🌀#رمان
❤️#قبله_ی_من
❇️#قسمت2⃣3⃣
◀️#بخش_اول
لپ تاپم را می بندم و به بدنم کش و قوس می دهم. پدرم از بالای عینک نگاهم می کند و روزنامه اش را ورق می زند.
سه روزی می شود که به تهران آمده اند.
نگاهش دستم را بی اراده سمت شالم می کشاند. حضورش باعث می شود که خودم را جمع و جور کنم! آذر با یک سینی از بستنی میوه ای در ظروف کریستالی می آید و روی مبل با حرکتی ظریف می نشیند. یلدا با پا لگدی آرام به کمرم می زند و می گوید :
بسه دیگه کور شدی پای لپ تاپ!
پدرم یک تا از ابروهایش را بالا می دهد و می پرسد:
بابا چیکار می کنی؟! از یه ساعت پیش سرتو کردی اون تو!
کوتاه جواب می دهم:
-تحقیق می کنم!
عمو سهمش از بستنی را بر می دارد و می گوید:
باریکلا راجع به چی؟!
-یه #شهید.
یحیی با ملایمت به لپ تاپم نگاه می کند و لبخند می زند. ازهمان هایی که تنها یک بار زده بود! به او می آید... مهربانی را می گویم!
مادرم زیرگوش آذر چیزی می گوید و هر دو ریز می خندند! ازجا بلند می شوم و کنار یلدا روی کاناپه می نشینم یلدا ظرف کوچک براق را دستم می دهد و می گوید:
توفضایی ها!
حق با اوست! چند روزی می شود حالم منقلب شده! چیزی آزارم می دهد. یک سوال!
عطش آخر جانم را می گیرد. عطش یک جواب! قاشق رادر ظرف حرکت می دهم و جملات را مرور می کنم.
" سعی کردم خودم را از میان بردارم تا فقط خدا باشد!"
منظور او چیست؟! مگر نمی شود در کنار خدا بود! خب چه اشکالی دارد اگر...
هرچه بیشتر می خوانم روحم بیشتر دست و پا می زند و تقلا می کند!
#مرتضی عجیب به نظر می رسد! تنها چیزی که می شود درباره اش گفت جهان بینی متفاوت اش است! نگاهش به دنیا، خدا...
به خودم می آیم و متوجه بستنی آب شده ام، می شوم آبکی یا بهتر است بگویم سست شده! مثل من!
یحیی سرفه ای می کند و آرام می گوید: دخترعمو اگر مشکلی نیست چند لحظه کارتون دارم!
باتعجب نگاهش می کنم:
-الان؟!
-بله!
از جا بلند می شود و با اجازه ای می گوید و سمت اتاقش می رود. دنبالش راه می افتم و جلوی در اتاقش می ایستم... چه شده که او با من کار دارد! شانه بالا می اندازم و منتظر می مانم.
نگاه سنگین آذر و پدرم عذابم می دهد. اشاره می کند داخل بروم. یک قدم جلو می روم. از داخل کتابخانه ی کوچکش یک کتاب بیرون می آورد و سمتم می گیرد. نگاه که می کنم دو کلمه ی #فتح_خون را تشخیص می دهم.
سرش را تکان می دهد و می گوید : از این شروع کنید. فکر کنم براتون ملموس تر باشه! به قلم #سید_مرتضی است!
کتاب را می گیرم و می پرسم : راجع به چیه؟!
-#کربلا! حقیقت. فرار از گمراهی... یه داستان به ظاهر تکراری ولی...نگاه متفاوت!
-چرا کمکم می کنی؟!
-چون خودتون خواستید!
-نمی ترسی موقع کمک بخورمت؟!
لبخندش محو می شود اما آرامش در چشمانش موج می زند...
@shohda_shadat
🌀#رمان
❤️#قبله_ی_من
❇️#قسمت2⃣3⃣
◀️#بخش_دوم
-نه نمی ترسم! قبلا هم نمی ترسیدم!
جا می خورم. تشکر می کنم و از اتاق بیرون می آیم...
🔹🔹🔹
#امام ایستاد و #خطبه ای کربلایی خواند :
"اما بعد...می بینید که کار دنیا به کجا کشیده است! جهان تغییر یافته، منکر روی کرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است."
"زنهار! آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که از آن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر این چنین است، من در مرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه به
گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از ِقَبل آن می رسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه کم هستند دینداران."
انگشت سبابه ام را نرم روی جمله ی آخر می کشم. چه کم هستند #دینداران!
نگاهم چند کلمه دیگر را چنگ می زند. حقیقت محض است!
تا زمانی که دنیا به کام است خدا هم خوب است. کافیست زندگی کمی کج تا کند، آن وقت خدا رفیق بد می شود!
خود من هم همین طورم...
پنج فصل از کتاب را خواندم. کتابی که جمله به جمله حقیقت بود! گویی برای من نوشته شده!
