⭕️#مادر_عزیز_بِدان!
تکرار چندین باره این جملات که:
«تکلیفت را بنویس»،
«چقدر طولش میدی»،
«چرا اذیت میکنی»،
«تو شاگرد تنبلی هستی» و…
نه فقط به ترغیب کودک به انجام تکالیفش منجر نمیشود، بلکه باعث میشود به این نتیجه برسد آدم دست و پا چلفتی و ضعیفی است.
🆔@shokofehayenoor1
هدیهی خدا
مرد فقیری آمد
پیش پیامبر ما
گفت ای رسول خوبی
لطفی به من بفرما
چیزی نخوردهام من
خیلی گرسنه هستم
لطفی کن و غذایی
الان رسان به دستم
مولا علی به او گفت
:با من بیا به خانه
مهمان ما شو امشب
با من بشو روانه
آهسته گوشهای از
خانه نشست آن مرد
از ضعف هم دل او
بسیار درد میکرد
در خانه آن شب اما
فقط کمی غذا بود
مهمان ولی در آنجا
یک هدیه از خدا بود
زهرای اطهر چه زود
آماده کرد غذا را
یک بشقاب خالی هم
او داد دست مولا
در تاریکی نشستند
مولا با ظرف خالی
مشغول بود و انگار
میخورد غذایی عالی
وقت اذان مولا جان
خود را به مسجد رساند
با دیدن پیامبر
لبخند روی لب نشاند
اشک شادی در چشم
پیامبر خدا بود
فرشته هم برایش
آیهای آورده زود
گفت: مردمانی هستند
با ایمان و اراده
برای یاری کردن
هر روز و شب آماده
با اینکه خود ندارند
زیاد از مال دنیا
میبخشند آنچه دارند
آنها در راه خدا
#قصه
🦋 پروانه ی وسواسی
یک پروانه بود وسواسی از صبح تا شب ده بار بال هایش را گردگیری می کرد. ده بار شاخک هایش را برق می انداخت. ده بار گلی را که رویش می نشست، آب می ریخت و می شست. شب که می شد، باز هم می گفت: «هنوز هیچ جا تمیز نیست. »
یک شب دست های پروانه خانم گفتند: «چروک شدیم! چه قدر باید هی بشوریم! تا کی باید هی بسابیم! »
صبح که پروانه خانم بیدار شد، جیغ زد: «آخ! دستم درد می کند. وای! دستم جان ندارد. »
پروانه ی همسایه جیغش را شنید. آمد و گفت: «بلا به دور! چی شده پروانه خانم؟ »
پروانه خانم گفت: «بالم را خاک گرفته، شاخکم برق نداره، گُلم پر از گِل شده. با دستی که
درد می کند، چه جوری خاک بروبم و برق بندازم و گل بشورم؟ آخ دستم! » بعد دستش را
هی بوس کرد و گفت: «خوب شو دست من! درد نکن دست من! »
پروانه ی همسایه، بال پروانه خانم را گرفت و گفت: «یه ذره آرام بگیر، یه ذره روی گُلت بشین! »
پروانه خانم هم نشست. پروانه ی همسایه تند و تند شیر هی گل ها را مالید روی دست پروانه
خانم. با برگ گل ها هم آن را پیچید. بوسش کرد و گفت: «نترس! یک هفته بگذرد،
خوب می شوی! تا آن وقت، بیا یه ذره پرواز کنیم. »
پروانه خانم هم رفت و با پروانه ی همسایه پرواز کرد.
یک هفته که پرواز کرد، دیگر بشور بساب از یادش رفت. به جایش پرواز کرد و گفت: «چه قدر دنیا قشنگ است!»
🆔@shokofehayenoor1
یه دختر نمونه / در مجلس زنونه
تو خونه پیش مادر / پیش پسر برادر
با پسرای خواهر / پیش عمو و دایی
وقتی حجاب نداره / اشکال شرعی داره یا نداره؟
هیچ اشکالی نداره - اینها همه محرمند
یه دختری بچه ها / روسری شو نبسته
بدون کفش و جوراب / تو کوچه شون نشسته
می خوام بدونم آیا / حجاب او کامله؟
اشکال داره حرامه - حجابش ناتمامه
تو تفریح و زیارت / وقتی که بیرون می ره
در بین نامحرما / می شه وضو بگیره؟
اشکال داره حرامه - حجابش ناتمامه
تو کوچه و تو بازار / یه دختر دیگری
موهاش که مونده بیرون / از گوشه روسری
وقتی می گم بپوشان / به من می گه کی گفته
ای بچه های عاقل / شما بگید کی گفته
پیامبر ما گفته - او از خدا شنیده
🆔@shokofehayenoor1
حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) آخرین پیامبر مسلمانان هستند که روز تولد آن حضرت روز زن نام گرفته است، نامگذاری روز میلاد حضرت زهرا (س) به عنوان روز زن و روز مادر به حق انتخاب زیبا و شایسته ای ست. چه اینکه در الگوی زن بودن و مادر بودن نمونه ی بالاتری از الگوی زندگی فاطمه زهرا (س) نداریم. این انتخاب و این نامگذاری هم به حق در جهت پیروی از سیره و زندگی این بانوی بزرگوار صورت گرفته است.
عطر خوب سیب داشت
آن گل یاس سفید
او که در قلب پدر
نور امیدی دمید
هدیه ای بود از خدا
آمد او از آسمان
تا که عطرآگین شود
باغ های این جهان
بارها چون مادی
او پدر را ناز کرد
چون نسیم مهربان
اخم گل را باز کرد
او بهشتی بود و رفت
باز هم سوی بهشت
آمد و در قلب ها
نام «زهرا» را نوشت
✨😍گردنبند با برکت
روزی پیامبر در مسجد نشسته بودند. عرب بادیه نشینی وارد شد و گفت: ای رسول خدا! من گرسنه ام، لباس مناسبی ندارم، پولی هم ندارم و مقروض هستم. کمکم کنید.
پیامبر به بلال فرمودند: که این مرد را به خانه فاطمه ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است. بلاال آمد و داستان را برای حضرت زهرا تعریف کرد. گردنبند خود را که هدیه باز کردند و به بلال دادند و فرمودند: که این گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند. بلال بازگشت و امانتی را تحویل پیامبر داد. رسول خدا فرمودند: هر کس این گردنبند را بخرد، بهشت را برای او تضمین می کنم.
عمار یاسر آن را خرید و مرد فقیر را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر میزان قرض به او پول داد. سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت: این گردنبند را به خانه فاطمه زهرا می بری و می گویی که هدیه است تو را نیز به فاطمه بخشیدم. غلام گردنبند را به حضرت داد و گفت: عمار مرا نیز به شما بخشیده است. حضرت نیز غلام را در راه رضای خدا آزاد کردند.
غلام گفت: چه گردنبند با برکتی! گرسنه ای را سیر کرد، بی لباسی را پوشاند و غلامی را آزاد کرد.
🌺منبع: کتاب قصّه مدینه نوشته حجت الاسلام علی نظری منفرد🌺