eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
693 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 نیمه شب، کنج حرم، جای محبان خالی‌ست نیمه شب، کنج حرم سخت زبانزد شده است ❤️السلام علیڪ یا علی بن موسے الرضا المرتضی
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغِ دوریست ڪه جز وصلِ تو درمانش نیست! 💔صلی الله علیڪ یا اباعبدالله 🌧شمـالِ‌ایتـا'🌱
سلام امام زمانم 🌸🍃 دلم گرفته خدایا در انتظار فرج دو دیده‌ام شده دریا در انتظار فرج  هنوز می‌رسد از چاه‌های کوفه به گوش  صدای ناله مولا در انتظار فرج 🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃 🌸صبحت بخیر عزیز دل شیعه🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃آیا میدانید که: 🎥سال‌۱۳۶۸ هم لحظه‌ سال تحویل ۷ بعداز ظهر بوده💐
عصرتون بخیر اهالی شمال ایتا😎
عصرونه‌ی امروزمون، در مورد ماهی عیده🐠🐟
ماهی قرمز که ماهی طلایی، ماهی گلی، ماهی حوض نیز خوانده می‌شود، گونه‌ای ماهی از سرده کپورچه‌ها است.
فروش این ماهی از آبان ماه به صورت کم آغاز می‌شود و در اسفند ماه با نزدیک شدن به نوروز افزایش می‌یابد.
این ماهی یکی از سنبل‌های سفره‌ی هفت سین است که نشانه زندگی و موفقیت و رنگ قرمز آن نیز در سفره هفت سین سمبل مهربانی، پیروزی، معیشت و برکت است.
حوضچه‌های پرورش ماهی قرمز در استان مازندران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام شهید : سبزعلی داداشی محل تولد : میاندرود روستای ولوجا تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۱/۱۰ تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۴/۲۵ محل شهادت : شلمچه وضعیت تاهل : مجرد نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره 🌷شادی روحشان صلوات🌷 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
#شهید_جنگ_تحمیلی نام شهید : سبزعلی داداشی محل تولد : میاندرود روستای ولوجا تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۱/۱۰
🕊🌸🕊آرزوم اینه ڪہ شهید عزیز شفاعتم ڪنه. 🕊🌸🕊 من برات خواهری میکنم شما هم سرم منت بذار و شفاعتم ڪن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌بیست‌ویڪم - رفیقۍ‌ڪه‌رفت... 📜" بدون لحظه‌ای مکث از جا بلند و با سرعت دور شد... ایمان، نزدیک تر بهم ایستاد و بی مقدمه گفت: اگه میخوای دلتو صاف کنی، ببین سعید چیکار میکنه، تو هم همونکارو کن! سوالی نگاش کردم. گفت: اگر میبینی داره خودشو از گریه هلاک میکنه، فکر نکن بخاطر شهادت محسنه! بخاطر خودشه! گیج شده بودم: یعنی چی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: وقتی تو یه پرونده به یه گره‌ای میخوردیم که از هر راهی میرفتیم باز که نمیشد، هیچ؛ کور تر هم میشد، چهارتایی میومدیم گلزار شهدا! اینقدر زار میزدیم تا جونمون بالا میومد! برگشت سمتم. پرسید: میدونی چرا؟ سرمو به چپ و راست تکون دادم. گفت: چون میدونستیم گره اصلی تو وجود خودمون. یه جا یه خبطی کردیم و از خدا دور شدیم که هر چی تیر میندازیم، به هدف نرسیده میخوره زمین! در جریانی که ... « و ما رمیت اذ رمیت، ولکن رمی!» ... اگر هر تیری به هدف خورد؛ پرتاب تو بود، هدایتِ خدا! نگاه ازم گرفت و به در بسته‌ی اتاقِ شهید داد. دستاشو تو جیباش فرو کرد و گفت: اگر میبینی سعید گریه میکنه، بخاطر اینه که تو پرونده‌ی شهادت محسن، به گره خورده! هر چی چرتکه میندازه، جوابی از معادله‌ی رفتن محسن و جاموندن خودش نمیگیره! هیچ منطقی برای دلداری دادن به خودش پیدا نمیکنه تا بگه حتما حکمتی داشته که محسن شهید شد و اون مونده... گره‌ش که کور میشه، میوفته به گریه