eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
غروب و نماز اول وقت🌸🍃 بدو رفیق وایسا پشت سر امام زمانت🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• نیمه‌ۍ جلوه روز عرفه است نام آن را بگذاریم عرفات زینب 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودمم با ديدن اون نگاه مهري حرفم رو خوردم و سرمو با درست كردن سالاد گرم كردم كه با خنده ي آرش و مهري خودم هم به خنده افتادم. سيد محسن وارد آشپزخونه شد. - خب دخترم ما مي ريم بعد از نهار باز ميايم. - كجا برين من ناهار درست كردم؟ - ممنون دخترم جمعيتمون زياده ميريم. اخمي كردم. - مگه من مي ذارم بريد! غذا زياد درست كردم. تعارف مي كنيد عمو؟ - تعارف كه ... اي بابا عمو جون مال مفته ديگه! با اين حرف مهري همه لبخند زديم و ادامه دادم: - تا شما استراحت كنيد ما هم سفره رو انداختيم. سيد لحظه اي ايستاد و نگاهي به چشمام كرد و بدون حرف ديگه اي خارج شد. نگاهي به آرش و مهري كردم كه در گوش هم پچ پچ مي كردند. - زمزمه ي عاشقانتون تموم شد بشقابا رو بياريد بيرون! - چشم نداري عشقومون رو ببيني آيه؟ - آي! راست گفتي. حالا بجنب. آرش خنده اي كرد و سرشو داخل يكي از كابينت ها كرد. با خنده غذا رو كشيديم. سفره رو به دست آرش دادم كه براي سيد محسن و شاگرداش توي هال بندازه. - من و مهري اين جا مي خوريم فكر كنم خوب نباشه كه ... - راست مي گه، آرش تو هم برو همون جا ناهار بخور. آرش لبخندي زد و از آشپزخونه خارج شد. به حياط رفتم كه علي رو در حال بو كردن گل ياس ديدم. نزديكش شدم. - علي ناهار آماده است. علي به طرفم برگشت و لبخندي زد. - چه بوي خوبي داره! نگاهي به گل ياس كردم. - اين گل ياسه. گل مورد علاقه ي من. شاخه اي رو چيدم. وسط دستم لهش كردم و اونو كف دست علي زدم. - اين گل بعضي از فصل ها هست. بوي خوبي داره و بوش خيلي مي مونه. كف دستتو بو كن. علي كف دستشو بو كرد. - بوش خوبه نه؟ علي سرشو تكون داد كه لبخندي روي لبم نشست. با صداي مهري به طرفش برگشتيم. - شما دو تا بياين ناهار بخورين. من ديگه نمي تونم صبر كنم! خنده اي كرديم و با علي وارد شديم. نگاهي به سفره كردم. جاي نشستن نبود. دست علي رو گرفتم و با هم وارد آشپزخونه شديم. - مهري مهمون نمي خواي؟ مهري لبخندي به علي زد. - دست گلت درد نكنه. تو كه بخاري ازت بيرون نمياد همين علي آقا با ما حرف بزنه خوبه. خنده اي كردم و روي صندلي نشستم. بشقابو براي علي پر كردم و جلوش گذاشتم كه لبخندي زد و شروع به خوردن كرد. با لبخندي نگاهش كردم كه مهري رو به علي كرد و گفت: - علي مگه تو نبايد حالا مدرسه باشي؟ علي سرشو به زير انداخت. - اوايل مي رفتم. اما از وقتي مامانم ديگه نمي تونه كار كنه من به جاش كار مي كنم. - چرا نمي تونه كار كنه؟! علي با ناراحتي نگاهي به مهري كرد و لبخند تلخي زد. - چون هر وقت كار مي كنه قلبش درد مي گيره براي همين ديگه نمي تونه كاري كنه! - يعني قلبش ضعيفه؟ علي چيزي نگفت و نگاهشو به من دوخت. - خيلي خوشمزه است! لبخندي زدم. - نوش جونت. مهري خواست چيزي بگه كه ابرومو بالا بردم تا حرفي نزنه. نگاهي به علي كردم كه سرشو زير انداخته بود و مشغول خوردن بود. بعد از خوردن ناهار هر كدوم مشغول شديم. كارها تا شب طول كشيد و بقيه كارها به روز بعد موكول شد. سيد محسن موقع خداحافظي به طرفم برگشت و لبخند مهربوني زد و گفت: - ممنونم دخترم. لبخندي زدم. - خسته نباشي عمو جون. سيد محسن سرشو تكون داد و از در خارج شد. علي دستشو برام تكون داد كه صداش زدم: - علي يك لحظه بيا. ....
علي به طرفم برگشت نگاهي به من كرد. - دستتو باز كن. علي دستشو باز كرد كه گل هاي ياس رو توي دستاش ريختم و لبخندي زدم. - اينو بده مامانت بذاره توي اتاقش. علي با لبخندي نگاهم كرد و بدون حرفي از من فاصله گرفت و رفت كه به عقب برگشت و گفت: - فردا مي بينمت آيه. سرمو تكون دادم كه نگاهم به مهري افتاد كه جلوي در خونشون ايستاده بود و نگاهم مي كرد. - برو داخل ديگه. - تو نمياي مهري؟ - برو دختر. يك روز نيست با من آشنا شدي از شوهرم دورم كردي! خنده اي كردم. - ديوونه اي به خدا. داخل اومدم و درو بستم كه صداش رو از پشت در شنيدم. - خاك تو سرت يك خداحافظي مي كردي! با صداي بلندي خنديدم و وارد خونه شدم. نگاهي به اطراف كردم. اين خونه دو روز ديگه كار داشت تا درست بشه. نفسمو پر صدا بيرون دادم. خودم و به اتاق رسوندم. روي تخت دراز كشيدم و به امروز فكر كردم. به علي كه با اين سن زحمت مي كشه كه مادرش راحت باشه. به سقف خيره شدم توي يك روز مهر علي به دلم نشسته بود. اون صداقت چشماش اون غم. بلند شدم و رو به روي آينه قدي ايستادم اون غم توي چشماي منم بود. ولي علي براي اون غم خيلي كم سن و سال بود. **** از كنار باغچه فاصله گرفتم و با پشت دست عرق پيشونيم رو پاك كردم. با صداي شاد علي به طرفش برگشتم. - واي آيه خيلي خوشگل شده! لبخندي بهش زدم كه نگاهم به مهري افتاد كه هندونه رو توي حوض انداخت. حوضي كه حالا تميز، تميز شده بود. نگاهمو به خونه دوختم كه گارگرا اونو رنگ مي كردن. چقدر اين دو روز زود گذشت! آهي كشيدم و نگاهمو باز به علي دوختم كه با خوشحالي به باغچه نگاه مي كرد. كنارش ايستادم. - ميدوني، بدون تو نمي تونستم باغچه رو به اين قشنگي درست كنم. - واقعا! ولي تو همه اين كارا رو كردي؟ ولي گل ها رو تو انتخاب كردي. با خوشحالي نگاهم كرد كه صداي داد مهري ما رو متوجه خودش كرد. - يك ساعته دارم نگاه به اين حوض مي كنم ماهي كه نداره؟ مگه من ديروز به تو نگفتم ماهي بگير؟ با اخم نگاهم كرد كه خنده اي كردم. - چرا ميزني حالا! ميرم مي گيرم براي خونه هم مقداري وسيله مي خوام. - پس عجله كن. راستي با ماهي قرمز بر مي گردي خونه. - ببينم مگه نارنجي نبايد باشه؟ - آيــــــــــه! با داد مهري من و علي به خنده افتاديم. وارد خونه شدم بعد از اين كه لباسمو عوض كردم چادرمو سر كردم. وارد حياط شدم كه علي و مهري داشتن سر باغچه بحث مي كردن. - باز چي شده؟ - مهري خانم مي گن جاي گل ها بايد عوض بشه. مهري دستشو به كمرش زد و با اخمي نگاهشو به علي دوخت. - چطور به من ميگي مهري خانم ولي به اين آيه نمي گي؟ خنده اي كردم. - اولاً توي باغچه ي من و علي دست كاري نكن. دوماً به تو چه آخه. - حيف از من كه اومدم كمك تو ورپريده. خنده اي كردم و چادرمو درست كردم كه علي نگاهشو به من دوخت. - مي خواي تنهايي بري؟ مهري نگاهي به علي كرد و گفت: - تو مردي، برو كمكش كن ديگه. - مي خواي كمكت كنم؟ لبخندي زدم. - نيكي و پرسش علي! بدو بريم كه زود برگرديم. هر دو به طرف در حياط رفتيم. - تو رو خدا يك تعارف نكين منم همراهتون بيام. - نه مهري جون آدم اضافي نمي خوايم. با لنگه كفشي كه به طرفم پرت مي شد درو بستم. علي خنده اي كرد كه نگاهش كردم و چشمكي زدم. در سكوت قدم مي زديم كه به طرف علي برگشتم. نگاهش به پسر مدرسه اي بود كه كتاب به دست به طرف خونه حركت ميكرد. ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنرانےهاے ڪوبنده ےسیاسے🔥•• ●●طوفانےو بحث برانگیز ♨️📛●● . . •••سخنرانے هاے پراز آرامش💛••• همونآ ڪہ آرومت میکنه🙃 حتے پاسخ به شبهات شما هم اینجاست😍 مطالبِ نابِ دلنوشتھ به رنگ خدا♥•°
آیا‌شما‌طلبه‌هستید؟ بـــــــــــلـــــــــہ😌🦋 نخیــــــــــــــر🙂 🔺ڪلیڪ‌ڪݧ‌ببیݧ‌چطوریاست😁👆 🇮🇷• 🤭• 😱••• 😎 با سند حرف میزنے؟😐💔 [باڪانال باسوادصحبت‌ڪن😌😏] •••ڪلاسهاےڪاملا رایگاݧ😍••• •📕📒📗📘• •📕📒📗📘• •📕📒📗📘• •📕📒📗📘 😍 یادبگیربقیہ‌روباحرفاےاین‌مدلے آروم‌ڪنے🙂♥••• 😌📚•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ "بسم الله الرحمن الرحیم" اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. 🌿 🌸 @shohda_shadat🌈