1_4915736464232285157.mp3
10.3M
#موسیقی
محسن چاوشی
#شعر
همه روز روزه بودن، همه شب نماز كردن،
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن،
زمدینه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن،
دو لب از برای لبیك به وظیفه باز كردن،
به مساجد و معابد، همه اعتكاف کردن،
ز ملاهی و مناهی، همه احتراز كردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن،
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز كردن،
به خدا كه هیچ کس را ثمر آنقدر نباشد
كه به روی نا امیدی در بسته باز كردن
#شیخ_بهایی
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
#انگیزشی
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت...
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند...
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
@simorgh1001
#انگیزشی
💫 بعدا کارامو انجام میدم ،
بعدا شروع میکنم ،
بعدا همه چی رو درست میکنم .. بعداً .. بعدأ ... ⁉️❌
رفيق ! 💕
ذهن تو هوشیاره !
ذهن تو سریع به رفتارات عادت میکنه !
دوبار ک بگی از فردا .. دوبار که بگی بعدا .. هر کاریو که فک میکنی باید انجام بدی رو همین الان انجامش بده💪🏻
" نگو انگیزه ندارم ، نگو حس و حالش نیست ..
به محض اینکه به خودت بگی
" حالا بذار بمونه فردا انجامش میدم " باختی !
ذهنت عادت میکنه به انجام ندادن کار ها ذهنت عادت میکنه به بی برنامگی ذهنت عادت میکنه به تنبلی !!
@simorgh1001
#انگیزشی
احمقانهترین خواستۀ بشر این است که انتظار دارد با تکرار روشهای همیشگیاش به نتایج متفاوت برسد...!
یک راه نادرست یک مقصد نادرست داره
💪هدف هاتو انتخاب کن
راه رسیدن بهش رو ببین
برای رسیدن ب هدف بجنگ و از مسیرش لذت ببر😉💕
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
✅راننده در دل شب برفی راه راگم کرد، و بعد
از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد... همان جا
شروع کرد به شکایت از خدا که خدایا پس تو آن
بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از
همین قبیل شکایات...
✍️چون خسته بود , خوابش برد و وقتی صبح از
خواب بلند شد,از شکایت های دیشب اش شرمنده
شد, چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه
خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر
میرفت امکان سقوط اش بود!!!
به "خداوند کریم و رحیم" اعتماد داشته باشیم
@simorgh1001
#انگیزشی
نَشین فقط داستان موفقیت آدما رو بخون
بِشین داستان موفقیت 👈🏻خودت رو خلق کن👉🏻
@simorgh1001
دیوان_حافظ،_به_کوشش_دکتر_خطیب_رهبر.pdf
17.78M
#کتاب_بخوانیم
دیوان حافظ
به کوشش : دکتر خطیب رهبر
@simorgh1001
هزار طایفه آمد،هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که قال#امام_صادق داشت
شهادت#امام_صادق (ع) تسلیت باد
@simorgh1001
شرح سودی بر بوستان سعدی جلد اول.pdf
12.51M
#کتاب_بخوانیم
شرح بوستان سعدی
نوشته : محمد سودی بسنوی
ترجمه، تحشیه و تهیه متن انتقادی : دکتر اکبر بهروز
جلد اول
@simorgh1001
شرح سودی بر بوستان سعدی جلد دوم.PDF
9.83M
#کتاب_بخوانیم
شرح بوستان سعدی
نوشته : محمد سودی بسنوی
ترجمه، تحشیه و تهیه متن انتقادی : دکتر اکبر بهروز
جلد دوم
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
🔴 داستان «اسکناس مچاله شده»
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
@simorgh1001
46358381728474.pdf
1.9M
#نمونه_سوال_نهایی
#فنون_دوازدهم
جامع ترین مجموعه #سوالات_نهایی
#علوم_و_فنون ادبی 3طبقه بندی شده به صورت درس به درس ا(ز سال 1398تا شهریور 1401)
@simorgh1001
مجموعه_سوالات_نهایی_طبقه_بندی_شده_فارسی_3_از_سال_98_تا_1401.pdf
2.14M
#نمونه_سوال_نهایی
#فارسی_دوازدهم
جامع ترین مجموعه #سوالات_نهایی
فارسی3طبقه بندی شده به صورت درس به درس ا(ز سال 1398تا شهریور 1401)
@simorgh1001
4_5825606675796591861.mp3
9.53M
#موسیقی
نام اثر:گلابتون
خواننده و آهنگساز: گروه ازادی
ترانه : فولکلور
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
خسرو شکیبایی ی حکایت خیلی قشنگیو تعریف میکنه ک میگه :
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه.
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید.
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم...
@simorgh1001
#داستان_کوتاه
مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
📕نویسنده : يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
@simorgh1001