فروشگاه صریر
🔺انفطار صورت ✍ نوشتهی شهید سید مرتضی آوینی 📚 انتشارات واحه 💳 ۴۷ هزار تومان @shop_sarir
#انفطار_صورت اثری است متفاوت از #سید_مرتضی_آوینی که به بررسی جایگاه #گرافیک و #نقاشی در تحولات #تاریخی دوران #انقلاب_اسلامی می پردازد.
#آوینی در این مجموعه مقالات نسبت بین انقلاب اسلامی و گرافیک و نقاشی را واکاویده است. او در این اثر به صراحت و تفصیل درباره ی تأثیر شگرف انقلاب اسلامی بر گرافیست های ایرانی سخن گفته است.
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ در فاصلهی دو بوسه ✍ نوشتهی غلامعلی حداد عادل 📚 انتشارات شهید کاظمی 🌐خرید اینترنتی 👇 https:/
#در_فاصله_دو_بوسه شرح زندگی و شهادت #مجید_حدادعادل است. این #کتاب که به قلم برادر شهید یعنی #غلامعلی_حدادعادل نوشته شده، زندگی شهیدی را از دوران تولد تا #شهادت و پس از آن شرح میدهد که رابطه عاطفی محکمی با هم داشتند و بسیار به هم نزدیک بودند. اما این صمیمیت باعث نشد تا #نویسنده بخواهد از برادر خود یک بت بسازد؛ بلکه او برای نگارش این کتاب از مستندات مختلفی استفاده کرده است که نمونههای بسیاری از آن را در کتاب مشاهده میکنیم؛ بنابراین ما با یک اثر کاملا مستند روبرو هستیم. یک اثر مستند از زندگی شهیدی که برهه های مختلف زندگی او درسی است برای ما تا دچار روزمرگی زندگی این روزها نشویم.
نقش او در مبارزات روزهای منتهی به انقلاب در #انگلستان، تا #غائله_کردستان در سال ۵۸ و سپس حضور در جبهههای نبرد علیه دشمن بعثی غیرقابل انکار است.
«در فاصله دو بوسه» در یک مقدمه و سیزده فصل، برحسب سیر زمان از تولد تا شهادت #شهید_مجید_حداد_عادل و پس از آن، نوشته شده است. فصلها نشاندهنده ایستگاههای مهم زندگی او هستند. فصل ماقبل آخر کتاب به آنچه پس از شهادت او روی داده و فصل آخر به یک جمعبندی کلی از شخصیت او اختصاص یافته است.
کتاب «در فاصله دو بوسه»، شرح زندگی یک جوان از صدها هزار جوانی است که جان بر سر ایمان و آرمان خود نهادند و در راه #انقلاب_اسلامی به شهادت رسیدند. این کتاب صرفا شرح زندگی یک فرد نیست، بلکه سرگذشت یک نسل است؛ نسلی که رفتند تا #ایران بماند و #ایمان بماند.
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لباس شخصی ها ✍ نوشتهی جواد کلاته عربی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/prod
کتاب #لباس_شخصیها خاطرات #حاج_قاسم_صادقی از دوران حضور در گروه شبه نظامی #فدائیان_اسلام است. صادقی که در دوران نوجوانی و جوانی از پسرهای شر و شور #تهران است با زمزمه #انقلاب_اسلامی و ملتهب شدن فضای شهر به دلیل جو #مذهبی محلهشان وارد فعالیتهای #انقلابی میشود و پس از پیروزی انقلاب نیز به خاطر فرمان امام به #سربازی میرود. او گرچه پیش از شروع جنگ تحمیلی سربازی خود را به اتمام رسانده اما به دلیل عشق و علاقه به امام و انقلاب داوطلب اعزام میگردد. او در #آبادان عضو گروه چریکی #فدائیان_اسلام میشود. گروهی تقریبا مستقل که به شکل پارتیزانی به خطوط #صدام حمله میکردند. شهید #شاهرخ_ضرغام و دیگر جوانان بزن بهادر تهرانی نیز عضو این دسته بودند و تمامی زیر نظر شهید #سید_مجتبی_هاشمی فعالیت میکردند. گروهی که تفاوتهای #فرهنگی و رفتاری بسیاری با دیگر رزمندگان داشتند ولی برای حفظ ناموس و عزت کشور جانانه دفاع کردند و برخی از آنان نیز به فیض شهادت رسیدند. این گروه یک سال فعالیت نمود و پس از آن به دلیل کارشکنی و تخریب برخی افراد مغرض از حضور در منطقه #آبادان منع گردید. در حالیکه در آزادسازی #حصر_آبادان در عملیات #ثامن_الائمه نقش موثری داشت. حاج قاسم صادقی پس از جنگ یادمان این گروه مجاهد را در همان منطقه بنا نمود.
