eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
695 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▫️▪️.... عصر زیباتون بخیر✨🍃 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
▪️▫️▪️.... عصر زیباتون بخیر✨🍃 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eit
عصرتون بخیر اهالی شمال ایتا😎 و سپاسگذارم از ادمین شمالےمون بابت عڪس زیبایے ڪه انتخاب کردن💕
عصرونه‌ے امروزمون در مورد زندگے عشایر سخت ڪوش و دلاوره👌😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕یخچال عشایری💕 از اون یخچال هاست که هر وقت بری سراغش روتو زمین نمیندازه😊👌
تقدیم به عشایر پر تلاش ڪشورم👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امام كاظم عليه‌‏السلام: 🍃 *خداوند در زمين بندگانى دارد كه براى برآوردن نيازهاى‌مردم مى‌كوشند؛ اينان ايمنى يافتگان روز قيامت‏‌اند.* 📚 کافى ج ۲، ص ۱۹۷ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم های جعلی برای تعطیلی واحدهای های صنعتی وتولیدات ملی دروغی به بزرگی جغرافیای ایران مدتی است است فیلمهای جعلی از تولید غیرمتعارف و بسیار غیربهداشتی محصولات غذایی در شبکه‌ی مجازی دست به دست می‌شود. در یک نمونه، فیلم در مکانی در جنوب ایران فیلمبرداری شده است و به دروغ نام یک کارخانه قدیمی برده می‌شود در حالی که این تولید کننده نامی معتبر در صنایع غذایی کشور در خراسان رضوی است. دود دست به دست کردن ناآگاهانه‌ی این نوع شایعات بی‌پایه، به چشم رونق تولید ملی می‌رود و به تعطیلی واحدهای صنعتی منجر خواهد شد؛ به کام قاچاقچی‌ها و به ضرر کارگران. انتشار چنین پیام هائی می تواند مسئولیت مدنی و کیفری برای شما بهمراه داشته باشد ❌مراقب نشر مطالب وفیلم ها باشیم گاهی برای خودمان عواقب سنگین دارد❌ 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌بیست‌وسوم - حسین‌گفتن‌بلدم! 📜" صبر نکردم جواب بده. کاغذِ روضه‌م رو از جیبم در آوردم و گفتم: آره بذار بخونم گوش بدی ببینی خوبه یا نه! سعید راستشو بهم بگی ها! امشب برای من خیلی مهمه! حس میکنم نگاه ارباب و پسرشون... همون لحظه چشمم به جمله‌ی «یا اباصالح المهدی (عج)» که نقش بسته رو تابلوی روی دیوار بود افتاد و ادامه دادم: حتی نگاه امام زمان (عج) بهمه! مکثی کردم و گفتم: یادته شبِ اول محرم یکی همش میگفت یا امام زمان (عج)، دلیلشو ازت پرسیدم و تو توضیح دادی؟ میخوام امشب یه جوری باشم، یه کاری کنم که نه با شرمندگی، نه با گریه که با افتخار به اینکه تونستم نوکر خوبی بشم، بگم یا صاحب الزمان (عج)! و با صدا کردنشون، دلشونو گرم کنم! وسط اینهمه اشکی که بخاطر ما میریزن، لبخند به لبشون بیارم! خوشحالشون کنم! نگاهی به سعید انداختم. چهره‌ش، نگاهش، رفتارش، همه نگران بود! فکر میکردم از حرفام استقبال کنه. مثل همیشه لبخند بزنه و با عشقی که از اهل بیت تو دلشه، حرفامو کامل کنه. یا... حداقل با ذوقِ من ذوق کنه! لبخند از لبم رفت. پرسیدم: سعید؟ چیزی شده؟ از چیزی نگرانی؟ دستپاچه گفت: نه نه! چیزی نیست! لبخندی زد و گفت: بخون... بخون ببینم چه کردی! اینقدر ذوق به زبون آوردن روضه‌م رو داشتم که دلیل نگرانی سعید یادم رفت و دوباره قلبم از هیجان به شور افتاد! تای برگه‌م رو باز کردم و نفس گرفتم که کسی بی اجازه در رو باز کرد. درست نمیشناختمش. فقط چند بار دیدم که تو مراسما کاری انجام میده. اما چیکار رو نمیدونم! اول نگاهی به من کرد و بعد رو به سعید گفت: پس چرا اینجایی؟ بیا بریم حاجی منتظره! سعید اخمی کرد و گفت: منتظرِ چی؟ شما که خودتون بریدین، دوختین، تنمونم کردین! اون آقا لا اله الا الله‌ی گفت و ادامه داد: آقا سعید! از همون اول هم انتخابت اشتباه ... سعید با ناراحتی از جا بلند شد و گفت: آقا کریم! لطفا این بحثِ تکراری رو تموم کنید! شما که کارِ خودتون رو کردید! دیگه مشکلتون چیه؟ همین آقا که گویا اسمش کریم بود، چش غره ای به من رفت و از سعید پرسید: گفتی بهش؟ سوالی به سعید نگاه کردم. جواب داد: نخیر! شما بفرمایید خودم به موقعش میگم! -تا تو بخوای به موقعش برسی، مراسم تموم شده! بدون اینکه فرصت حرف زدن به سعید بده، رو کرد به من و با لحن بدی گفت: امشب روضه خون نیستی! حاجیمون که گردن همه‌مون حق دارن اومدن امشب منت سرمون گذاشتن میخوان روضه بخونن! تو ام جمع کن برو پیِ زندگیت! نفسم بند اومد. نمیخواستم باور کنم چی شنیدم! برگشتم سمت سعیدی که حالا با عصبانیت به آقا کریم اعتراض میکرد و با من و من پرسیدم: سـ... سعید! من... من روضه خون... نیستم؟ اونم... امشب؟ آقا کریم جای سعید جواب داد: نه نیستی! از اولم نباید میبودی! حالام برو جامونو تنگ کردی! چشمامو اشک گرفت. دوست داشتم صدامو بالا ببرم! داد بزنم! جوابِ اینهمه تحقیر رو بدم اما اینقدر دلم شکسته بود که از بغضِ گلوم، صدام درنمیومد! نگاهم رو سمت سعید چرخوندم و همزمان اشکم ریخت. سعید با نگرانی گفت: علی اکبر! بذار برات توضیح بدم... دستمو به نشانه سکوت بلند کردم و با صدای ضعیفی گفتم: نمیخواد! گفت: چرا میخواد! خداشاهده من کاره ای نبودم! همه چی یهویی شد! بخدا هر کار از دستم برمیومد انجام دادم که حاجی رو متوجه کنم ولی... خواستم باز دست بلند کنم که متوجه لرزش شدیدش شدم. نه فقط دستام، که تموم تنم، همراه صدام به حکم دلِ شکسته‌م میلرزید. حرفش رو قطع کردم: سعید... توضیح نده! فقط بگو... امشب... امشب من... من روضه نمیخونم؟ سرشو پایین انداخت. جوابمو گرفتم. برگه روضه‌ای که سه روز روش کار کردم تا امشب بخونمش، تو مشتم فشار دادم و قدمای سستمو سمت در کشیدم. سعید صدام زد و از رفتن منعم کرد. گفتم: فقط میخوام تنها باشم... وقتی داشتم از کنار آقا کریم رد میشدم، آروم، طوری که سعید نشنوه گفت: تو مالِ روضه خونی نیستی! برو! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه‌قسمت‌بیست‌وسوم - حسین‌گفتن‌بلدم! 📜" کنترل اشکامو نداشتم. پامو از زمین کندم و با سرعت از اتاق بیرون رفتم. از حسینیه که خارج شدم، حس غربت بهم دست داد! بین اونهمه آدم و اونهمه رفت و آمد، غبار غریبی به دلم نشست و نفسِ دلم رو گرفت. اومدم بازم بدوئم! بازم برم و دور شم که کسی محکم بهم خورد و برگه روضه رو از دستم انداخت! نگاه نکردم کیه، فقط دولا شدم و با حسرت به کاغذی نگاه کردم که سه روز، تصورِ خوندنِ جملاتش، نظم تپش های قلبم رو بهم میریخت! برگه رو تو مشتم جمع کردم و برای فرار از جمعی که برای من عینِ تنهایی بود، دوییدم سمت پشت بوم و همینکه واردش شدم، در رو پشت سرم قفل کردم. حالا میتونستم راحت داد بزنم و گریه کنم. راحت هق هق کنم. راحت شکایت کنم. اگر الان وقتِ شکایت نبود، پس اصلا شکایت به چه دردی میخورد؟ آره... الان وقتش بود! وقتی بود پیش خدا... پیش امام حسین (ع)... پیش امام زمان (ع)... پیش همه شکایت کنم ولی... زبونم قفل شده بود! حتی دیگه صدای گریه کردنم هم درنمیومد! دلم برای خودم میسوخت! یعنی... این حد از مظلومیت، دلِ همه رو میسوزوند! آروم آروم جلو رفتم و لبه‌ی پشت بوم ایستادم. قابی که چشمام میدید آشنا بود. چند ثانیه مکث کردم تا فهمیدم همچین تصویری رو روی پروفایل سعید دیدم... یک جای شلوغ و پر رفت آمد! زیرش هم نوشته بود: آقا جان! اگر بین این شلوغی های شهر، دیدمتان، ولی نشناختمتان، سلام علیکم! یاد همون جمله، دلمو گرم کرد. همونجا، لبِ پشت بوم نشستم و زیر لب گفتم: آقا جان! یعنی ممکنه بین اینهمه آدم، یکشون شما باشین؟ (: مکثی کردم و گفتم: ممکنه... آخه همیشه گفتن، صاحب عزای ارباب شمایین! مگه میشه صاحب عزا، تو مجلس عزا نباشه؟ لبخند تلخی رو لبم نشست: اگه بودین، پس... دیدین چطور دلمو شکستن! نه؟ کاش... کاش میومدین، میشستین پیشم. بهم میگفتین که اتفاق امشب، از بی لیاقتیِ من نبوده! میگفتین از بی وفاییِ دنیاست! میگفتین : ول کن این شهر و مردمشو! تو روضه خونی! بیا برای خودم بخون... صورتم از اشک خیس شده بود: آقا جان! بخدا قسم اگه فقط شما پای روضه‌م بشینین برام بسه! برای این دلِ شکسته‌ی من، یه بودن شما بسه! همینکه... همینکه روضه‌مو بشنوین و یه «احسنت» بهم بگین، کل عمرمو بسه! اگه اینجوری بشه، طعنه های امشب که هیچ، برای یه عمر، دلمو ضد ضربه میکنم! با همون یه احسنت شما... نگاهی به برگه‌ی توی دستم که حالا کمی چروک شده بود، انداختم و آهی کشیدم: شما که نمیاین، ولی من میخونم! با بغض گفتم: خدایا! ارباب! لایق نبودم تو مجلسِ حضرت علی اکبر (ع) روضه بخونم! قبول! برا خودم... برا این دلِ پرگناه که میتونم بخونم! نمیتونم؟ نفسی گرفتم و بغضمو قورت دادم. با خیال اینکه امام زمان (عج) صدامو میشنون، انگار که اینجا حسینیه و من، رو منبر و پشت میکروفون نشستم، با همون لحن و همون آهنگ، شروع به روضه خونی کردم! برای امشب سنگ تموم گذاشته بودم. همیشه روضه هام بعد زیارت عاشورا بود اما اینبار برای خط به خطش روضه نوشته بودم. به اولین یا اباعبدالله که رسیدم، نگاه از زیارت عاشورا گرفتم و روضه‌شو خوندم: امشب اربابو با تموم وجودت صدا بزن! امشب ارباب اسمشو که بشنوه، تندی جواب میده، میگه : جانم! آخه امشب، شب پسرشه! همون که از زیر دست و پا... از زیر چوب و نیزه ها، صدا زد: بابا! یا اباعبدالله! ارباب دویید سمتِ پسرشون اما دیگه نفسی برای علی اکبرش نمونده بود! دلم شکسته بود، دیگه مقدمه لازم نداشت! با جمله جمله‌م اشک میریخت و از هق هقش، نفسم رو برای ادامه دادن بند میاورد! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ ❤️(: 🌷eitaa.com/shomale_eitaa ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
رفقایِ جان☺️ اهالی شمال ایتا😎✋🏻 حالا ڪه رُمانو خوندین دلم مےخواد نظرات و احساسات و پیشنهادات شما رو بدونم💬 - https://harfeto.timefriend.net/16486328318546
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨کاش در این رمضان لایق دیدار شوم 🍃✨سحری با نظر لطف تو بیدار شوم 🍃✨کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان 🍃✨تا که همسفره تو لحظه افطار شوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بہ‌نامِ‌خداۍِبارونِ‌شمال🌧›
سلام اهالے شمـــال ایتا✋✨ صبـحتۅن بخیࢪ🌸😄
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ
اربابِ مݩ ڪسےسٺ ڪه قلبم بہ عشق او با هر ٺَپش بہ ذڪر حسین‌جان نوا گرفٺ هرڪس رفیق من شده من را زمین زده اما حُسِیݩ دسٺِ مرا بےصدا گرفٺ 🌺---------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
صد قافله دل به جمکران آورديم! رو جانب صاحب الزمان آورديم!💔 ديديم که در بساط ما آهی نيست با دست تهی، اشک روان آورديم!😔 «عج» سه‌شنبه های امام زمانی 🌺----------------------------------------- بریـم شمـال؟. 😇 🌨👇🏻 eitaa.com/shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊✨🕊دوباره آمده‌ام برای مهمانی 🕊✨🕊منم مسافر تو، همان که میدانی. ❤️یا امام رضا جان، حاجات همه‌ی حاجتمندان برآورده و هر کسی دلش میخواد بیاد پابوست، به زودی قسمتش کن❤️ 🌧شمـالِ‌ایتـا'🌱