eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
681 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
ایشالا به زودی برین و تو هوای خوب، تخم مرغ مخلی دو زرده‌ی توووپ نوش جان ڪنین😍😁❤️
😇آدماي زنده، به گُل💐 و محبت نياز دارن و مرده ها😭 به فاتحه! ✨ ولي ما برعڪس عمل مےکنيم! بہ مرده ها سر ميزنيم و گل ميبريم براشون🌹 ولي راحت فاتحه زندگي بعضيارو ميخونيم !😔 ❤️آنان ڪه کنارمان هستند قدرشان را بدانیم و آنان ڪه به دیار باقے شتافتند به یادشان باشیم🕊 ---------------- بریـم شمـال؟😃👇🏻 ↷| eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 بسم‌رب‌الحسین '✨ - 『ملجاء'🌿』 عاشقانہ‌ای بہ رسم محرم '💔 "ادامه‌قسمت‌ششم - خطاکرده‌را،راه‌جبران‌مبند!" - الان که صدامو میشنوی، تو هواپیمام و ان شاالله تا دو ساعت دیگه پا تو حریم زینبی میذارم! خیلی دلم میخواست دمِ رفتنی ببینمت و یه بار دیگه عزیزِبابام رو بغل کنم... آخه میدونی علی اکبر؟! تو... بغل کردن تو برام شیرینی بغل کردن بابام رو داره! تو قبل ازینکه من بفهمم بابام رو از دست دادم، پیکرش رو تو خواب دیدی... تو عزیزِ بابای منی، که قبل من، سراغت اومده! ولی خب سعید گفت باید مادرت رو جایی میبردی و نیومدی! خوب کردی! دمت گرم! حفظ حرمت مادر خیلی واجبه... از بغض شدید پاهام شل شد و کنار دیوار نشستم! سعید آبروی منِ بی آبرو رو خرید! من اون روز سر لج و لجبازی بچگانه که چرا به من نگفته بودن پاسدارن، نرفتم بدرقه‌ش! منِ احمق حواسم نبود که میثم داره میره جنگ! داره میره جلوی تیر و گلوله! معلوم نیست برگرده! من آخرین فرصت دیدنش رو با حماقتم از دست دادم... - راستش اونشب که اومدی خونمون حرف پاسدار و مدافع حرم شد، نرسیدم رات بندازم! کسی از دور تر صداش زد و میثم، با صدای قشنگش خندید و گفت: نگا کن تو رو خدا! اصلا انگار قِسمت نیست! ببین من باید برم. اگر برگشتم که نوکرتم هستم، میشینم قشنگ از فوت و فن مذهبی و بسیجی بودن برات میگم اما اگر خدا خواست و به آرزوم رسیدم، اون یادگار بابا که دستته رو با جزئیات بخون. خودش راهنماست و رات میندازه! هرجا هم گیر کردی از سعید بپرس! درسته یکم زیادی متواضعه ولی از منم ماهر تره و... بین خودمون بمونه ولی خیلی چیزایی که الان دارم رو مدیون معرفتشم! با صدای بلند تری گفت: اومدم اومدم! تند تند گفت: خب دیگه علی اکبر جان من باید برم! اگر دیگه ندیدمت حلال کن! مخلص مرامتم عزیزِ بابام! یا حق! نه! نه میثم نه! تورو خدا تموم نکن! تورو خدا بازم برام حرف نزن! نرو میثم... نرو! کنترلم رو از دست دادم! و به هق هق افتادم! وسط خیابون بلند بلند گریه میکردم و میثم رو صدا میزدم! انگار که صدامو میشنوه، التماسش میکردم برگرده! قسمش میدادم شهید نشه! زار میزدم و میگفتم: میثم نرو بامرام! میثم غلط کردم نیومدم! توروخدا برگرد! نیای میمیرم میثم! من حماقت کردم دیدنت رو از دست دادم! برگرد بذار جبران کنم! بذار یه بار دیگه بغلت کنم! برگرد و یه بار دیگه صدام کن: عزیزِ بابام! حواسم به هیچی نبود! نه اینکه وسط خیابونم، نه اینکه دارم از شدت گریه بیهوش میشم! هیچی! فقط حال میثم برام مهم بود! اینکه