💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔺معرفی شهید محمود رادمهر؛
شهید رادمهر در 3 آذر59 در شهرستان ساری متولد شد. شهید در 1395/02/17 در خانطومان در درگیری با داعش آسمانی شد.
🔹خودتان را معرفی کنید و از نحوه آشنایی با شهید رادمهر بگویید ؟
معصومه عبدی همسر شهید محمود رادمهر اهل شهرستان ساری هستم،شهید محمود رادمهر از شهدای مدافع حرم است که سال95در درگیری با گروه های تکفیری در منطقه خان طومان به شهادت رسید.
از طریق یک واسطه با هم آشنا شدیم و در سال ۸۴ ازدواج کردیم. حاصل زندگی ما دو فرزند، علی متولد سال ۱۳۸۷ و محمد متولد سال ۱۳۹۳ بوده است .
🔹از ویژگی های شهید رادمهر تعریف کنید؟
شهید محمود بسیار معتقد به امر الهی بود . یکی از دوستان شهید محمود تعریف می کرد بعد از شهادت شهید محمدتقی سالخورده همه بسیار ناراحت بودند و بی قراری می کردند از شهید محمود پرسیدند شما چرا برای محمدتقی بی قراری نمی کنی ؟ او در پاسخ گفت:در کار خدا دخالت نکن!
محمود اصلا از مکان ماموریت های خود چیزی نمی گفت ما هم بعد از شهادت او متوجه شدیم که در بسیاری از ماموریت های خارج از کشور از جمله جنگ ۳۳ روزه لبنان حضور داشته است.
شهید محمود چند بار به سوریه رفته بود هرچند ما از آن ها اطلاع نداشتیم تا اینکه مدتی قبل از اعزام آخرش به سوریه پایش در فوتبال شکست و مجبور شد گچ بگیرد، بعد از باز کردن گچ پایش چون خوب جوش نگرفته بود نمی توانست درست راه برود و حتی در نماز پایش را دراز می کرد.
بعد از شهادتش همرزمانش تعریف می کردند شهید محمود حتی یکبار هم از درد پایش چیزی نگفت و کسی را اذیت نکرد.
🔹از لحظه های آخر حضور شهید بگویید
عید نوروز بود منزل یکی از اقوام بودیم که از محل کار زنگ زدند و گفتند سردار با شما کار دارد و او را خواستند. محمود ما را به منزل برد و گفت احتمالا چون روز قبل باران آمده ما را برای آب گرفتگی خواستند.زمانی که برگشت گفت: من منزل مادرم کار دارم و می روم آنجا و برمی گردم. حدود ساعت دو نیمه شب به منزل آمد و گفت می خواهم بروم سوریه.
سری های قبل خاطرم جمع بود که بر میگردد اما این سری خیلی نگران بودم چون پایش درد می کرد. به محمود گفتم:با این وضعیت پایت چطور می خواهی بروی؟ حتی به شوخی گفتم با این پا که نمی توانی فرار کنی؟ محمود گفت: من به سوریه می روم که بجنگم نه فرار!
هنگام خداحافظی محمد و علی خواب بودند آنان را بوسید و خیلی سریع رفت.
شب قبل شهادت که دو روز مانده بود به تولد علی تماس گرفت. هر دو فرزند ما متولد اردیبهشت هستند و تاکید شهید بر این بود که برای علی تولد بگیرم من در جوابش گفتم: نه شما برگشتی برای هر دوی آنها با هم تولد میگیریم. محمود اصرار داشت که علی بزرگتر است و بیشتر درک می کند، در نبود من برای او تولد بگیرید.
فردای آن روز، محمود به شهادت رسید و جالب آنکه یک روز بعد از شهادت محمود، روز تولد علی بود.
شهادت حق محمود و آرزوی او بود برای همین من هیچ وقت جلوی او را نگرفتم.
🔹چه زمانی احساس کردید شهادت قسمت همسر شما است؟
سال ۸۹ خانه ای قدیمی خریدیم که دیوارهایش نم می داد، دو سال طول کشید تا آن را تعمیر کنیم. محمود با وجود خستگی های کاریش هنگامی که به خانه می آمد به تعمیر آن می پرداخت. تمام کارهای ساختمانی را خودش به تنهایی انجام داد. گاهی آنقدر از کار اداره و تعمیر منزل خسته می شد که نشسته خوابش می برد. این سری که پایش بسیار درد می کرد مدام می گفت باید بقیه تعمیرات را انجام بدهم، ولی من دل نداشتم و مخالفت می کردم او در جوابم می گفت بعد از رفتنم می گویی این ها را نیمه تمام گذاشت و رفت.
محمود به من می گفت که اگر شهید شوم جنازه ای ندارم و می خواهم در آن دنیا با مادرم زهرا(س) محشور شوم و شما به دنبال جنازه من نگردید.
شهید اسدی، شهید حاجی زاده و محمود سه تن از شهدای بودند که در میان این ۱۳ نفر عکسی از پیکرشان وجود ندارد. بعضی از دوستان می گویند اگر عکسی از آنان نیست شاید اسیر شده باشند و محمود برگردد اما من در جواب می گویم شهید محمود دوست نداشت جنازه داشته باشد و محمود دیگر بر نمی گردد و من هم برای پیکرش دعا نمی کنم چون خودش گمنامی را دوست داشت.
از همان ابتدای زندگی اخلاق و اخلاص او را که می دیدم مطمئن بودم که شهید می شود.
وقتی اولین بار از سوریه بازگشت بسیار گریه می کرد و می گفت دوستانم رفتند و من ماندم، خدا من را فراموش کرده است. من می گفتم هرچه قسمت باشد همان می شود. شهید محمود می گفت دعا کن که من شهید مفقودالاثر بشوم.
به دوستانش می گفت هنگامی که مردی می خواهد به میدان جنگ برود شیطان در سه مرحله به او نزدیک و مانع او می شود، یکی زمان خداحافظی با خانواده، دوم هنگامی که وارد منطقه می شود به او می گوید وارد میدان نشو و سوم در مقابله با دشمن که می گوید از میدان فرار کن !
💠 @shohda_shadat
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
همرزمانش می گفتند واقعا تمامی این موارد برای همه ما اتفاق افتاد..
🔹شما مخالفتی با رفتن شهید رادمهر به سوریه نداشتید؟
من مخالفتی با رفتن او نمی کردم چون واقعا عاشق بود و این راه را دوست داشت و با شهادت به علاقه خود رسید. او برای هدفی والا می جنگید و من نیز نمی خواستم با ممانعت شهید محمود را از این عزم راسخ برهانم و خودم دوست داشتم در این راه سهیم باشم. او علاقه زیادی به زیارت حرم حضرت زینب(س) داشت، شاید دوست داشت که در کنار حرم عمه ی سادات آرام گیرد. علاقه بی وصفی به حضرت زینب(س) داشت و می گفت وقتی وارد منطقه می شویم میتوانیم دو مرتبه خانم را زیارت کنیم بعدها متوجه شدم یکبار در زمان ورود به سوریه و یکبار هم در زمان خروج می توانند به زیارت حضرت زینب(س) بروند.
🔹اگر بخواهید شهید را برای فرزندانتان به تصویر بکشید چه می گویید؟
پدر آن ها مرد با اخلاصی بود، همیشه در صحبت هایش از قرآن و سخنان اهل البیت(ع) سخن می گفت.
بارزترین خصوصیت محمود اخلاص بود ، او با جان و دل کار می کرد. اگر مادرشان نیمه های شب تماس می گرفتند سر سفره غذا هم بودند، غذا را رها می کرد و با گرسنگی می رفت. به والدین خود احترام خاصی می گذاشت ، من همیشه دعا می کنم فرزندانم هم مثل پدرشان شوند.
اگر کسی از دوستان مشکلی داشتند با محمود در میان می گذاشتند و او از هیچ کمکی دریغ نمی کرد.
او مردی بود که هرگز دفاع از کشور را ترک نکرد و پای آرمان های مقدس و الهی خود ماند.
🔻وصیت نامه شهید محمود رادمهر:
برادران عزیز ، به شما و سایر برادران و خواهرانم در بسیج وصیت می کنم که نکند واقعه سقیفه بنی ساعده دوباره تکرار شود ، نکند عاشورا دوباره تکرار شود و حسین زهرا (علیه السلام) سرش بالای نیزه رود. برادران و خواهران بسیجی ، از تاریخ اسلام درس بگیرید و همواره در راه ولایت ثابت قدم باشید.
برادران ، بدانید که همانگونه که اهل کوفه ، مسلم ابن عقیل ( نماینده امام زمان خود ) را تنها گذاشتند و اکنون مورد لعن ما قرار میگیرند ، اگر ما هم ولی فقیه را تنها بگذاریم ، بی درنگ مسلم های دیگری نیز به مسلم ابن عقیل خواهند پیوست و آنگاه ما نیز مورد لعن آیندگان قرار خواهیم گرفت.
برادران و خواهران اگر می خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید ، بصیرتتان را افزایش دهید ، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید ، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمان این بزگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد.
💠 @shohda_shadat
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
Hamed Zamani - Marg Bar Amrica.mp3
12.1M
«مرگ بر آمریکا»👊👊
#حامدزمانی
@shohda_shadat
🔴 آمریکای امروز از آمریکای چهل سال قبل بهمراتب ضعیفتر است.رئیسجمهور جدید آمریکا تتمهی آبروی لیبرال دموکراسی را برده.
▪️ رهبر انقلاب صبح امروز:
▪️ امروز وضع آمریکا را در یک نگاه وسیع که میبینیم این است که قدرت آمریکا رو به افول و رو به زوال است. آمریکای امروز از آمریکای چهل سال قبل بهمراتب ضعیفتر است.
▪️ بسیاری از سیاسیون معتبر آمریکا معتقدند که قدرت نرم آمریکا فرسوده شده است.
▪️ در زمان اوباما هم همینطور بود اما در زمان این آقا که واضح است؛ با هر تصمیمش در دنیا مخالفت میشود، نهفقط مردم حتی دولتها هم مخالفت میکنند.
▪️ حتی لیبرال دموکراسی هم دارد بیآبرو میشود.
▪️ این رئیسجمهور جدید آمریکا هم آمده و چوب حراج به همهی اینها زده و تتمهی آبروی آمریکا و لیبرال دموکراسی را برده است.
▪️ قدرت سخت آمریکا یعنی قدرت اقتصاد و نظامیگریشان هم رو به افول است. نیروی نظامی آمریکا بهشدت سردرگم است و برای همین، برای پیشبرد اهداف نظامیشان از سازمانهایی مثل بلکواتر استفاده میکنند.
▪️ اقتصادشان هم همینجور است؛ ۱۵ تریلیون دلار بدهی و ۸۰۰میلیارد دلار کسری بودجه دارد
@shohda_shadat
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمار داره این خاک
#حامد_زمانی
@shohda_shadat
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_شـشـم
✍تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خوابش را برای آب تعریف کرده و صدقه هم کنار گذاشته بود اما هنوز هم دلش گواهی بد می داد.
برای اینکه خودش را سرگرم کند و حواسش را پرت،بساط ترشی درست کردن را به راه انداخته بود.
چندبار شماره همراه ارشیا را گرفت اما هنوز بوق نخورده پشیمان شده و قطع کرد.بدخلق می کردش اگر بی وقت تماس می گرفت.
و بار آخر زیر لب گفت "هی همه شوهر دارن ما هم داریم..."
باید وسایل ترشی را تا قبل از آمدنش جمع می کرد،هر چند حالا تا عصر خیلی مانده بود.
حال بدش انگار با بوی تند و تیز سرکه گره خورده بود...دلش را آشوب تر می کرد.
هویج های حلقه شده را توی آبکش ریخت و صدای ترانه توی گوشش پیچید:
"من عاشق هویجم و نوید گل کلم!ببین ریحان، مدیونی هر وقت ترشی درست کردی سهم منو نذاری کنار!می دونی که من یکی اگه ترشی های تو رو نخورم هیچی نمیشم!"
خندید و با خودش گفت:
"تو هم که هیچ وقت کدبانوی خوبی نبودی خواهر کوچیکه!"
نگاهی به شیشه های خالی روی میز کرد و یکی را برداشت.
صدای زنگ تلفن و هزار پاره شدن دلش با خرده های شیشه کف آشپزخانه یکی شد ...
صدبار گفته بود این تلفن با صدای جیغ و هیبت وحشتناکش به درد سمساری و موزه می خورد نه اینجا،ولی ارشیا بود و علایق آنتیکش!نفسش را عصبی بیرون فرستادبا هزار بدبختی و بدون دمپایی از کنار خرده شیشه ها گذشت و تلفن را برداشت.
_بله؟
_الو٬سلام خانم رنجبر
صدای وکیل جوان شوهرش را فورا شناخت،چند وقتی بود که بیشتر می دیدش چون رفت و آمدش پیش ارشیا بیشتر شده بود!
_سلام ،روزتون بخیر آقای رادمنش
_متشکرم خانم،بد موقع که مزاحم نشدم؟
ساعت یک و ده دقیقه موقع خوبی بود یعنی؟!
_نه خواهش می کنم،بفرمایید
_احوال شما؟
_تشکر
_چه خبر؟
بنظرش سوال نامعقولی بود!تابحال پیش نیامده بود وکیل شرکت به خانه زنگ بزند و جویای احوالش بشود!
حواسش آنقدر پرت شد و هزار فکر مختلف به سرش زد که ناخواسته گفت :
_ترشی درست می کردم
و سریع زبانش را گاز گرفت ، چه آبروریزی ای!
_بسلامتی
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ راستش غرض از مزاحمت اینکه آقای نامجو،در واقع ارشیا ...خب والا
اسمش که آمد دچار اضطراب شد و ناخوداگاه یاد خواب دیشب افتاد،ضربان قلبش شدت گرفت و سرگیجه اش بیشتر شد.نشست روی صندلی و به لحن مستاصل رادمنش گوش کرد:
_خانم رنجبر نگران نشید ولی ارشیا الان بیمارستانه....البته
واقعا اتفاق خاصی نیفتاده،فقط یه تصادف جزئی بوده اما دکتر خواسته تا تحت مراقبت باشه، می دونید که اینجور وقتا یکمی هم شلوغش می کنن!
مگر بدتر از این هم می شد خبر تصادف داد ؟!با صدایی که از شدت شوک و استرس انگار از ته چاه در می آمد پرسید:
_ا...الان کجاست؟
_بیمارستان
_آخه چرا؟!ارشیا که...
_اتفاقه دیگه،بهرحال میفته
_گفتین کدوم بیمارستان؟
_آدرس رو برای شما می فرستم ،یا اصلا اجازه بدید راننده ...
_نه ،نه نه خودم الان راه می افتم
و دست بی رمقش گوشی را با ضرب کنار دستگاه انداخت طاقت شنیدنش بیش از این نبود!باید می رفت و می دید.
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@shohda_shadat
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_هـفـتـم
✍دور خودش می چرخید ،اشک می ریخت و زیرلب آیه الکرسی می خواند.
اولین مانتو و شلواری را که دستش رسید پوشید،چادرش را به سر کشید، کیفش را برداشت و بیرون رفت.
اوضاعش برای رانندگی کردن مناسب نبود،دربست گرفت و با دلی که آشوب تر و بی قرارتر از همیشه بود راه افتاد.
همین که ماشین از پیچ اولین کوچه گذشت و نگاهش افتاد به سیاهی های ایستگاه صلواتی دلش لرزید،چشمش را بست و با تمام وجود امام حسین را صدا کرد...
"یا امام حسین،بخیر بگذرون"
تقریبا نیم ساعت نشده جلوی بیمارستان بود انقدر برای دیدن همسرش سردرگم بود که حتی متوجه نشد کرایه را چگونه حساب کرده!
جلوی پذیرش نرسیده رادمنش ظاهر شد و نفهمید چه چیزی در چهره اش دیده که سریع شروع کرد به دلداری دادن .
ولی خب تصادف ساده که نیازی به اتاق عمل نداشت!
سعی کرد مثل همیشه صبوری کند،خدایا...
کاش این همه تنها نبود.آن هم اینجا، پشت درهایی که هرچند قفل و زنجیری نداشت اما مانع از عبورش شده بودند.
لیوان آب را از رادمنش گرفت و با صدایی که از شدت گریه گرفته بود گفت :نمی فهمم،آخه چرا تصادف؟ارشیا که هیچ وقت بی احتیاطی نمی کنه
_حادثه که خبر نمی کنه خانم .ممکن بود برای من اتفاق می افتاد.
بچه که نبود،می دانست اما نمی فهمید چرا از بین این همه آدم،شوهر او باید تصادف می کرد و مثلا وکیلش راست راست راه می رفت!
دوباره از علاقه ی زیاد خبیث شده بود!زبانش را گاز گرفت و استغفراله گفت ناخودآگاه یاد صبح افتاد،هنوز عصبی از کابوس دیشب بود که لیوان شیر را روی میز گذاشت.ارشیا که اتفاقا چند روزی هم بهم ریخته تر بود با قاشق کوچک روی تخم مرغ کوبید و پرسید:
_تو دیگه چرا اول صبح پکری؟
در جواب فقط شانه بالا انداخت.متعجب بود از اینکه متوجه بی حوصله بودنش شده!
حتی موقع رفتن هم گفته بود:
_ممکنه امشب زودتر برگردم، قرمه سبزی می پزی؟
و او فقط برای چند دقیقه چقدر خوشحال شد که روزش با این همه حرف و توجه از جانب ارشیا شروع شده اما درگیر اوهام هم بود ...
راستی چرا هنوز خروشت ش را بار نگذاشته بود؟!انگار هنوز و دوباره دل خودش قیمه می خواست!
به خیالش بی توجهی صبح را با شام خوشمزه ی شب جبران می کرد .ولی حالا دست خودش نبود که گریه اش مدام بیشتر می شد،ای کاش دلیل گرفته بودنش را می گفت ،یا نگذاشته بود شرکت برود،ای کاش خواب لعنتی اش انقدر زود تعبیر نمی شد و حالا تدارک غذای دوست داشتنی او را می دید
و هزاران ای کاش دیگری که مدام و بی وقفه توی سرش چرخ می خورد.
بالاخره ثانیه های کشدار گذشت و دکتر سبزپوش بیرون آمد.قبل از او رادمنش به سرعت سمتش رفت و پرسید :
_دکتر ،حالشون چطوره؟
_خوشبختانه خطر رفع شده در حال حاضر وضعیت قابل قبولی داره، فعلا هم توی ریکاوری هستن.
سعی می کرد هضم کند حرف های عجیب بعدی دکتر را در مورد شرح حالش.
انگار کم کم باید خوشحال هم می شد که شوهرش از چنین تصادفی جان سالم به در برده!
سرگیجه دست از سرش برنمی داشت،همین که دکتر رفت با ترانه تماس گرفت و همه چیز را دست و پا شکسته برایش گفت،نیاز داشت به وجود خواهرش .
وقتی تخت ارشیا بیرون آمد اول نشناختش .صورتش متورم و کمی کبود به نظر می رسید و به دست و پایش آتل بسته شده بود .سرش را هم باندپیچی کرده بودند ...
و اما اخم همیشگی اش را هم داشت
که اگر نبود شاید شک می کرد به هویتش !
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@shohda_shadat
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
❤️🍃❤️
|🍃|تنها ارثیه حضرت زهرا(س)
🔅روے مسئله چادر و حجاب
خیلے حساس بود...👌
تاڪید داشت ڪه ایراد چادر
مگر چیست ڪه این زنها
سرشان نمیکنند😒
🔅تڪیه ڪلامے داشت ڪه میگفت:
«یڪ چادر از حضرت زهرا (س)
به خانمها ارث رسیده است.
بعضے زنها لیاقت داشتن
این تنها ارثیه از دختر
پیامبر (ص) را هم ندارند
تا آن را حفظ کنند.»😞
❌دوست داشت که خانمها
با حجاب و چادرے باشند...😌
طلبه شهیدمحمدرضادهقان امیرے
@shohda_shadat
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹زیارت عاشورا
بِسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبدِ اللِه،
لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ
وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً ،
وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِيا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ
مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ
وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ
وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ)
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذاوَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ .
سپس صد مرتبه ميگويى
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
بعد صد مرتبه ميگويى:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
آنگاه میگویی:
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
سپس به سجده مي روي و مي گوئي:
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