🌹#من_زنده_ام 🌹
#قسمت_چهارم
مادرم الهه ی مهر و سنبل صبر و استقامت بود. او به تمام معنا ابهت و جذبه ی مادرانه داشت و با خشم و عشق مادری می کرد. او از طایفه ی سربداران باشتین سبزوار و زنی مدیر بود اما سن و سال بچه ها را با تقویم به یاد نمی آورد. تقویم آن روزها تقویم طبیعی بود. تولدها، مرگ ها،زندگی ها و همه چیز هماهنگ و همراه با طبیعت بود. مهم نبود چه روزی از ماه به دنیا آمده ایم از یک تا سی فقط اعداد بی اعتباری بودند. اما وقتی تاریخ تولد ما با تغییرات طبیعت هماهنگ میشد عمر ما هم برکت پیدا می کرد. مادر سن همه ی ما را بر اساس وقت رویش خرما و خارک(۱) و دیری(۲) می شمرد و مزه مزه می کرد. دیری مثلاً همه می دانستیم تولد من وقت خرما خوران بوده و تولد احمد خرما بر درخت بوده و علی هنگامی که خارک میخوردیم و مریم هنگام خرماپزان به دنیا آمده این تقویم کاملاً درست بود و ما حتی وقتی بزرگ شده بودیم برای اینکه بدانیم کی متولد شده ایم نمی پرسیدیم تاریخ تولد من کی است؟ فقط می پرسیدیم موقع تولد من حال و روز و مزه خرما چطوربود؟
آفتاب سوزان و هوای شرجی و گرمای پنجاه درجه همه ی ما را یک شکل و یک رنگ کرده بود همه ی مردم محل، همه ی خاله ها و عموها و بچه هایشان یک شکل بودند تنها پدرم رنگ دیگری داشت. بابا، بور و سفید و چشم هایش رنگی بود من هنوز فکر میکنم قشنگ ترین چشم های دنیا چشمان بابای من بود که حتی آفتاب هم نتوانسته بود رنگ چشم هایش را بگیرد. مادرم میگفت وقتی نوبت ما رسید انگار استغفر الله خدا مداد رنگی اش تموم شد و فقط قلم سیاهش به ما رسیده بود، اما این آفتاب و گرما که برای کسی رنگ و رو نمی گذاشت.
بر اساس قانونی که پدرم وضع کرده بود همه ی پسرها در یک اتاق و من، فاطمه مادرم و بچه ی آخر تا دو سال که شیرخوار بود، در اتاق دیگر می خوابیدیم.
🌱🌱🌱🌱🌱
۱_ نوعی میوه ی نخلستان که کمی گس اما طعمی شیرین و رنگی زرد دارد و نوبر است.
۲_نوعی میوه ی نخلستان که در پایان فصل خارک و خرما می آید و به رنگ قهوه ای و خشک است.
@siasikosarieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شعار «الموت لإسرائيل» در حرم #امام_حسین علیهالسلام طنینانداز شد...
#اربعین | #کربلا | #طریق_الاقصی
@siasikosarieh
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 اربعین، بهترین معرف دین ما
➕ ماجرای جملۀ عجیبی که یک مستندساز اسپانیایی در اربعین به استاد پناهیان گفت
📽 #استاد_پناهیان
🏴 #اربعین
@siasikosarieh
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️💔چشماتو ببند...
📌😭خیال کن کربلایی...
#اربعین
@siasikosarieh
🌹 #من_زنده_ام🌹
#قسمت_پنجم
با همه ی فشردگی و بی جایی بزرگ ترین اتاق ما مهمان خانه بود که خالی و تمیز و اتو کشیده آماده ی میهمان نوازی بود. روزهای ما وقتی قشنگ تر بود که بیبی و آقاجون هم میهمان ما می شدند. به قدری ذوق زده میشدیم که از سر ظهر، آب شط(۱) را می انداختیم توی حیاط تا سوز آفتاب را بگیرد و شب همه دور بی بی حلقه بزنیم و به قصه های او گوش بدهیم بی بی مثل همه ی بی بی های دنیا با عصاره ی عشق و محبتی که در صدایش بود برایمان قصه می گفت. قصه های بی بی شبهای دراز را کوتاه و دنیای بی رنگ بزرگ ترها را برایم زیبا و دیدنی می کرد. وقتی بی بی قصه می گفت سروته دنیا به هم دوخته و کوچک می شد تا دنیای به این بزرگی توی چشم های کوچک من جا بشه و خوابم ببره. فاصله ی سنی آقاجون و بی بی خیلی زیاد بود. اوایل فکر می کردم آقاجون آقاجون بی بی هم هست چون او هم قصه گوی خوبی بود. به گمانم اصلاً آقاجون به بی بی قصه یاد داده بود اما شور و حرارت بی بی در قصه گفتن خیلی بیشتر بود قصه های آقاجون بیشتر به درد بزرگ ترها می خورد. قصه های او از نفت و جنگ و قحطی و گرسنگی و آب پمپوز و ... بود اما قصه ی دلخواه من قصه ی دختر دریا بود؛ دختری که در یک بندر کنار ساحل زندگی میکرد دختری که اشک میریخت و اشک هایش تبدیل به مروارید می شد. مردم بندر با جمع کردن دانه های مروارید و فروش آنها زندگی میکردند تا اینکه آن بندر با سرعتی باورنکردنی یکی از بندرهای بزرگ و آباد جهان شد.
🌱🌱🌱🌱🌱
۱ در آبادان دو شبکه ی جداگانه آب آشامیدنی و آب غیر آشامیدنی وجود داشت که بخش غیر آشامیدنی از رودخانه کارون برای باغبانی و شست و شوی حیاط استفاده می شد. پمپرز (pump house) حوضچه هایی بود که آب را جهت تصفیه در آنجا جمع آوری و سپس آن را به منازل هدایت می کردند
@siasikosarieh