eitaa logo
سیمرغ
995 دنبال‌کننده
213 عکس
331 ویدیو
443 فایل
کانال عرفان و ادبیات @simorgh1001 مدیر: دکتر یونس رضائی @Yones1368
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5965436238130316561.mp3
7.7M
محسن چاوشی کلید استجابت @simorgh1001
Alireza-Ghorbani-Bi-Gonah-128.mp3
4.08M
علیرضا قربانی بیگانه @simorgh1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عکس‌العمل عجیب مهمان برنامه چهل تیکه، مجری به مهمان برنامه میگه من عاشق چشم و ابروی شما هستم. اما جواب مهمان برنامه جالبه... در مَسلخ عشق جز نِکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی زِ کشتن مگریز مُردار بوَد هر آنکه او را نکشند خاقانی @simorgh1001
1_1183966592.pdf
4.99M
کل کتاب جواب خودارزیابی های کل کتاب @simorgh1001
هرکس مرا به درد آورد،مرا ساخت.. محمود درویش @simorgh1001
1_3411347419.pdf
737.5K
جدول اوزان عروضی و زحافات آن جناب عباس رضوانی @simorgh1001
✨ چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار ✨ ✅ حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟ ✅ حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!... ✅ حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟... گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم.. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...! گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!! ✅ حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟! گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد... @simorgh1001
ایرج میرزا داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌ که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ هر کُجا بیندم‌ از دور کُند چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ با نگاهِ غضب‌ آلود زند بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌ شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را تا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ باید این‌ ساعت‌ بی‌خوف و درنگ روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌ دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ‌ تنگ گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ عاشقِ بی‌خرد ناهنجار نه،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نمود دلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌ و اندکی‌ سُوده‌ شد او را آرنگ وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌فرهنگ از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌ آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ: «آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ» @simorgh1001