کلماتِکالِمن
﷽
_________
بِکِشبِکِشِ «بزن ٢٠:٣٠» و «فیلم حیفه، صبر کن تا اخبار ساعت ٩»، تازه تمام شده بود. مثل بیشتر شبها، کنترلِ تلویزیون از سه پایینتر نیامده بود که نوارِ زیرِ صفحه، جفتپا پرید وسط سریال. مردمک چشمهایم پابهپای کلمهها از چپ به راست راه میرفتند. پنج اسمِ نجومخوانده، مثل دباکبر خودشان را نشان دادند. حنانهخرمدشتی را زودتر از آریا و آروین و علی و محمدمهدی نوشته بودند. به کلمهٔ آخرِ زیرنویس که رسیدم انگار کسی گلابِ قمصر، زیر دماغم گرفته بود. توی دلم شربت عسل هم میخورد. جزئیات یادم نمیآید اما مطمئنم "خدایا شکرت" را آنقدر بلند گفتم که بقیه هم دیالوگهای آن صحنه را بیخیال شوند. فیلم و خبر اصلی، آن پایین، روی سن رفته بود. هنرپیشههایش مثل اسبهای سورهٔ عادیات که خدا رویشان قسم خورده، خوب دویده بودند. آنقدر که دورتادورِ کرهٔ زمین، هیچکس به گَردشان نرسیده بود. پنج نفرشان زده بودند توی گوشِ عقلکلهای همقوارهشان از آمریکا و انگلیس و آلمان و همهٔ آنهایی که ادعایشان گوش فلک را کر کرده. پنج نفرشان با پنج طلا برگشته بودند. پنج نفرشان شب و روز، وقت و بیوقت کتاب ورق زده بودند. جوهرِ خودکار خشکانده بودند. بندهای انگشتشان روی دکمههای کیبورد، از حد به رد، زیر و بالا شده بود. چَم و خمِ فلک و اخترهایش را بلد شده بودند و یادشان هم بود آن وسط باید دعاهایشان را راهی معراج کنند. و بعد تا ته دنیا تاختند. خدا هم جلوی راهشان، چراغ انداخت تا اسبِ علمشان رم نکند و کم نیاورد.
پانوشت: نوشتنِ این چند خط را رساندم به جمعه که حسرتش به جان شما هم بچسبد. که بگویم کاش جای این بچهها بودیم. ادعای "نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّة" از زبان این پنج نفر، خیلی راست و درست است.
#جمعهناک
#من_آمادۀ_کمک_به_شما_هستم
#وَالَّذِينَ_جَاهَدُوا_فِينَا_لَنَهْدِيَنَّهُمْ_سُبُلَنَا
@siminpourmahmoud |کلماتِکالِمن|