گرگ و میشِ غروب بود. از صبح، ابرهای کدر، توی آسمان چنبره زده بودند. پنجرهی چهار در با شیشههای رفلکس دودیاش، غروب جمعه را درندهتر کرده بود. پسرک پیشانیاش را به دیوار چسبانده بود و عدد میشمرد: اِک. دو. سه. چهاو. پنج. شیش. هفت. هفت. ده.. من اومدم! ده را پر شدت گفت و دهانش از ذوق باز ماند. چشمهایش را گشاد کرد.
زیر میز و مبلها و پشت پردههای حریر را گشت. محو ذوقش بودم. همبازیاش را که پیدا نکرد، دوباره برگشت به ریزتر گشتن. پنجهی پلاستیکی زیر در را هم کنار زد که پشتش را ببیند. جیرِ در بلند شد....
صحنه قایمباشک بازی، اینجا برای من کات شد. محو بازی خودم شدم. چند سال است پشتِ درهای چسبیده به دیوار را میگردم؟! کی از جادههای اشتباهی، از نرسیدن خسته میشوم؟!
#اَللهُمَّ_فَاهدِنی_هُدَی_المُهتَدینَ
#جمعهناک
@siminpourmahmoud