🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_دویست_و_بیست_و_هفتم
آن شب ، با اجازه پدر و مادرم ، روحانی خبر کردند و میانمان صیغه خوانده شد و من هر لحظه فسق کردن آن روز را به یاد آوردم ...حالا درست در روز های شروع زندگیم، خاطرات این دو سال بیشتر جلوی چشمانم بود...باید خودم را جدا می کردم ..از این همه حسرت و کینه و دوباره دل می دادم به چشمانش....
قبل خواب به حیاط رفتم و این چند سال را مرور کردم ...من هنوز هم می ترسیدم از نبودنش .....
آن شب با رویای چشمان مشکی اش ، به خواب رفتم و انگار بعد دو سال تازه فهمیدم خواب آرام یعنی چه؟!
صبح قرار بود به آزمایشگاه برویم و بعد آن به خرید مختصر دوران عقد ....
به خودم در آینه نگاه کردم ، روسری کرم همراه مانتوی شکلاتی رنگم و چادر ساده ام که به سرمه ...
همه چیز کامل است پس پیش به سوی ...
نوای آرام گوشیم باعث می شود که دل از آینه بکنم ..
با دیدن اسمش، نمیدانم چرا دستم می لرزد : بله
با صدای قشنگش می گوید : سلام بر بانوی خوبی ها آماده ای ؟ کیفم را از روی میز بر می دارم : آره آماده ام ، شما پایینی ؟ ....به بیرون از اتاق راه می افتم و در همان حال صدایش را می شنوم : آره خانوم ، منتظرم
با لبخندی که بعد مکالمه ام با او به جا مانده به سمت مادرم قدم بر می دارم : مامان جان ، آراد پایین منتظره ، با اجازتون من میرم ...
مادرم با خنده قشنگی جمله اش را می گوید : در پناه خدا دخترم...
با خوشحالی وصف نشدنی ای ، از حیاط زیبای خانه می گذرم و بعد در حیاط را باز میکنم...با دیدن ژستش که تکیه بر ماشین داده ، دلم نمیدانم برای چندمین بار به لرزه در میاید؟؟؟
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹زیارت عاشورا
بِسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبدِ اللِه،
لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ
وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً ،
وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِيا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ
مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ
وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ
وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ)
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذاوَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ .
سپس صد مرتبه ميگويى
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
بعد صد مرتبه ميگويى:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
آنگاه میگویی:
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
سپس به سجده مي روي و مي گوئي:
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔺معرفی شهید سجاد حسینی از بیان همسرش؛
سیدسجادحسینی در سیزدهمین روز از تیرماه سال 1362 در شهر شهید پرور درچه به دنیا آمد. سید سجاد پس از تحصیل در مقاطع ابتدایی و راهنمایی در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد؛ و پس از اخذ دیپلم برای گذراندن دوره آموزشهای نظامی به تبریز رفت. در سال 83 درحالی که بیش از 21 سال از عمر پر برکتش نگذشته بود بدلیل علاقه به خانواده شهدا با فرزند شهید سید باقر حسینی ازدواج کرد؛ و درهمان سال در لباس پاسداری به استخدام گروه موشکی 15 خرداد در آمد. در سال 86 پس از اصرار ها و تشویق های همسرگرامیشان در دانشگاه امام حسین (ع) تهران به ادامه تحصیل در رشته مدیریت دولتی در مقطع کاردانی نمود و پس از گذشت چند سال به اصفهان بازگشت و برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی به دانشگاه امام علی (ع) رهسپار شد؛ و در فروردین ماه سال 1390 تنها فرزند ایشان سید محمد پارسا در اصفهان بدنیا آمد.
🔹شروع فصل آشنایی
همسر شهید: صحبت از دفاع و شهادت از بچگی در خانواده ما بود. یادگار هشت سال دفاع مقدس برای خانواده ی ما این بود که من فرزندشهید شوم و سیدسجاد هم فرزند سر بلندترین قهرمانان جبهه های دفاع مقدس! همسرم همیشه به جایگاه من فرزند شهید و خود فرزندجانبازشیمیایی افتخار می کرد و برای فرزندم از شهادت اینچنین سخن میگفت که اگرخدا عاشقت شد به تو قدرت پرواز میدهد.
شهریور سال 83 هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم! به نام خواستگاری در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم، حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم. از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست. اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم. شبی را قرار دادند برای صحبت کردن، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به سید سجاد میگفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را میدادند؛ آخر صحبتهای مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم. وقتی به سالن رفتم، یادم آمد مسئلهای را نگفتم.
در زدم و وارد اتاق شدم. با صحنه عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم. سیدسجاد در حال اشک ریختن بود. با تعجب به مادرم گفتم: چه شده؟ گفتند: چیزی نیست. چکار داشتی؟ گفتم: من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم. سید سجاد گفت: هیچ مشکلی نیست و اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد.
و بعد از اتاق بیرون آمدم. دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک میریخت. وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم؛ گفت: یک واقعیت مهم زندگیات را به او گفتم. گفتم: جگر گوشه من نه پدر دارد نه برادری مسئولیتت خیلی سخت است. از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش. تو همه کس او میشوی. سیدسجاد هم گریه افتاده بود و قول داده بود که قطعاً همینطور است و غیر از این هم نمیشود.
🔹تولد فرزند
روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سید سجاد گفتم: میخواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) تربیت کنم و در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد. علاقه سید سجاد به سید محمدپارسا خیلی زیاد بود. آنقدری که کسی فرزندش را به محیط نظامی کار نمیبرد. ولی زیاد پیش آمده بود که همسرم به همراه محمد پارسا به سرکار بروند. شبهایی که همسرم پادگان شیفت بودند، من و محمد پارسا شام را میبردیم که برای چند دقیقه در کنار هم شام را در بیرون پادگان در کنار دژبانی بخوریم و همه این کارها بهخاطر دلتنگی هر سه ما بود. همسرم هرموقع که از سرکار میآمد با اینکه خیلی خسته بود باز هم بازی کردن با محمدپارسا را به استراحت کردن ترجیح میداد. دلش میخواست همیشه پسرش شاد باشد. پدر و پسری حرفهای زیادی با هم میزدند. همسرم از پدرم برای محمد پارسا میگفت: شاید خودش خوب میدانست که یادگاریاش باید با کلمه شهید و شهادت اخت بگیرد. حالا من ماندهام و فرزندی که هر روز دلتنگ نوازشهای پدرش است. باید هرروز برایش توضیح دهم که پدرت یک قهرمان و پیش همه مردم عزیز است و همه او را دوست دارند. تحت هیچ شرایطی سید سجاد از سید محمد پارسا عصبانی نمیشد و بهشدت به فرزندمان علاقه داشت. وقتی میگفتم: چرا دعوایش نمیکنی؟ میگفت: چه کسی دلش میآید این بچه را دعوا کند؟!
🔹خلقیات سید
سید سجاد خیلی صبور و مهربان بود. هیچوقت منتظر نمیماند که کسی کاری به ایشان محول کند، هر گاه میدید کاری هست خودش انجام میداد و منتظر تشکر از هیچ کسی نبود. هیچ کاری را بد نمیدانست و برایش فقط لقمه حلال مهم بود. عاشق خانه و خانواده مخصوصاً محمدپارسا بود. مهمترین کار دنیا را نماز میدانست. عشق به ائمه اطهار مخصوصاً امام حسین (علیهالسلام) داشت
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
و ماه رمضان و محرم را واقعاً دوست داشت و وقتی به آخر ماه میرسید خیلی ناراحت بود و افسوس میخورد.
سید سجاد خیلی خانواده دوست بود. به پدر و مادرش که خیلی احترام میگذاشت. علاقهاش هم به من خیلی زیاد بود و ابراز هم میکرد، اما بعد از شهادتش تازه فهمیدم چقدر بیشتر از چیزی که فکر میکردم برایش مهم بودم. یازده سال پیش کارت پستالی را به او هدیه داده بودم! که بعد از شهادت کارت پستال را در کیفش دیدم همیشه میگفت: بدون شما و محمد پارسا چیزی از گلویم پایین نمیرود.
🔹مهمانداری سید سجاد
سید سجاد در مهمانداری، سنگ تمام میگذاشت. یادم هست که یک بار آخر ماه بود و برای ما مهمان آمده بود و ما جز گرمک بیمزه و دو تا موز چیزی در یخچال نداشتیم. به سید گفتم: حالا چکار کنیم! نگران بودم. گفت: نگران نباش من نمیگذارم به مهمانی که به خانهام می آید بد بگذرد! شما پیش مهمانها برو، من خودم همه چیز را درست میکنم من هم چون به همسرم اعتماد داشتم، به پیش مهمانها رفتم، اما کمی اضطراب داشتم که چه کاری انجام میدهد. دیدم همسرم با شیر موز در سالن آمد. خیلی خوشحال شدم. همسرم با دو تا موز و شیری که در یخچال بود برای مهمانها شیر موز درست کرده بود و بعد از آن هم فالوده گرمک برایمان آورد. آنقدر از کارش ذوق زده و خوشحال شدم،که حد نداشت؛ مهمانها که متوجه نشدند چیزی در منزل نیست، هیچ اتفاقاً آنقدر خوشمزه درست کرده بود که همه خوششان آمده بود . همسرم همیشه به لحظات سخت زندگی طعم شیرینی میداد که سختیها از یادم برود.
سید سجاد همیشه در کارهای منزل به من کمک میکرد. مخصوصاً زمانی که مهمان داشتیم؛ مهمان را حبیب خدا میدانست و از مهمانی دادن لذت میبرد. قبل از اینکه مهمان بیاید همه چیز را حاضر میکردم چون سید سجاد اجازه نمیداد من پذیرایی کنم. حتی گاهی خودش چایی میریخت و میآورد. هرچیزی در منزل داشتیم برای مهمان میآورد. مثلاً برای صرف یک چایی در حضور دوستان اگر گز، شکلات، پولکی، قند هرچیزی که بود با چایی میآورد. میگفت: باید برای مهمان سنگ تمام بگذاریم. و بعد از اینکه مهمانها میرفتند، با هم ظرفها را میشستیم. اگر مهمانها از دوستان خودش بودند، حتی اجازه نمیداد ظرفها را بشویم و میگفت: شما فقط خانه را مرتب کن. در کمک به من در کارهای منزل بین همه، همیشه حرف اول را میزد.
🔹و اما سوریه...
خیلی به مأموریت کردستان میرفت و در زمان شهادت شهید جاننثاری کنار فرماندهاش بود و مقداری از خاک محل شهادت شهید را برای تبرک برداشت و به خانه آورد. از همان روزها نگاهش به شهادت جور دیگری بود و عزمش برای دفاع جدی. چندين بار تلاش كرد برود و هر بار ساك رفتن ميبست و به من نميگفت كه مأموريتش مربوط به كجاست. نميخواست كه من را نگران كند. فقط ميگفت: مأموريت است. و من فكر ميكردم مثل هميشه مأموريت داخل كشور ميرود. چند باري هم تا پاي ماشين رفت، ولي بازگشت و گفت: رفتنم درست نشد. خيلي هم ناراحت ميشد و به من ميگفت: تو راضي نيستي براي همين رفتنم عقب ميافتد، تو راضي شو تا من بروم.
🔹خبر شهادت
به درخواست سید سجاد دانشگاه رفتم و در حال حاضر دانشجو هستم، صبح روز ۱۱ آبان ماه بود که از خانه به سمت دانشگاه خارج شدم، بنر شهید «دایی تقی» را که دیدم ناخودآگاه از خدا برای همسر شهید طلب صبر کردم. در بین کلاس بود که با دیدن تماس های بی پاسخ گوشی کمی دلواپس شدم. آخر من مسافری در آن سوی مرزها داشتم و این دلواپسی من را بیشتر می کرد. در راه رفتن به درچه با تماس دوست سجاد مواجه شدم که به من گفت، خبر تیر خوردن سید سجاد درست است؟ به شدت پایم را بر ترمز ماشین زدم و توان صحبت نداشتم. وقتی دوست سید سجاد متوجه شد که من بی خبر از همه جا هستم، ادامه داد که شنیده است دست سجاد تیر خورده و همین. دلواپسی ام کم تر شد و به راهم ادامه دادم، ولی زمانی که به درچه رسیدم، نگاه دائی ام با من صحبت از پرواز کبوتر عزیزم سید سجاد به آسمان بود. بله سید سجاد حسینی همسر مهربانم در دفاع از حرم به شهادت رسید.(شهادت۹آبان۹۴)
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔻وصیت نامه شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی؛
پدر و مادر عزیزم چه بگویم
حلالم کنید.
پدرم اگرچه برای سربلندی اسلام و نظام جمهوری اسلامی قسمتی از سلامتی خود را هدیه کردی و هم اکنون فرزندت را از شما می خواهم و ملتسمانه خوستارم که همسر و فرزندم را هیچگاه تنها نگذاری و پشتیبان آنها باشی و نگذاری لحظه ای تنها بمانند و اگرچه مال و سرمایه دنیا به کسی وفا نکرده است تمام سرمایه ام تقدیم همسر و فرزند عزیزم گردد و پدر نگذار حقشان پایمال شود و مادرعزیزم گرچه درد دنیا را تا این لحظه زیاد کشیدی امیدوار هستم تا ابد کنار پدرم به خیر و خوشی زندگی کنی و زندگی خوبی را برای همسر و فرزندم و برادرانم و خواهرم ایجاد نمایید.
سیدسجاد
در پایان از همسرعزیزم می خواهم مرا حلال کند و از فرزند عزیز وعزیزتر از جانم می خواهم اولا مرا حلال کند دوم فردی پاک و مفید برای جامعه باشد و هرگز مادرش را تنها نگذارد. همسرم و فرزندم اگرچه موقعیتی پیش نیامد تا بتوانم درخدمتتان باشم و بتوانم حق پدری و همسری داشته باشم اما ازخداوند در این لحظه می خواهم که همیشه پشتیبان و یاورتان باشد و مشکلات و سختی های دنیا برایتان آسان شود و اکنون همسرعزیزم اگرچه نمیتوانم درد دلم را بگویم و گرچه بغض یتیمیت تا ابد در گلویم هست وگرچه بادعای پدرعزیزمان که در راه اسلام به شهادت رسید عاقبت به خیر می شوید. ان شالله خواستار این هستم که حافظ دین و قرآن و همیشه دعاگوی رهبرعزیزمان باشید.
کوچک وخاک پای شما سیدسجاد
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