سپاه مقابل جگرگوشه زهرا (س) گمان می کردند که سوار بر مرکب حق می اوست تازند! و برای دست یافتن به بهشت و طوبی شمشیر را از رو بستند!
احساس خلأ می کنم. یکی باید باشد تا با او حرف بزنم! یکی که آرامم کند. به من اطمینان دهد که تو #عمر_سعد نیستی!
شمشیر روی #امام نبستی!
جوانی کردی... یکی پیدا شود که
مرا از توهمات و ابرهای سیاه نجات دهد!
کتاب را روی پایم می گذارم و کوله ام را روی دوشم می اندازم. به اطراف نگاهی گذرا می اندازم؛ همه رفته اند جز آراد!
به صندلی اش تکیه داده و با خشم
نگاهم می کند. با اکراه به نگاهش لبخند می زنم و ازجا بلند می شوم. راستی استاد کجای کتاب را درس داد؟! به تخته وایت برد خیره می شوم. چقدر هم نوشته! او جزوه نوشته و من منزل به منزل با قافله حرکت کردم و به #نینوا رسیدم! حالا می ترسم ادامه اش را بخوانم.
نمی دانم قرار است درکدام سپاه باشم!
سپاه #حسین یا گرگ صفتان.....؟!!!!!
@shohda_shadat
🌀#رمان
❤️#قبله_ی_من
❇️#قسمت3⃣3⃣
◀️#بخش_اول
چند قدم جلو می روم و او هم تقریبا با چند قدم بلند به سمتم می دود!
فکش منقبض شده و ابروهای پهن و یک
دستش درهم گره خورده! به سر تا پایم نگاه می کند و با پوزخند می پرسد😏:
چته؟! عابد شدی! مدام سرت تو کتاب
یا همش توی سایتای مذهبی وِلی!
حوصله اش را ندارم. کنایه اش را با مهربانی جواب می دهم😊:
-چیزی نیست. دارم دنبال یه چیزی می گردم!
-چی؟! بگو منم کمکت کنم!
-نه. خودم باید بهش برسم.
و سرم را پایین می اندازم و به کتونی آل استارم زل می زنم.
یک دفعه دستش را دراز می کند، کتابم را از دستم می قاپد و به جلدش نگاه می
کند. تمسخر بر لب هایش نقش می بندد😆:
- #فتح_خون. کلا زدی تو خط سیر و سلوک! #شهید_مرتضی_آوینی...
خیلی به این بابا گیر دادی. نکنه خواستگارته؟!
بی اراده عصبی می شوم😤 و کتاب را از دستش می کشم:
-آراد بفهم داری چی میگی! اگر حوصله ی تو و زنگ زدناتو ندارم دلیل نمیشه به یکی که به گردنت حق داره توهین کنی!
-اوهو! ببخشید اونوخ چه حقی؟!
-همین که این جا وایسادی داری بلبل زبونی می کنی از صدقه سری همین
#شهیداست!
-نه بابا مثل این که تو کلا سیمات اتصالی کرده! فکر می کردم فقط ظاهرت رو کوبیدن! نگو از تو داغون تری!
-به تو هیچ ربطی نداره!
از کنارش رد می شوم🚶♀ و به سمت درکلاس می روم که می گوید:
- فکر نمی کردم اینقدر بی معرفت باشی! دیگه اسمتو نمیارم!
زیرلب می گویم به جهنم و در راهروی دانشگاه شروع می کنم به دویدن🏃♀.
کم محلی های من دلیل خداحافظی و اتمام حجت امروزش بود! چطور توقع دارد که مثل قبل وقتم را ساعت ها برای صحبت های بی سرو تهش تلف کنم؟ درحالی که یک دنیا سوال در ذهنم هر لحظه متولد می شود! من باید جواب این سوال هارا پیداکنم!
به انتهای راهرو که می رسم به سمت در خروج می پیچم که نگاهم به آینه ی قدی کنار در می افتد. همچین بیراه هم نمی گفت... امروز آرایش نکردم! حتی یک کرم هم نزدم. دلم نمی آمد دقیقه ای بیشتر کتاب را برای نقاشی صورتم روی زمین بگذارم!
دلیلش را دقیق نمی دانم... شاید هم یک کم عقب نشینی کرده ام! دیگر افسار لجاجت را در دستم به بازی نمی گیرم و اجازه می دهم تا دیگران هم نصیحتم کنند! چه حرف شنو!
شالم هم نسبت به قبل ضخیم تر شده و جلو تر آمده! فقط کمی از ریشه ی طلایی موهایم مشخص است...
صدای قدم های کسی مرا وادار می کند که برگردم. آراد سرش را با تأسف تکان
می دهد و می گوید :
آره خودتو خوب نگا کن! شبیه مریضا شدی!
حرصم می گیرد🙅 و بدون جواب به محوطه می دوم. دوست دارم فحشش بدهم.. مردک مفت گو!