زنده باشه و برگرده! تنها کسی که میتونست خبری داشته باشه، سعید بود! با همون حال زارم گوشیمو دست گرفتم و بهش زنگ زدم! نفهمیدم چی میگفت فقط التماسش کردم زودتر خودشو بهم برسونه! پنج دقیقه نشد، که اومد! با نگرانی جلوم زانو زد و گفت: علی اکبر! چی شده! چرا رنگت پریده؟! وقتی هق هق های درموندگیم رو دید گفت: تو رو خدا حرف بزن!! چی شده!! - میثم! فقط بگو میثم کجاست؟! سالمه؟! از سوالم جاخورد! نمیدونم چرا، یعنی نمیخواستم باور کنم که چرا چشاش رنگ غم گرفت و جلوم وا رفت! - سعید چت شد؟! بگو میثم کجاست؟! سالمه دیگه نه؟! هیفده روزه رفته! چرا نمیاد پس؟! هیچی نگفت و سرش رو انداخت پایین! قلبم اینقدر تند میزد که حس میکردم هر لحظه‌ست از سینه‌م بزنه بیرون! دوتا شونه هاشو چسبیدم و با همه زورم تکونش دادم: دِ حرف بزن! میثم کجاست؟! سربلند کرد؛ صورتش خیس اشک بود! از دیدن حال و وضعش، همه امیدم نا امید شد! انگار که جون از تنم رفته باشه، یه گوشه بیحال افتادم! دیگه حتی جون نداشتم هق هق کنم! فقط اشک می‌ریختم... با ته مونده امیدم و لحن بی جونم پرسیدم: سعید؟! سر به سرم میذاری دیگه! نه؟! نفسم تنگ شده بود! قفسه سینم اینقدر سنگین بود که بالا و پایین کردنش جون رو از تنم میبرد! -سعید؟! میثم زندست! مگه نه؟! با اشک سرش رو به چپ و راست تکون داد! من که نمیخواستم باور کنم گفتم: الان یعنی زندست دیگه! نه؟! سعید با هق هق گفت: همرزماش میگن... میگن... داشتم از هوش میرفتم اما هنوز گرمای اشک رو رو صورتم یخ زده‌م حس میکردم! -چی میگن سعید؟! آهی کشید که همه وجودم سوخت و گفت: میگن شهید شده!💔 قلبم از تپش ایستاد! چشمام سیاهی رفت! با ته مونده جونم زمزمه کردم: یا حضرت زینب (س)! خطاکرده را، راه جبران مَبَند! ... و بی معرفتیم آخرین چیزی بود که پشت پلکای بسته‌م، مرور میشد! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: eitaa.com/shomale_eitaa 🌸 ✨🌸 🌸✨🌸
🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 بسم‌رب‌الحسین '✨ - 『ملجاء'🌿』 عاشقانہ‌ای بہ رسم محرم '💔 "قسمت‌‌هفتم - یوسفم‌برگرد!کنعان‌انتظارت‌می‌کشد!" 📜 ضعف رو به خوبی تو تنم حس میکردم! دست و پام میلرزید و نای قدم برداشتن نداشتم. همه‌ی وزنم رو بابا بود و به زور پاهامو رو زمین میکشیدم. اطرافم رو نمیدیدم. من تشنه دیدن میثم بودم. هرچند که برای همیشه خوابیده باشه! چند نفر با احترام دری رو برامون باز کردن و وارد یه فضای بزرگ شدیم. فضا مردانه بود و خانوما رفته بودن. از بدو ورود صدای گریه های بلندِ سعید به گوشم خورد. وقتی داد میزد و با همه وجودش میثم رو صدا میکرد؛ قلبم تیر میکشید. هر بار که بیشتر هق هق میکرد، امیدم نا امید تر میشد که شاید اینا همه یه شوخی باشه و رفتن میثم و شهادتش، یه کابوس تلخ! جلوتر که رسیدم، همه کنار رفتن و چشمم به سعید خورد که با پیرهن مشکی، خودش رو روی تابوت انداخته بود و زار میزد! دستاش رو دور تابوت گرفته بود! سعید داغدیده، رفیق بی جونش رو بغل کرده بود! حضورم رو که احساس کرد، از رو تابوت بلند شد و دیدم آنچه هر لحظه التماس میکردم دروغ باشه! میثم بود که تو تابوت، آرومتر از هر وقت دیگه ای خوابیده بود... زانوهام شل شد و روی زمین افتادم. بابا از نگرانی کنارم نشست و ازم خواست آروم باشم. اما من آروم بودم. خیلی آروم بودم. اینقدر که دلم میخواست دراز بکشم و کنار میثم، برای همیشه بخوابم. آروم آروم خودمو جلوتر کشیدم تا چهره‌ش رو ببینم. رنگ به رو نداشت. صورتش سفید بود و لباش سرخی رو از یاد برده بود. با این حال، روی ماهش از همیشه نورانی تر و قشنگ تر بود. پوست سفیدش، ابرو و ریش مشکیش رو قشنگ تر نشون میداد. مثل همیشه هم لباش میخندید و چشمای بسته‌ش خوشحال بود. لبخند به لبم نشست و تو دلم گفتم: خداروشکر که خوشحالی بامرام! تو به آرزوت رسیدی ولی... نگفتی یکی اینجا از حسرت میمیره؟! اشک تو چشمام جمع شد. دستم رو لبه‌ی تابوتش گذاشتم و لب به درد و دل باز کردم: سلام میثم جان! خوبی برادر؟! یه نگاه به سرتاپاش انداختم: جات خوبه رفیق؟! سخته‌ت نیست؟! جواب نداد! نگفت: سلام عزیزِبابام! خوبم الحمدلله! نگفت و غم تو دلم باد کرد... اولین قطره اشک رو صورتم چکید: جواب سلام واجبه بامرام! بازم هیچی نگفت. حالم اصلا خوب نبود. حس میکردم هر لحظه‌ست که باز بیهوش شم. اما تموم قوتم رو جمع کردم تا اینبار رو مثل بار قبل از دست ندم! این آخرین باری بود که میثم رو میدیدم. باید وداع میکردم... بغض راه گلومو بست، با صدای گرفته ای پرسیدم: ازم ناراحتی؟ حق داری! من نامردی کردم! من نیومدم بدرقه‌ت کنم! قلبم تیر کشید، حق به جانب گفتم: من نامردی کردم؛ تو چرا حسرت به دلم گذاشتی و رفتی؟! تو چرا برنگشتی و یه فرصت بهم بدی؟؟ سریع اشکامو پاک کردم و خودم رو جمع و جور کردم: ببخشید... الان وقت این حرفا نیست! الان... الان وقته وداعه! باز بغض نفسم رو بند آورد: اومدم بگم... خدا به همرات! نتونستم تحمل کنم! بغضم شکست و به هق هق افتادم: اومدم بگم خداحافط رفیقم! اومدم بگم شهادتت مبارک! صداش تو گوشم پیچید: خیلی دلم میخواست دمِ رفتنی ببینمت و یه بار دیگه عزیزِبابام رو بغل کنم! لبخند تلخی زدم و گفتم: هنوزم دوست داری این بی مرامو بغل کنی بامرام؟! به حال و روز خودم پوزخند زدم و گفتم: نه... اما من دوست دارم! رد اشک، صورتم رو گرما داد: هم بغل کردنت رو دوست دارم! هم خودت رو دوست دارم! اشکامو از چشمام پاک کردم! نمیخواستم لحظات آخر تار ببینمش! باید جای وقتی که رفت و ندیمش و وقتی که باز میره و دیگه نمیبینمش هم ببینمش! رو زانوهام بلند شدم و یه دستمو به پیکرش گرفتم... خواستم تو آغوشش بگیرم که چشمم باز به صورتش خورد، دستم جلو بردم و تا نوازشش کنم اما... صورتش گرم بود! گرمِ گرم! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: eitaa.com/shomale_eitaa 🌸 ✨🌸 🌸✨🌸
منطق عشق میگه: خیلےها ڪربلارفتن! وڪربلایے شدن... وخیلےها ڪربلا نرفتند! وڪربلایے شدند:)🕊 ...
جام جهان نماست، در اين قطعه از بهشت آرام جان ماست، در اين قطعه از بهشت فوج فرشتگان به تماشا نشسته اند آواي «ربنا»ست، در اين قطعه از بهشت ❤️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی ---------------- بریـم شمـال؟😃👇🏻 ↷| eitaa.com/shomale_eitaa
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