برشی از این کتاب :
ما تازه فهمیدیم شاهرخ چی توی کلهاش داشته و برای چی آن حرفها را به اسیر زد و بعدش هم آزادش کرد. این شد که معروف شدیم به گروه #آدم_خوارها. این اسم را در حقیقت عراقیها روی ما گذاشتند. آدم خوارها حلقه اول اطرافیان شاهرخ بودند که هر بلایی سر عراقیها در میآوردند. یک ماژیک هم گیر آورده بودند و روی ماشینشان نوشته بودند گروه آدم خوارها. این اسم واقعاً به بچههای شاهرخ میخورد. وقتی عراقیها را میگرفتند. حسابی اذیتشان میکردند. روی کولشان سوار می شدند. اگر کسی را تسلیم میکرد، جریانش فرق داشت اما اگر آنها را در حال فرار دستگیر میکردند، همین طوری به عنوان اسیر جنگی تحویلش نمیدادند که. ازشان سواری میگرفتند یک در آهنی پیدا کرده بودند برای سواری گرفتن از اسیرها. شاهرخ مینشست روی این در آهنی و اسیرها را وادار میکردند که چهار طرف در را بگیرند و آن را بلند کنند و تا مسافتی او را ببرند؛ مثل تخت روان خودشان هم مسخره بازی در میآوردند و میخندیدند.
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشتهی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir
این اثر تلاش دارد #تاریخ #انقلاب_اسلامی را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بودهاند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است. کتاب #لیلی_1003 به کوشش #زینب_امامی_نیا نوشته شده است. کتاب روایتی است از روزگار زنی که در #رژیم_پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیاش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲. در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام #ساواک گرفتار شوند، نجات میدهند و به آغوش خانواده برمیگردانند.
🔹️بخشی از متن کتاب لیلی ۱۰۰۳
همون روزا هم خیلی معروف بود. مردم بهخصوص #زندانیای_سیاسی از احمدی هم میترسیدن. رو دست تمام شکنجهگرای #اسرائیلی زده بود. منیره از شدت هیجان بیآنکه متوجه باشد نخهای فرش را یکییکی میکَند و روی زمین میانداخت.
- از #اسرائیل برگرده، گفته میرم سراغ لیلی.
- لیلی؟
رنگ از روی زینبسادات پرید. با چشم غرهی مادر، منیره حرفش را عوض کرد.
- اینا رو توی یه پرونده خوندم که همیشه و همه جا ازش حرف میزد و بیشتر وقتا با خودش اینور و اونور میبرد. منم فضولیم گل کرد و یه شب که خواب بود، رفتم سراغش. روش نوشته بود لیلی ۱۰۰۳.
- ۱۰۰۳؟!
- ۱۰۰۳، اسم خودشه. با این کد تو ساواک میشناختنش. اصلا به اسم و فامیلش کار نداشتن. تلفن رو که برمیداشت میگفت ۱۰۰۳. بعد شروع میکرد به یه زبون دیگه حرف زدن. سر در نمیآوردم.
زینبســـادات شوکه شده بود. ســـرد، مثـــل تکهای یـــخ. بیروح، بیجان، چیزی برای گفتن نداشت. قلبش سنگین شده بود. نفسش بالا نمیآمد. منیره شانههایش را مالید. زینب چند نفس کوتاه کشید و بعد نفس بلندی کشید. حیاط، حوض، منیره و مادرش دور سرش میچرخیدند. دوباره نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست. بیآنکه دهان باز کند، زیر لب چیزی خواند. احساس میکرد پشتش خالیتر شده است. با اینکه از گرمی هوا خیس عرق شده بود، میلرزید و دندانهایش به هم میخورد. برای اینکه منیره و مادرش متوجه حالش نشوند، دندانهایش را محکم به هم فشار داده و انگشتانش را مشت کرده بود. لبخند کمرنگی زد و ....
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️جنگ فرخنده ✍ نوشتهی زینب بابکی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
این کتاب روایت زندگی #فرخنده_قلعه_نوخشتی ؛ دختری #آبادانی، پر شر و شور و سرگرم رؤیاهای جوانی که با #انقلاب_اسلامی در خود انقلاب میکند؛ با شروع جنگ #پرستار جنگیترین بیمارستان ایران در #خرمشهر میشود و بالاخره دست سرنوشت او را از جنوب به شمال کشور میبرد تا این بار نه فقط پرستار که همراه و همدم یک #جانباز اعصاب و روان شود. جایی که شاید شروع جنگ واقعی اوست؛ #جنگ_فرخنده
🔹️برشی از کتاب
«بلد نبودم نماز بخوانم. مغرور بودم و نمیخواستم از كسی بپرسم. در خلوت خودم و دور از چشم دیگران نماز میخواندم. ترتیب و قرائت درست را نمیدانستم؛ اما همینکه میگفتم سبحانالله، دلم قرص میشد، آرام میشدم. یك روز بابا بشیری غافلگیرم كرد. نمازم كه تمام شد، گفت: «فرخنده باباتی! چندتا ركوع رفتی؟» گفتم: «ركوع؟ ركوع كدومش بود؟» زد زیر خنده …»
@shop_sarir