eitaa logo
کلمات‌ِکال‌ِمن
348 دنبال‌کننده
81 عکس
8 ویدیو
1 فایل
از دیده‌ها و شنیده‌ها و فکرام می‌نویسم. @pourmahmoud_114 . اینجا هم هستم: @targol_114
مشاهده در ایتا
دانلود
با صدای رعد و برق پلک‌هایم می‌پرند. قلبم تا دهانم بالا آمده. خوب شد که یَا اَمانَ الخَائفین از شب‌های جوشن‌خوانی یادم مانده. تپشِ تند که از سر قلبم می‌افتد، لب‌هایم میلیمتری می‌جنبند: و یُسبِّحُ الرّعدُ بِحَمدهِ و الملائکةُ مِن خِیفَتِه. کورمال کورمال دستم را روی عسلی می‌سابم و دکمه‌ی خطی‌ موبایل را فشار می‌دهم. نورش چشم‌هایم را می‌زند. چند دقيقه‌ای مانده تا سه. بیست و نُه شب، همین حوالی، هشدار یَاعلیُّ‌ویَاعظیم موبایل، بیدارم می‌کرد. دیشب قبل از خواب، زنگِ سحری را بستم. تمام شدن مهمانی، خودت را هم دلتنگ کرده که بیدارمان کردی؟ بغض ماسیده‌ی ته گلویم دست و پا می‌زند. همیشه شب‌های عید، گل‌ها را که توی تلویزیون می‌چینند و گوشه‌ی بالای صفحه "عیدبندگی‌مبارک" می‌چسبانند و چپ و راست، ساعتِ باز شدن درهای مصلی را برای نمازِ اَهلَ‌الکِبریاءِوَالعَظَمَة می‌گویند، من یواشکی گریه می‌کنم. کمتر حرف می‌زنم که صدای رگه‌ای، دلم را لو ندهد. یَا راحمَ العَبَرات هنوز حرف‌هایمان تمام نشده بود، بگو باروبندیل را زیر بغل‌مان نگذارند و در خروجی را نشان‌مان ندهند. باران روی پنجره شلاق می‌زند. گوشم از صدایش پر می‌شود. توی سوره‌ی صافات، از ملائکه‌ی صف‌بسته و چشم‌قربان‌گو حرف به میان آمده. گروهی از همین مخلوقاتِ مطیع، با باران راهی زمین می‌شوند. هر کدام دانه‌ای باران دستش می‌گیرد و پایین می‌آورد. اما تو امرشان کرده‌ای که دست‌خالی برنگردند. باید دعایی را بالا بیاورند. بیست و نه روز عادت کرده بودیم به زمینی که غلغله از ملائکه بود. هنوز دعاها از چاله‌ی گلو بالا نیامده بودند، هنوز فعلِ آخرِ جمله را نگذاشته بودیم که ملائکه، دعاها را دست به دست می‌کردند. تمام شدن مهمانی، خودت را هم دلتنگ کرده؟ ملائکه را به بهانه‌ی باران پایین فرستاده‌ای که دعا بار بزنند؟ ١ شوال ١۴۴۵ @siminpourmahmoud