#ذکر_شب
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟!
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده☘️
تو به دریا ریختی و من کماکان ماهیام
باز هم ای رود! ممنون از همین همراهیام
کاروانی تشنه بود و یوسفی در چاه و من
من؛ طنابی که فقط شرمنده از کوتاهیام
سکههایم از رواج افتاد و تاجم زیر پا
تلخ پایان یافت با تو جشن شاهنشاهیام
ماه با سردی به گوش موج عاشق پیشه گفت:
هرچه از تو دور باشم بیشتر میخواهیام!
رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم، کبوتر چاهیام
کولهبار بسته دارد باز دل دل میکند
من ولی با اولین پرواز فردا راهیام
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده ☘️
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده🪴
✨شکوهِ شعر✨
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن... @shokoohsher✨ #حسنا_محمدزاد
ابرهای بغض، در رؤیای بارانیشدن
سینهها، دریاچهای در حال توفانیشدن
پنجهی خونینِ بالشها پُر از پرهای قو
خوابها دنبال هم در حال طولانیشدن
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن
قطرهای پلک مرا بیتاب و سنگین کردهاست
مثل اشکِ برّهها در شامِ قربانیشدن
خوب میفهمم چه حالی دارد، از بیهمدمی
پابهپای گرگها سرگرم چوپانی شدن
برکههای تشنه میبینند با چشمان خیس
نیمهشبها خوابِ گرمِ ماهپیشانیشدن
خالیام از اشتیاقِ بودن و تلخ است، تلخ
جای هر حسّی، پُر از حسّ پشیمانی شدن
چارهی لیلای بیمجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانیشدن...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده🪴
امان دهید به گنجشکهای مستأجر
در این گرانی بیرحم، لانههای عزیز!
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده 🍃
#تک_بیت
آب و ریحان پشت پای چشمهایت ریختم
برنگشتن از سفر رسم مسافرها نبود...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده🍃
ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغضِ هم، بیتابیِ هم، دردِ هم، درمانِ هم
ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن،
نیمههای آشکار و نیمهی پنهان هم
بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دستهای گرممان از آنِ هم
طعمهی هیزمشکن هایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم
سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلب های بیقرار و بیسر و سامان هم؟
زندگی منهای تو مرگ است، پس با اینحساب
میتوان نامید ما را نقطهی پایان هم...
@shokoohsher✨
#حسنا_محمدزاده ☘️