زاری که ای داد از دلی که برای شهادت انتخاب نشد! آهی کشید و گفت: و اگه میبینی که من به هر دری میزنم تا نذارم گریه کنه، بخاطر اینه که تحمل داغ شهادت دیگه‌ای رو ندارم! جمله‌ی آخرش، حرف میثم رو به یادم آورد: سعید درسته یکم زیادی متواضعه ولی از منم ماهر تره و... بین خودمون بمونه ولی خیلی چیزایی که الان دارم رو مدیون معرفتشم! زبونم بند اومده بود. با لکنت پرسیدم: ایـ... ایمان! میثم... میگفت... لبخند تلخی زد و جلوتر از من گفت: تواضعش زیاده ولی خیلی چیزا رو مدیون معرفتشیم! تو چشمام نگاه کرد و گفت: اگه میبنی تا حالا شهید نشده، خواست و حکمت خدا بوده. وگرنه اگه محسن شهیده، سعید شهید زندست! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌بیست‌ویڪم - رفیقۍ‌ڪه‌رفت... 📜" از وقتی خانواده‌ی شهید رو دید، اشکاش خشک شد. دیگه ندیدم که حتی برای لحظه‌ای چشماش خیس بشه! جای اشک، از چشماش حسرت میبارید. خودش گریه نمی‌کرد اما وقتی به پیکر رفیقش که کفن پیچ شده، کنار قبر خوابیده بود؛ نگاه می‌کرد، از غمِ تو چشماش، دلم میخواست بشینم و به حالش زار زار گریه کنم! ابروهاش بهم گره خورده بود. میدونستم از عصبانیت نیست؛ از سختیِ مهارِ بغضیه، که گلوشو گرفته و راه نفسش رو بسته... خوب که دقت کردم، دیدم نه فقط خط ابروهاش، که کل وجودش شکسته! -سعید داداش؟ رو کرد سمت ایمان: جانِ داداش؟ ایمان لبخندی زد و گفت: هنوزم ناراحتی؟ لبخند تلخی زد: عیبی نداره... لبخند ایمان، برخلاف سعید، شیرین بود: بیا برو پیشش! گفتی میخوای سرش رو ببوسی! میخوای بغلش کنی... برو! وقتشه! حالا که سعید آروم بود، صدای ایمان میلرزید و چشماش از اشک، میدرخشید. سعید انگار که حرف ایمان رو باور نکرده باشه، دست رو شونه‌ش گذاشت و گفت: خودتو ناراحت نکن! قسمت ما هم حسرته! ایمان، به چشمای سعید نگاه کرد و انگار که اصلا صدای سعید رو نشنیده باشه، با بغض گفت: شونه‌هاشو که گرفتی، اول برای شفاعتمون به گوشش اسمع و افهم بخون! بهش بگو: رفتی! خدا به همراهت... اما اونجا که رسیدی یه بلیطم برا ما بفرست. اشکش قطره‌ی بارونی شد که از ابر چشماش روی گونه‌ش بارید: بهش بگو زیادی موندیم! دیگه کسی حوصله‌مونو نداره! بگو حوصله کن! بذار ما هم بیایم. برگشتم سمت سعید، پلک نمیزد اما اشکاش میریخت! لبخندی زد و گفت: تو... تو بهشون گفتی؟ سرتکون داد. سعید گفت: چرا... چرا خودت نمیری؟ ایمان به زور لبخند زد: آخرین نفسش سهم من شد. آخرین بودنش... سهم تو! چند ثانیه نگاه هاشون به هم گره خورد و بعد... خودشون! دهخدا اشتباه میکرد. حسرت چیزی نیست که تو کتابش نوشته. باید روی به روی حسرت مینوشت: دو تا رفیق، سر مزار رفیقشون، تو بغل هم و... هق هق بی صدا! ایمان شونه‌های سعید رو گرفت و از خودش فاصله داد. اشکای خودش و سعید رو پاک کرد و گفت: برو ... یادت نره چی بهت گفتم! سعید سری تکون داد. زیر لب زمزمه کرد: خیلی مردی! و ... رفت. رفت تا برای آخرین بار محسن رو ببینه! رفت تا برای آخرین بار روی ماه رفیقش رو ببوسه و یکبار دیگه محکم در آغوشش بگیره! کنارش نبودم ببینم چطور قلبش با هر تکونی که به شونه های محسن میده، هزار تیکه میشه، آب میشه، اشک میشه، میریزه و کنار محسن، بین خاکا به یادگار میمونه ... اما وقتی بیرون اومد، داغ حرفی که زد، دردایی که توی قبرِ محسن کشید رو برام شمرد. بیرون اومد و فقط یک جمله گفت: ایمان! خاک خیلی سرد بود! خیلی! محسن اونجاست! یه وقت سردش نشه! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16457330402101
❤️السلام علیڪ یا علے بن موسی الرضا المرتضے
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›