#ذکر_شب
مهتاب شب
که جامش از اختر لبالب است
گر هر ستاره ماه شود؛
باز شب، شب است...
#مهدی_اخوانثالث🌱
@shokoohsher✨
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم...
@shokoohsher✨
#مهدی_اخوانثالث🌱
#روزنگار ۴ شهریور #درگذشت
نذر کرده ام
يک روزي که خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم که
زندگي را بايد با لذت خورد
که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يک روزي که خوشحال تر بودم
مي آيم و مي نويسم که
اين نيز بگذرد
مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يک روزي که خوشحالتر بودم
يک نقاشي از پاييز ميگذارم، که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگی نيست
زندگی پاييز هم مي شود، رنگارنگ، از همه رنگ، بخر و ببر!
يک روزي که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا مي کنم
تا روزهايی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد که
هيچ بهار و پاييزی بیزمستان مزه نمیدهد
و
هيچ آسياب آرامی بیطوفان...
@shokoohsher✨
#مهدی_اخوانثالث☘️
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
آنک، بر آن چنارِ جوان، آنک
خالی فتاده لانهی آن لکلک
او رفت و رفت غُلغلِ غلیانش؛
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش.
تن باوقار شستنِ شیرینش.
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
رفتند مرغکان طلاییبال.
از سردی و سکوت سیه جستند،
وز بید و کاج و سروْ نظر بستند.
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمههای پاک و بلورین رفت.
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
اینک، بر این کنارهی دشت، اینک
این کورهراه ساکت بیرهرو.
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت؛
از یادِ روزگار فراموشت.
پاییز جان! چه سرد، چه دردآلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم،
پاییزم! ای قناری غمگینم!
@shokoohsher✨
#مهدی_اخوانثالث ☘️
باز هم او را توانم دید؟!
آه! کی دیگر؟ کجا؟ هیهات!
@shokoohsher✨
#مهدی_اخوانثالث ☘️