کتاب را به سینه ام می چسبانم، درست به قلبم و تندتر می دوم🏃♀.
هیچ اتفاق بزرگی نیفتاده فقط یک چیز در من هر روز رشد می کند و پایه های
گذشته را می شکند.
از دانشگاه بیرون که می آیم با دیدن صحنه ی مقابلم شوکه می شوم😳.
یحیی وسط پیاده رو ایستاده و به آسمان نگاه می کند. مثل همیشه!
کاش می گفت چه چیز در لابه لای ابرها می بیند.! چرا این جا پیدایش شده؟
آب دهانم را قورت می دهم و با زبان لب های خشکم را خیس می کنم. به آرامی
چند قدم به سمتش می روم که سرش را پایین می آورد و بادیدنم لبخند می زند🙂
دیگر یحیی مثل چندماه قبل مثل کورها رفتار نمی کند. مرا خوب می بیند.
انگار بالاخره جز زندگی اش شده ام! جز خیلی کوچک! درست مثل یک همبازی!
دستش را در جیب شلوارش فرو می برد و یک قدم جلو می اید.
-سلام! خسته نباشید!.
جوابی نمی دهم. ذهنم قفل کرده! به چشم های عسلی اش خیره می شوم :
-نمیدونستم کی کلاستون تموم میشه، برای همین زود رسیدم و یک ساعته اینجام!
بازهم حرفی پیدا نمی کنم.
عمیق ترلبخند می زند😊:
-جواب سلام واجبه!
آرام سلام می کنم و با نگاه از آمدنش سوال می کنم.
@shohda_shadat
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
زیارت عاشــــورا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلاٰمُ اللهِ اَبَداً مٰا بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ،يا اَباعَبْدِالله
ِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلىٰ جَميعِ اَهْل ِالْاِسْلامِ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمٰوٰاتِ عَلىٰ جَميعِ اَهْلِ السَّمٰوٰاتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ ، وَ اَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللهُ فيهٰا ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ ، وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُم ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ ، وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِيٰائِهِمْ ، يا اَباعَبْدِاللهِ
اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ،وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ،وَ لَعَنَ اللهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجٰانَةَ ، وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ، لَقَدْ عَظُمَ مُصٰابى بِكَ ،
فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ ،وَاَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، اَللّٰهُمَّ ٱجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ، يا اَبا عَبْدِاللهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَ اِلىٰ رَسُولِهِ ، وَاِلىٰ اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلىٰ فاطِمَةَ ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ ، وَبِالْبَرائَةِ مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ ، وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِعَلَيْكُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ ،مِمَّنْ اَسَسَّ اَسٰاسَ ذٰلِكَ وَبَنىٰ عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَجَرىٰ فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِہِ عَلَيْكُمْ وَعَلىٰ اَشْيٰاعِكُمْ ،بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوٰالاتِكُمْ وَمُوالاةِ وَلِيِّكُمْ ،وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَر ائَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عادٰاکُمْ ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيٰائِكُمْ ،
وَرَزَقَنِى الْبَرائَةَ مِنْ اَعْدائِكُمْ ، اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْاٰخِرَةِ ، وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ،
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثاریکُم مَعَ اِمامٍ مَهْدیٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ، وَ اَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَەُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ ،اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ،مُصيبَةً مٰا اَعْظَمَهٰا وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الْاِسْلامِ وَفى جَميعِ السَّمٰوٰاتِ وَالْاَرْضِ،اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هٰذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ ،
اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيٰاىَ مَحْيٰا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَ مَمٰاتى مَمٰاتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، اَللّهُمَّ اِنَّ هٰذا يَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبٰادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ ، عَلىٰ لِسٰانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَمَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ، اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعٰوِيَةَ ،وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ ، عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ، وَهٰذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زيٰادٍ وَآلُ مَرْوانَ ، بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ،اَللّٰهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ [الاَْليمَ] ، اَللّٰهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هٰذَالْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هٰذا وَ اَيّامِ حَيٰوتى بِالْبَراَّئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَآلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ پس مى گوئى صد مرتبه : اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ ، اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
پس مى گوئى صد مرتبه :
اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن پس مى گوئى :
اَللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ،ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً ، وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زِيٰادٍ وَابْنَ مَرْجٰانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ اَبى سُفْيانَ وَآلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
پس به سجده مى روى ومى گوئى :
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلٰى مُصابِهِمْ ، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظيمِ رَزِيَّتى ، اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْن ،ِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.
یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
🗓 امروز چهارشنبه↯
۲۰ تیر ۱۳۹۷
۲۷ شوال ۱۴۳۹
۱۱ ژوئیه ۲۰۱۸
ذکر روز :
یا حی یا قیوم
#حدیث_روز
🌺🍃در توکل کردنت همین بس..