با احترام به تمام مادران، مخصوصا مادران شهدا و به ویژه مادران شهدای گمنام🕊🌸
#روز_مادر مبارک❤️
ناشناس شمال ایتا😎💬
سلام، وقت بخیر، ولادت حضرت مادر(س)، رو تبریک عرض میکنم ممنون بابت مطالب جذاب و انرژی بخش کانال
😇سلام مهربان🌸 ممنونم بابت تبریک و انرژی که برای مطالب کانال دادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🌿💐🌿💐
👤آیٺ اللہ بهجٺ (رہ):
🌒شب ڪہ انسان مےخوابد،
ملائڪہ موڪل بر انسان، او را براے نماز بیدار مےڪنند.
🌷و بعد چون انسان اعتنا نمےڪند و دوباره مےخوابد
باز او را بیدار مےڪنند.
دوباره مےخوابد، باز او را بیدار مےڪنند…
🌷این بیدارےها تصادفے و از روے اتفاق نیسٺ،
بلڪہ بیداریهاے ملڪوتے اسٺ ڪہ بہ وسیلہ
فرشتگان انجام مےگیرد.
🌷اگر انسان استفاده ڪرد و برخاسٺ، آنها تقویٺ
و تایید مےڪنند، و روحانیٺ مےدهند.
وگرنہ متأثر مےشوند و ڪسل بر مےگردند.
🌷اگر از خواب برخاستید آن ملائڪہ را ڪہ نمےبینید،
اقلاً بہ آنها سلام ڪنید و تشڪر نمایید!
📕در خلوٺ عارفان
🕊شبتون عارفانه🕊
شبتون بخیر اهالی شمال ایتا😎
به مناسبت #میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها و #روز_مادر ، امشب براتون رمان میذاریم اینم عیدی ما به اهالی شمال ایتا😎
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتدوازدهم -
ایخاڪ!سلامخاکیانرابرسان 📜"
قبل ازینکه جوابی بدم به سعید نگاه کردم. توقع داشتم چیزی بگه و ازم دفاع کنه. اما با خونسردی بهم خیره شده بود...
نمیتونستم این توهین رو تحمل کنم! حالا که سعید سکوت کرده، خودم از حقم دفاع میکنم!
قدمی جلوتر رفتم و گفتم: بله هوا برم داشته، اما نه بخاطر اینکه زندان نرفتم، بخاطر اینکه یه تیم کارشون لنگِ من، یا حداقل امثال منه!
بدجور کنف شد. اما من هنوز حرف داشتم و دلم خنک نشده بود. گوشیم رو از جیبم بیرون کشیدم و بالا گرفتم: میگین باید برم زندون؟ خیله خب... زنگ میزنم 110، ببینیم تهش کی میره زندون! منی که در نوع خودم به جامعهم خدمت کردم یا شمایی که تهمتِ ناروا زدی و طبق قانون، محکومی!
چهرهش در لحظه تغییر کرد و جای اونهمه خباثت رو، لبخند مهربون و نگاهی که رنگ رضایت داشت، گرفت.
مونده بودم چه عکس العملی نشون بدم که سعید نزدیکم شد و با خنده، به گوشیم اشاره کرد: غلاف کن برادر من!
سوالی نگاش کردم اما به تک خندهای بسنده کرد و به سمت میز وسط خونه، آروم هلم داد.
به صندلی پشت مانیتور اشاره کرد و گفت: بشین.
وقتی نشستم، دستاشو روی میز ستون کرد و تو چشمام خیره شد: توپِ ما افتاده پشت بن بست! از بدشانسی یه نفر زودتر از ما سر رسیده و برش داشته. بعدم دِ برو که رفتیم! حالا ما موندیم و دروازه هایی که گشنهی گلن!
حالا که بنا بود بهم به چشم یک هکر نگاه کنن. ترجیح دادم مثل یک هکر، خشک و خنک رفتار کنم.
به پشتی صندلی تکیه کردم و دست به سینه شدم: آخی! چقد ناراحت شدم. نوچ، حالا بدون توپ چجوری سرگرم شین؟!
