eitaa logo
فروشگاه صریر
90 دنبال‌کننده
157 عکس
1 ویدیو
0 فایل
عرضه کننده انواع کتب دفاع مقدس آدرس : تهران - خیابان انقلاب - بین دوازده فروردین و فخر رازی پلاک ۱۲۶۶ تلفن : ۶۶۹۵۴۱۰۸ ارتباط با ما‌ @defaae_moghaddas 🌐خرید اینترنتی sarirpub.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه صریر
🔺انفطار صورت ✍ نوشته‌ی شهید سید مرتضی آوینی 📚 انتشارات واحه 💳 ۴۷ هزار تومان @shop_sarir
اثری است متفاوت از که به بررسی جایگاه و در تحولات دوران می پردازد. در این مجموعه مقالات نسبت بین انقلاب اسلامی و گرافیک و نقاشی را واکاویده است. او در این اثر به صراحت و تفصیل درباره ی تأثیر شگرف انقلاب اسلامی بر گرافیست های ایرانی سخن گفته است. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ در فاصله‌ی دو بوسه ✍ نوشته‌ی غلامعلی حداد عادل 📚 انتشارات شهید کاظمی 🌐خرید اینترنتی 👇 https:/
شرح زندگی و شهادت است. این که به قلم برادر شهید یعنی نوشته شده، زندگی شهیدی را از دوران تولد تا و پس از آن شرح می‌دهد که رابطه عاطفی محکمی با هم داشتند و بسیار به هم نزدیک بودند. اما این صمیمیت باعث نشد تا بخواهد از برادر خود یک بت بسازد؛ بلکه او برای نگارش این کتاب از مستندات مختلفی استفاده کرده است که نمونه‌های بسیاری از آن را در کتاب مشاهده می‌کنیم؛ بنابراین ما با یک اثر کاملا مستند روبرو هستیم. یک اثر مستند از زندگی شهیدی که برهه های مختلف زندگی او درسی است برای ما تا دچار روزمرگی زندگی این روز‌ها نشویم. نقش او در مبارزات روز‌های منتهی به انقلاب در ، تا در سال ۵۸ و سپس حضور در جبهه‌های نبرد علیه دشمن بعثی غیرقابل انکار است. «در فاصله دو بوسه» در یک مقدمه و سیزده فصل، برحسب سیر زمان از تولد تا شهادت و پس از آن، نوشته شده است. فصل‌ها نشان‌دهنده ایستگاه‌های مهم زندگی او هستند. فصل ماقبل آخر کتاب به آنچه پس از شهادت او روی داده و فصل آخر به یک جمع‌بندی کلی از شخصیت او اختصاص یافته است. کتاب «در فاصله دو بوسه»، شرح زندگی یک جوان از صد‌ها هزار جوانی است که جان بر سر ایمان و آرمان خود نهادند و در راه به شهادت رسیدند. این کتاب صرفا شرح زندگی یک فرد نیست، بلکه سرگذشت یک نسل است؛ نسلی که رفتند تا بماند و بماند. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لباس شخصی ها ✍ نوشته‌ی جواد کلاته عربی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/prod
کتاب خاطرات از دوران حضور در گروه شبه نظامی است. صادقی که در دوران نوجوانی و جوانی از پسرهای شر و شور است با زمزمه و ملتهب شدن فضای شهر به دلیل جو محله‌شان وارد فعالیت‌های می‌شود و پس از پیروزی انقلاب نیز به خاطر فرمان امام به می‌رود. او گرچه پیش از شروع جنگ تحمیلی سربازی خود را به اتمام رسانده اما به دلیل عشق و علاقه به امام و انقلاب داوطلب اعزام می‌گردد. او در عضو گروه چریکی می‌شود. گروهی تقریبا مستقل که به شکل پارتیزانی به خطوط حمله می‌کردند. شهید و دیگر جوانان بزن بهادر تهرانی نیز عضو این دسته بودند و تمامی زیر نظر شهید فعالیت می‌کردند. گروهی که تفاوت‌های و رفتاری بسیاری با دیگر رزمندگان داشتند ولی برای حفظ ناموس و عزت کشور جانانه دفاع کردند و برخی از آنان نیز به فیض شهادت رسیدند. این گروه یک سال فعالیت نمود و پس از آن به دلیل کارشکنی و تخریب برخی افراد مغرض از حضور در منطقه منع گردید. در حالی‌که در آزادسازی در عملیات نقش موثری داشت. حاج قاسم صادقی پس از جنگ یادمان این گروه مجاهد را در همان منطقه بنا نمود. برشی از این کتاب : ما تازه فهمیدیم شاهرخ چی توی کله‌اش داشته و برای چی آن حرف‌ها را به اسیر زد و بعدش هم آزادش کرد. این شد که معروف شدیم به گروه . این اسم را در حقیقت عراقی‌ها روی ما گذاشتند. آدم خوارها حلقه اول اطرافیان شاهرخ بودند که هر بلایی سر عراقی‌ها در می‌آوردند. یک ماژیک هم گیر آورده بودند و روی ماشینشان نوشته بودند گروه آدم خوارها. این اسم واقعاً به بچه‌های شاهرخ می‌خورد. وقتی عراقی‌ها را می‌گرفتند. حسابی اذیت‌شان می‌کردند. روی کولشان سوار می شدند. اگر کسی را تسلیم می‌کرد، جریانش فرق داشت اما اگر آنها را در حال فرار دستگیر می‌کردند، همین طوری به عنوان اسیر جنگی تحویلش نمی‌دادند که. ازشان سواری می‌گرفتند یک در آهنی پیدا کرده بودند برای سواری گرفتن از اسیرها. شاهرخ می‌نشست روی این در آهنی و اسیرها را وادار می‌کردند که چهار طرف در را بگیرند و آن را بلند کنند و تا مسافتی او را ببرند؛ مثل تخت روان خودشان هم مسخره بازی در می‌آوردند و می‌خندیدند. @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشته‌ی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir
این اثر تلاش دارد را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بوده‌اند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است. کتاب به کوشش نوشته شده است. کتاب روایتی است از روزگار زنی که در زخم‌های التیام‌ نایافتنی بر تن زندگی‌اش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲. در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان ده‌ها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام گرفتار شوند، نجات می‌دهند و به آغوش خانواده برمی‌گردانند. 🔹️بخشی از متن کتاب لیلی ۱۰۰۳ ‌همون روزا هم خیلی معروف بود. مردم به‌خصوص از احمدی هم می‌ترسیدن. رو دست تمام شکنجه‌گرای زده بود. منیره از شدت هیجان بی‌آنکه متوجه باشد نخ‌های فرش را یکی‌یکی می‌کَند و روی زمین می‌انداخت. - ‌از برگرده، گفته میرم سراغ لیلی. - ‌لیلی؟ رنگ از روی زینب‌سادات پرید. با چشم غره‌ی مادر، منیره حرفش را عوض کرد. - ‌‌اینا رو توی یه پرونده خوندم که همیشه و همه جا ازش حرف می‌زد و بیشتر وقتا با خودش این‌ور و اون‌ور می‌برد. منم فضولی‌م گل کرد و یه شب که خواب بود، رفتم سراغش. روش نوشته بود لیلی ۱۰۰۳. - ۱۰۰۳؟! - ‌ ۱۰۰۳، اسم خودشه. با این کد تو ساواک می‌شناختنش. اصلا به اسم و فامیلش کار نداشتن. تلفن رو که برمی‌داشت می‌گفت ۱۰۰۳. بعد شروع می‌کرد به یه زبون دیگه حرف زدن. سر در نمی‌آوردم. زینب‌ســـادات شوکه شده بود. ســـرد، مثـــل تکه‌ای یـــخ. بی‌روح، بی‌جان، چیزی برای گفتن نداشت. قلبش سنگین شده بود. نفسش بالا نمی‌آمد. منیره شانه‌هایش را مالید. زینب چند نفس کوتاه کشید و بعد نفس بلندی کشید. حیاط، حوض، منیره و مادرش دور سرش می‌چرخیدند. دوباره نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست. بی‌آنکه دهان باز کند، زیر لب چیزی خواند. احساس می‌کرد پشتش خالی‌تر ‌شده است. با اینکه از گرمی هوا خیس عرق شده بود، می‌لرزید و دندان‌هایش به ‌‌هم می‌خورد. برای اینکه منیره و مادرش متوجه حالش نشوند، دندان‌هایش را محکم به ‌هم‌ فشار داده و انگشتانش را مشت کرده بود. لبخند کم‌رنگی زد و .... @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️جنگ فرخنده ✍ نوشته‌ی زینب بابکی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
این کتاب روایت زندگی ؛ دختری ، پر شر و شور و سرگرم رؤیاهای جوانی که با در خود انقلاب می‌کند؛ با شروع جنگ جنگی‌ترین بیمارستان ایران در می‌شود و بالاخره دست سرنوشت او را از جنوب به شمال کشور می‌برد تا این بار نه فقط پرستار که همراه و همدم یک اعصاب و روان شود. جایی که شاید شروع جنگ واقعی اوست؛ 🔹️برشی از کتاب «بلد نبودم نماز بخوانم. مغرور بودم و نمی‌خواستم از كسی بپرسم. در خلوت خودم و دور از چشم دیگران نماز می‌خواندم. ترتیب و قرائت درست را نمی‌دانستم؛ اما همین‌که می‌گفتم سبحان‌الله، دلم قرص می‌شد، آرام می‌شدم. یك روز بابا بشیری غافل‌گیرم كرد. نمازم كه تمام شد، گفت: «فرخنده باباتی! چندتا ركوع رفتی؟» گفتم: «ركوع؟ ركوع كدومش بود؟» زد زیر خنده …» @shop_sarir