی که ظرف را میبرد روسری اش را مرتب میکند و باخود می اندیشد کاش آینه ای همراهش داشت! عقیله و پریناز که مثل تمام زنهای آشنا و همسایه به پخت شام امشب کمک میکردند توجهشان به این صحنه جلب شد و عقیله با لبخند شیطنت باری رو به پریناز گفت:نگفتم؟ . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
پریناز نگاهی به نگار می اندازد و میگوید: همونه؟ عقیله سری تکان میدهد و میگوید: _خودم با گوشای گناهکار خودم شنیدم مادرش پری روز به سپیده خانم تو روضه میگفت : _امیرحیدر هوا خواه دخترمه! پریناز نگاهش بین نگار و طاهره خانم در گردش است:این که خیلی از امیرحیدر کوچیک تره ۱۸ سالش شده؟ عقیله میخندد و میگوید: _نمیدونم والا ولی مثل اینکه این قرار و مدار ها از وقتی بچه بودن بین خانواده ها گذاشته شده! پریناز به کار خودش مشغول میشود و بی تفاوت میگوید: چه میدونم والا.ان شاءالله که خوشبخت بشن ولی مادر دختره اسمش چی بود؟ _مهری _آره همون مهری خانم کار درستی نمیکنه همه جا چو انداخته امیرحیدر دخترمو میخواد.اومدیمو نشد .اونوقت آبروی دخترش میره عقیله هم با سر موافقت میکند و بعد میگوید: _البته پز دادن هم داره! امیرحیدر خان جابری! پریناز به این لحن بامزه عقیله میخندد درحالی که فکرش درگیر این است که کاش آیه امشب اینجا بود!خودش هم نمیدانست چرا اما دوست داشت اینجا میبود و آیه را به رخ مهری خانم میکشید.اعتراف میکرد کمی فقط کمی به مهری خانم حسودی کرده! خنده اش گرفته بود اویی که باید حسودی میکرد بی تفاوت شیفت شب ایستاده و سرم بیمار چک میکند بعد خودش اینجا ایستاده به مهری خانم حسودی میکند! هشتمین روزی است که مهران بی آنکه خود بداند چرا روبه روی مغازه مانتو فروشی (هـ دوچشم)ایستاده و شیوا نامی را تماشا میکند! نه نزدیک میرود و در کمال ناباوری حتی جرات این را که با او حرفی بزند را ندارد این دختر با آن مانتوی سنتی و شال و روسری جالب و محجبه و صورتی که تمام آرایشش همان سرمه ی چشمهایش است به طرز عجیبی یک حائل نامرئی بین خود و هر مرد غریبه ای کشیده!این را مهران که یک مرد بود خوب درک میکرد!خیلی خوب. . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat