سرپیچ با لبخندی که طعم گس شیطنت داشت گفت:
- حاج آقا اینطور، با این لباس اومدی بیرون میزنن ات ها!
نگاهش کردم. مردی حدودا ۵۰-۶۰ ساله میزد. ساده بود و کمی شوخ. گفتم:
- کی میزنه؟! شما؟!
در حال تلاش برای چرخاندن فرمان تیبای سفید رنگش گفت:
- من؟! نه! مردم میزنن ات.
لبخند زدم؛ از آن پدرانه هایش. گفتم:
- مردم؟! مطمئن باش مردم هیچوقت کسی رو نمیزنند.
شُکّه شد.
همانجا سرپیچ زمان برایش متوقف شد، ماشینش هم. پشت سرش قطار ماشین ها آماده بودند تا دست روی بوق، انتقام همه دق و دلی های روزشان را از او بگیرند. او اما در فکر، جمله ام را ذره ذره هجا میکرد.
نمیدانم فهمید چه میگویم یا نه. من از #مردم برایش گفتم از #قیام_لله که آنها مثنی و فرادی محقق اش میکنند.
و نتیجه ی این قیام است که #دشمن هر روز حربه ای طراحی میکند؛ یکبار جنگ تحمیلی، یکبار هم آشوب های خیابانی.
امیدوارم فهمیده باشد که از مردم نباید ترسید، از مردم باید سپاسگزار بود؛ آن هم مردمی بهتر از امت رسول الله.ص و امیرالمومنین.ع.
@siaheha