سعید بلند بلند خندید و گفت: با من دَر میوفتی؟!
خم شدم رو میز و چشمام رو ریز کردم: حریف میطلبم!
سعید خواست حرفی بزنه اما کسی شونهش رو گرفت. عقب کشیدش و جاش ایستاد: حریفت منم!
ابرو بالا دادم: جدی؟! خوشبختم...
سر تکون داد: دور خودم رو بازی کردم! حالا نوبت توئه!
-و قوانین بازی؟!
به مانیتور رو به روم اشاره کرد و دست از رمزی حرف زدن برداشت: هر چی تو این سیستم بود، دود شده رفت هوا! یه سیستم تو خو...
سعید حرفش رو قطع کرد و گفت: لوکیشن نده!
بدجور لجم گرفته بود. اخم کردم و گفتم:
عادلانهست؟!
سعید شانه بالا داد و رفت ته خونه. از عصبانیت با پام رو زمین ضرب گرفته بودم. همون که خودش رو حریفم معرفی کرده بود، گفت: یه سیستم همین اطراف هست که اطلاعات این سیستم رو بالا کشیده! یه چیزی شبیه همون بن بستی که گفتیم... منتهی قد دیوارش نهایت نداره! هر چی بالا رفتم، به تهش نرسیدم. سد امنیتیِ رو سیستمشون زیادی محکم و قویه!
سرجاش صاف شد و گفت: این گوی و این میدان! نردبون بساز، از سدشون رد شو، توپمونو بیار!
یه نگاه به وسایل رو میز کردم و با ناامیدی گفتم: با اینا؟!
-نه! فقط با این لپ تاپی که جلو روته!
شنیدن جملهش برام حکم ریزش ساختمون چند صد متری درونم رو داشت!
با ته موندهی امیدم لپ تاپ رو باز کردم و وقتی از تنظیمات خودِ سیستم فهمیدم تازه نیم ساعته که روش ویندوز نصب شده، از تعجب چشام چهارتا شد!
سیستمی که برای هکِ یکی سر تر از تیمی که اینجا بود در اختیارم گذاشته بودن، صفرِ صفر بود و حتی اولیه ترین چیزها رو هم نداشت!
با ناباوری چشم از لپ تاپ برداشتم و گفتم: من چجوری با این، سیستمی که میخواین رو هک کنم؟!
یکی از پشت سرم جلوتر اومد و گفت: اگه میدونستیم که الان اینجا نبودی پسرِ خوب!
دوباره نگاهی به لپ تاپ کردم. چیزی که از من میخواستن بیشتر شبیه یک شوخی بود تا یه کار امنیتی! لپ تاپ رو کمی هل دادم و گفتم: شوخیتون گرفته؟! ته کار کرد این لپ تاپ، گردو شکستنه! من چجور باهاش هک کنم؟!
کس دیگهای از گوشهی حال، به تمسخر خندید و رو به سعید گفت: من که بهت گفتم الکی خودتو خراب نکن! یه تازه کارِ آماتور رو چه به این کارا؟!
نزدیک سعید، که حالا سرش رو پایین انداخته بود، شد و گفت: اشتباه کردی آقا سعید! یه تیمو با انتخاب غلطت به مسخره گرفتی!
سعید آهی کشید و گفت: شرمندم!
-شرمندگی تو کاری رو از پیش نمیبره! فقط سعی کن درس بگیری!
سعید سر تکون داد و «چشم»ی گفت. چند ثانیه سکوت کرد و بعد، دستی به صورتش کشید و رو به من گفت: پاشو بریم!
نمیتونستم ببینم سعید بخاطر من اینطور جلوی همکاراش کوچیک بشه!
یه نگاه به لپ تاپ کردم، از جا بلند شدم و رو به همون که اینطور سعید رو سنگ رو یخ کرد و حالا داشت از در بیرون میرفت، گفتم: صبر کنین!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#ممنونڪهرعایتمۍڪنید❤️(:
🌷eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