eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
695 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅✿﷽✿┅┄ ≼خدیجه! کجاست همانند خدیجه؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود...≽ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏴سالروز وفات حضرت خدیجه(س) تسلیت باد🏴 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 🏴 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
هدایت شده از ✿⊰『 ࢪۅح‌وُࢪِیحآݩ🌿』⊱✿
از کِنارِ خانه‌ا؎ دَر قم رد مےشدَم دیدَم نِوشته "این خانه منتظرِ مَهدۍ زهراۜست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▫️▪️....عصر زیباتون بخیر .... و.... تا وقت افطاری 😍✨🍃 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
عصرونه‌ی امروزمون، در مورد انتظاره💕
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
عصرونه‌ی امروزمون، در مورد انتظاره💕
البته بهترین و بزرگترین انتظار، منتظر آقا جانمون( که جانم فدایش) عزیزمونه. اما انتظار امروزمون هم شیرینه☺️
انتظار شیرین براے آمدن پدر...... یادش بخیر دهه پنجاه و شصت
⊰{📕❤️}⊱ یڪی‌ازبچھ‌هاگفت: دلم‌شڪسته! یھ‌چیزی‌بگو .. یہ‌چیزی‌یادم‌اومد ؛ خدامون‌میگہ: اِنـّاعِندَالمُنـڪَسـِره‌قـُلوبـُھـُم (: 💔 🌧شمـالِ‌ایتـا'🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌بیست‌وسوم - حسین‌گفتن‌بلدم! 📜" اشکامو پاک کردم تا بتونم کلمات رو ببینم. نفسی گرفتم و دوباره شروع به خوندن کردم. این برگه و کلمات، تنها کسایی بودن که اشکامو میدیدن، صدای بغضمو میشنیدن و تنهاییم رو حس میکردن. میدیدن چطور دلمو شکستن. میدیدن چطور غریبونه یه گوشه تنها موندم. میدیدن روضه خونم ولی کسی رو ندارم که پای روضه‌م گریه کنه... میشنیدن چطور صدام از بغض میلرزه و نفسم، از هق هقی که ساکتش کردم تا شرمنده‌ی زیارت عاشورا نشم، میگیره! کسی رو ندارم که بشینه پای روضه‌م اما... من دلمو به بودن امام زمانم خوش کردم. این دل، امیدواره! نباید کم بذارم! نباید بذارم حس کنه تنهاست! نباید جوری بخونم که فکر کنه کسی کنارم نیست! این دل، جز من کسی رو نداره! نباید بذارم مثلِ خودم، تنها بمونه... کسی چه میدونه؟ شاید صدای شکستنِ دل، صاحبش رو مجنون کنه! مثلِ الانِ من (: اصلا کی به کیه؟ من با همین دیوانگی ها، خوشم! (: تو گوشِ تموم کلماتِ زیارت عاشورا، لالایی بغضم رو خوندم و ازشون رد شدم تا رسیدم به جمله‌ای که وقتی دیشب نوشتمش، از ذوقِ خوندنش، تا صبح خوابم نبرد... ذوقی که حالا باید تنهایی ابرازش کنم... دلم بیشتر از قبل گرفت. سرمو رو به آسمون گرفتم و با بغض گفتم: آقاجانم! روضه این جمله رو با جوهر عشق و روی گلبرگ هایی گلی که تازگی ها از عشق شما تو دلم جوونه زده بود، نوشتم! خیلی دوسش دارم... واسش خیلی ذوق داشتم... اما حالا کسی نیست که پا به پای ذوقم راه بیاد... اشکی از گوشه چشمم چکید: آقا! من الان فقط شما رو دارم... بخونم براتون، گوش میدین، نظر بدین؟ سرمو پایین انداختم و اشکامو پاک کردم. نفسی گرفتم و با یه بسم الله شروع کردم. درسته من کسی رو کنارم نمیدیدم اما... دعوتنامه فرستادم... اگه تعارفم، اومد داشته باشه، نباید تو محفلِ کوچیکم، چیزی کم بذارم! -اللهم اجعل محیای محیا، محمد و آل محمد، و مماتی ممات محمد و آل محمد ... صدایی نبود که همراهم این جمله رو تکرار کنه. بغضمو قورت دادم و خودم، سه بار تکرارش کردم اما... این بلندیِ صدا، مالِ یک نفر نیست! خواستم برگردم و پشت سرم رو ببینم که یادم افتاد در رو قفل کرده بودم و کلید هم پشتش گذاشتم. یعنی کسی اگر میخواست هم نمیتوست بیاد و پشتم بشینه. به خوش خیالی و توهم خودم لبخندِ کجی زدم و نگاهم رو به برگه روضه‌م دادم، روضه ای که براش خیلی ذوق داشتم: خیلی از ماها وقتی این جمله رو میشنویم، با اشکامون التماس خدا رو میکنیم که یه شهادت نصیبمون بکنه! اصلا آرزومونه شهید بشیم... آره... شهادت خوبه! قشنگه... اما تا حالا به این جمله ای که باهاش آروزی شهادت میکنیم، فکر کردیم؟ «و مماتی ممات محمد و آل محمد»... تا حالا فکر کردیم این مماتی که میخوایم چجوریه؟ رفقا! امشب شبِ حضرت علی اکبره! شب یکی از همون آلِ محمدی که میگیم! امشب میخوام از مماتِ حضرت علی اکبر (ع) بگم... شبیه ایشون شهید شدن نه! ببینم اصلا دلشو داری بشنوی؟ مکثی کردم و گفتم: روضه سنگینه! نمیشه مستقیم گفت... من میکشم کنار! امام حسین (ع) میخواد با پسرش وداع کنه... ببین چی به سر این پدر اومده اونوقت خودت قصه ی شهادت رو میفهمی! نفسی گرفتم و با اجازه از امام حسین (ع) شروع کردم: نشست کنار این بدن، شروع کرد حرف زدن: ای لبت خشک تر از ساحلِ دریا، پسرم! همین اول تو برگه روضه‌م نوشته بودم: خداروشکر امشب همه گریه کنا جمعن، برا پسر ارباب گریه میکنن من شرمنده روضه نمیشم... آخه سعید همیشه میگفت: روضه خون که روضه میخونه اون موقعی سربلنده که برا ارباب گریه کن جمع کنه! من که الان تنهام! گریه کن ندارم! چطور روضه بخونم؟ بغض گلومو گرفت. لحظات سختی بود! دنیا بهم سخت گرفته بود... با شرایطی که من داشتم، چه روضه میخوندم، چه روضه نمیخوندم شرمنده میشدم! روضه میخوندم، گریه کن نداشتم، شرمنده میشدم! روضه نمیخوندم، شرمنده اسمِ «روضه خون»ی که روم گذاشته بودن میشدم! از تلخی احوالم، باز دلم شکست! سرمو پایین انداختم و به هق هق افتادم! زیر لب فقط زمزمه کردم: آخه چرا؟ مگه من چیکار کردم؟ 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌بیست‌وسوم - حسین‌گفتن‌بلدم! 📜" غرق اشک و آهم بودم که صدای خوش آهنگی تو گوشم پیچید: علی اکبر! بخون ... تنها نیستی! ما کنارتیم ... برگشتم عقب و از دیدن مردی که پشت سرم نشسته بود، خوشحالی تموم وجودم رو گرفت. عبا رو دوششون بود و عمامه مشکی رو سرشون. شالِ سبزِ خوش رنگی هم دور گردنشون انداخته بودن. چهره‌شون از زیبایی میدرخشید و از بودنشون، هوا معطر شده بود... ابهت خاصی تو نگاهشون داشتن. چیزی که نذاشت بپرسم اسمم رو از کجا میدونن و از کی اینجا نشستن... صلابتشون زبونم رو روی پرسیدن هر سوالی بست. هیچی نتونستم بگم جز: چشم! دلم پیششون ادب میکرد! نذاشت برگردم و پشت بهشون بشینم و روضه رو ادامه بدم. از جا بلند شدم و کنارشون نشستم. بی اختیار که نه! به حکم دلم پرسیدم: اجازه میدید؟ با لبخندی که شیرینیش وجودم رو شیرین و نگاهی که آرامشش، قلبم رو آروم میکرد، سرتکون دادن. نفسی گرفتم و اینبار نه با بغضِ تنهایی، که با ذوقِ بودنِ یکی که برای من، جایِ همه هیئتی های حسینیه خودمون، و حتی جمعی بزرگتر رو پر میکرد، با لحنی آهنگین تر و قشنگ تر از لحنی که تمرین کرده بودم، شروع به خوندن کردم: ای لبانت خشک تر از ساحل دریا، پسرم! خجلم از تو، نشد آب مهیا، پسرم! دیدی آخر همه زانو زدنم را دیدند ... روضه‌ی آقام علی اکبر(ع) سنگینه! یه جمله‌ش هم دلو میشکنه اما سوز هق هق های کسی که کنارم نشسته بود، معنایی که از «دل شکستن» دیده بودم، رو بی معنا کرد... اگر دل شکستن گریه های و ناله هایی بود که من دیده بودم، پس احوالی که الان میدیدم، یعنی چی؟ حالا دیگه صدای روضه خوندنم میلرزید و نفسم با هر هق هق مردِ نورانیِ کنارم، میگرفت: کمکم کن منِ افتاده ز پا را، پسرم! مثل تسبیح، تنت، یک صد و یک دانه شده... با تنت ذکر گرفتم که خدایا! پسرم! ناله های یا حسینی که میشنیدم آتیش به جونم مینداخت! اینهمه شب روضه خوندم، گریه دیدم؛ اما هیچ شبی ندیدم کسی مثل این آقا، ناله بزنه! غمی که تو صدای جمعیتِ داخلِ حسینیه بود، حتی با یک صدمِ غم صدای این آقا برابری نمیکرد! آخه چرا؟ مگه چه داغی رو دلشونه که با روضه خوندن من تازه میشه؟ آهی کشیدم و به صدام لحن و آهنگ دادم: چه داغی نشوندی تو دلِ من! نمون روی خاکا، با این بدن! پاشو بارِ دیگه قدم بزن برای بابا! دل از دیدن تو، نمیشه سیر بابا! لبخند تلخی روی لبم نشست و اشک پرده چشمام شد. چقدر خوندن روضه‌ی وداع سخته... اونم وقتی وداع، وداع پدر و پسر باشه... وقتی که پدر، مونده و پسر، رفته باشه! - بابات اومده، ناتوان و پیر! ببین خم شدم، دستمو بگیر عصای بابا! از خیمه رفتی و... بردی دلِ منو! دریای من؛ گرفت غم ساحلِ منو! میگردم از غمت، دشت ستاره رو! پیدا نمیکنم اون جسم پاره رو... هیچ دلی زیر روضه‌ی وداع دووم نمیاره! منم دل داشتم... دلی که هم روضه میخوند و هم گریه هایی رو میدید که به سوزِ اون گریه ها، تا به حال ندیده بود! برای چند دقیقه جای منِ روضه خون و آقایی که تنها مستمع من بود عوض شد... اون آقا یا حسین میگفتن و من، با یا حسین گفتنشون که از هزار روضه، سوزناک تر بود، گریه کردم. آروم که شدم، سربلند کردم و پرسیدم: آقاسید! اجازه میدید دو خط هم از روضه مادرتون بخونم؟ سربلند کردن. از دیدن چشمای سرخ و خیسشون، قلبم تیر کشید و چشمای تازه خشک شده‌م، از اشک پر شد. جوری از دیدن اشکاشون دلم گرفت که انگار چندین ساله میشناسمشون و محبتشون چنان به دلم نشسته بود که نمیتونستم غمشون رو ببینم! این آشنایِ غریبه ای که منو میشناخت، کی بود؟ لبخندِ مهربونی زدن و با آرامش گفتن: بخون ... یاعلی! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16486328318546
🌱✨هَبْني بِفَضْلِڬَ، وَ تَصَدَّقَ عَلَےَّ بِعَفْوِڬَ✨🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
💔 گر حرم قسمت ما نیست سلام ما را بر محضـــر برسانید فقط 😭 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
❤ سالهاست که با خیال آمدنت هر صبح کوچه پس کوچه های دلم را آب و جارو میکنم ... اےآخرین‌بازمانده‌برگرد چشم‌به‌راهم... 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa