eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
681 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌هشتم - گمشده‌ام!راه‌نشانم‌بده!" نفس عمیق و پر دردی کشید و گفت: از پنج سال پیش تا همین پارسال، مداح محرم های حسینیه، من بودم و میثم! جا خوردم: تو مداحی؟! لبخند زد: نمیاد بهم؟! دست پاچه گفتم: نه نه! نفسمو بیرون دادم: هوووف! اون از پاسدار بودنت! اینم از مداحی کردنت! دیگه چیکاره ای؟! بلند بلند خندید و گفت: مزه‌ش به یهویی فهمیدنشه اخوی! از تعجب ابروهام رفت بالا: پس این داستان ادامه دارد... آره؟! سرتکون داد و رفت سر بحث اول: هر سال دوتایی باهم مراسمو شور میدادیم! اون زیارت عاشورا و روضه میخوند! منم مداحی میکردم! سوالی نگاش کردم: روضه خوندن با مداحی فرق داره؟! -آره... با مداحی سینه میزنن، ولی با روضه نه! +آها... خب؟ -خب که... از ته دل چنان آهی کشید که حس کردم قلبم سوخت و گفت: امسال تنهام! دلم میخواست یه کمکی کنم و اولین چیزی که به ذهنم رسید رو پرسیدم: حسام مداحی بلد نیست؟! جوابی نداد. سکوتش که طولانی شد، صداش زدم: سعید؟! نگام کرد و گفت: گفتی رومو زمین نمیزنی! نه؟ سرتکون دادم که گفت: نذار امسال تنها بخونم! چند ثانیه طول کشید تا بفهمم منظورش ازین جمله، همراهیش تو روضه خونی بود! لب باز کردم بگم: من نمیتونم! نه بلدم! نه توانشو دارم! که گفت: اتفاقا صدای خوبی هم داری! هر وقت حرف میزدی میثم با حسرت میگفت صدات داره حروم میشه! جون میده برا مناجات خونی! چیزی نمونده بود که چشام از حدقه بزنه بیرون: شوخی میکنی دیگه؟! لبخندش رو خورد و جدی گفت: بنظرت من با اسم میثم شوخی میکنم؟! راست میگفت! با اینکه تا میثم بود، مدام تو سر و کله هم میزدن، از وقتی رفت دیگه حتی اسمش هم با لحنی میگه که اگه بغض نداشته باشه، شوخی هم نداره! خیلی سعی کردم رک و راست بگم نه! و همه چی رو تموم کنم! آخه منو چه به مناجات خونی؟! اما هر بار خواستم بگم، مظلومیت لحنش وقتی تو خونه بهم گفت: من فقط تو رو دارم علی اکبر؛ برام مرور میشد و توان حرف زدن رو ازم میگرفت! دو راهی سختی بود! مونده بودم بین رد کردن حرفش و موندن تو همین پخمگی و دینِ نصف و نیمه، و پذیرفتن دعوتش و قدم گذاشتن تو راهی که تهش میرسه به معنویت سعید و میثم... اما با نوع بیان گزینه ها تو ذهنم، منطقا دومی رو انتخاب کردم و دلمو به دریا زدم! هنوز مونده بود تا برسیم خونه. خواستم همونجا بگم قبول رفیق! هستم تا تهش! اما گفتم تا برسیم چند باری چرتکه بندازم و خودمو بسنجم! منِ علی اکبر مالِ روضه خونی بودم واقعا؟! دم درِ خونه که رسیدیم، هر دو پیاده شدیم و سعید رفت سمت درِ راننده! چیزی که نپرسید، خداحافظی کردم و سمت خونه رفتم. خواستم کلید بندازم و در رو باز کنم اما دستم شل شد. نمیتونستم سعید رو ناامید بذارم! برگشتم و تکیه دادم به لبه شیشه. طفلک نگاهش هم ناراحت بود! حق هم داشت... نفس سنگینی کشیدم و گفتم: سعید؟! من... من حس میکنم تو زندگیم گم شدم! نمیدونم کجام و کجا میخوام برم! به چشماش خیره شدم و گفتم: راهو نشونم میدی رفیق؟! لبخندی زد و گفت: این یعنی هستی باهام؟! دستمو جلو بردم و دستش رو گرفتم: تا تهش!! ذوق زده از تیری که تو تاریکی انداخت و از شانسش به هدف خورد، گفت: فروا الی الحسین، رفیق! فروا الی الحسین... متعجب از چیری که گفت و مفهومش رو درست نفهمیدم، پرسیدم: چیشد؟ کجا فرار کنم؟ لبخندی زد و گفت: اون کتابی که میثم بهت داد رو خوندی؟! -نه هنوز! میخواستم میثم برگرده، برام از رازِ این کتاب بگه، بعد بخونمش! +رازِ این کتاب، تو خودشه! تو درکش! مکثی کرد و لبخندش پررنگ تر شد: زمانی که حاج علی بود، یه بار داد، خوندمش! تو چشمام نگاه کرد و گفت: بخونش علی اکبر... راه درست رو همون صفحه اول نشونت میده! بین مبهمی حالِ من و سردرگمیم بین هزار تا سوال، خداحافظی کردیم و رفت... داخل اتاق، چشمم به عکس شهید همت افتاد که هنوز روی میز بود! تو چشماش که منو یاد چشمای میثم مینداخت، نگاه کردم و زیر لب گفتم: گمشده‌ام! راه نشانم بده... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالیِ شمالِ ایتا💞 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16406325690190
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
رفقایِ جان☺️ اهالیِ شمالِ ایتا💞 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو
مخصوصا اون عزیزی ڪه گفته بود " دفعه بعدی اگه گفته بشه احساسات و نظراتتون رو درباره رمان بگین فکر کنم هرچی‌ که تو دلم‌ مونده‌ رو‌ ، رو‌ کنم😐 " منتظر نظرت هستم دوست عزیز 😉❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکی عاشق میشه معشوقی داره عشق من این شده که رضایی‌ام ❤️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
درد ما را گوشه‌ی چشم تو درمان می‌کند قلب سلمان را نگاه تو مسلمان می‌کند 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
«عج» امام صادق سلام الله علیه : یَخرُجُ قائِمُنا أهَلَ البَیتِ یَومَ الجُمُعَةِ قائم ما ، خاندان پیامبر ، روز جمعه قیام می کند شاید این جمعه بیاید ... 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
-خداى رحمان كسانى را كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند، محبوب همه گرداند....🌿` -🌱سوره‌مریم،نشانہ۹۶ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
🕊🌷🕊 🌷🍃هرروز با یک شهیدمدافع حرم.امروز شهید حجت الاسلام احمد قنبری نام پدر : نامشخص محل تولد : اصفهان تاریخ تولد : 1 فروردین 1365 تاریخ شهادت : 1 مهر 1394 محل شهادت : عراق - پالایشگاه بیجی نحوه شهادت : در درگیری با تروریست های داعش به فیض رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید دو سال پس ازشهادت به وطن بازگشت محل مزار : اصفهان - گلستان شهدا شادی روحشان صلوات بفرستیم ان شاءالله دعا گویمان باشند 🍃🌷 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا