بازنویسی داستانی از الهینامهی عطار
مورچه و زنبور
زنبوری بسیار شادمان و بیقرار میگردید و میرقصید و از شادی، در پوست نمیگنجید. موری او را در آن حال دید و از سبب شادی و بیقراری او پرسید.
زنبور گفت: چرا شاد نباشم که دنیا به کام من است و هر جا که دلم بخواهد، مینشینم و از آن چه خوشم میآید، میخورم و به هر جا که میخواهم، میپرم و میروم.
زنبور، این سخن بگفت و چون تیری روانه شد و بر روی دُنبهای در دکان قصابی نشست و همان دم، قصاب ساطور میزد و زنبور دو نیمه شد و روی زمین افتاد.
مور از آن جا میگذشت. یک نیمه از زنبور را برداشت و به زور روی زمین میکشید و میبرد و میگفت: هر کس به خواستِ دل، به هر کجا که خواهد، برود و از هر آن چه بخواهد، بخورَد، سرانجام کار او، چون این زنبور میشود.
طنز و رمز در الهینامه، ص ۲۷۹ و ۲۸۰.
#داستان_کوتاه
#الهینامه
#عطار
@simorgh1001