eitaa logo
سیمرغ
995 دنبال‌کننده
213 عکس
331 ویدیو
443 فایل
کانال عرفان و ادبیات @simorgh1001 مدیر: دکتر یونس رضائی @Yones1368
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5960650759799309133.mp3
9.31M
محسن چاوشی فندک تب دار @simorgh1001
1_1289605736.pdf
35.15M
کل کتاب سوالات تایپ شده روی متن درس ✍ طراح جناب حسین عیسی پره @simorgh1001
1_1305943166.pdf
38.39M
کل کتاب سوالات تایپ شده روی متن درس ✍طراح جناب حسین عیسی پره @simorgh1001
1_1718195611.pdf
51.37M
کل کتاب سوالات تایپ شده روی متن درس ✍طراح جناب حسین عیسی پره @simorgh1001
1_1285965178.pdf
41.95M
کل کتاب سوالات تایپ شده روی متن درس ✍طراح جناب حسین عیسی پره @simorgh1001
1_3784263378.mp3
3.52M
رضا صادقی حال خوب @simorgh1001
1_3167880537.mp3
9.81M
عرفان طهماسبی بی من @simorgh1001
اکبر یحیوی «سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟» تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن ... مصراع اول اين بيت مصراعى از بزرگ است. سر است و در مفهومِ قصد به كار رفته. نسبت دادن قصد داشتن به آفتاب، و طبيعتاً است. در مصراع دوم، به آفتاب ديده مى شود و طلسم چيزى را شكستن است. واژه آفتاب شده است. @simorgh1001
اکبر یحیوی 🟢 اغراق/تشخیص/استعاره مکنیه گرانی=سنگینی غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد كه دگر بدين گرانی نتوان كشيد باری هوشنگ ابتهاج @simorgh1001
1_1877663430.pdf
368.4K
نکات تقطیع هجایی 👆 دکتر عادلخانی @simorgh1001
1_1902479074.pdf
425.5K
جدول وزن ها👆 دکتر عادلخانی @simorgh1001
1_1903024733.pdf
245.2K
روش نامگذاری وزن ها👆 دکتر عادلخانی @simorgh1001
Alireza Ghorbani - Joz Vasle To.mp3
3.14M
علیرضا قربانی وصلِ تو @simorgh1001
2_5287544820905019505.mp3
10.96M
محسن چاوشی علی علی @simorgh1001
✍️مردی در راه برگشت به خانه، جلوی یک گل‌فروشی توقف کرد تا برای مادرش که در شهری دورتر زندگی می‌کرد یک دسته گل سفارش دهد تا ارسال کنند. وقتی داشت از ماشین پیاده می‌شد متوجه شد که دختر کوچکی گوشه‌ای ایستاده و در حال گریه کردن است. مرد از دختر پرسید که چرا گریه می‌کند و دختر جواب داد: «من میخواهم یک شاخه گل رز برای مادرم بخرم. اما پولم کافی نیست.» مرد لبخندی زد و گفت: «با من بیا تو گل‌فروشی. من برای تو یک شاخه گل رز می‌خرم.» مرد برای دختر کوچولو یک شاخه گل رز خرید و دسته گل برای مادرش را هم سفارش داد. وقتی با دختر از گل‌فروشی بیرون آمدند مرد به دختر گفت می‌تواند دختر را به خانه‌اش برساند. دختر گفت: «ممنون، لطفاً مرا پیش مادرم ببرید.» دختر مرد را به یک گورستان هدایت کرد و در آنجا شاخه گل رز را روی یک قبر تازه پر شده قرار داد. مرد از دختر خداحافظی کرد و به گل‌فروشی برگشت، سفارش را لغو کرد و همان جا یک دسته گل انتخاب کرد و سوار بر ماشین رفت برای دیدن مادرش. زندگی کوتاه است. تا جایی که می‌توانیم برای کسانی که شما را دوست دارند وقت بگذارید و به آنان عشق بورزید. قبل از اینکه دیر شود از هر لحظه آن استفاده کنید. هیچ چیزی مهم‌تر از خانواده نیست. @simorgh1001