#شعر
نازنینا خم ابروی تو برجاست هنوز؟
بر سر فلسفه ی ناز تو دعواست هنوز؟
قسمت ما که بجز خون جگر از تو نشد
سفره ی مهر تو با غیر مهیّاست هنوز؟
موی ما در گذر چرخ زمان گشت سپید
موج گیسوی سیاه تو چو دریاست هنوز؟
دام در راه من انداختنت بهر چه بود
جور در مذهب ناجور تو زیباست هنوز؟
رازها پشت تبسّم زدنت بود نهان
شرح این مسئله در شهرمعمّاست هنوز؟
ناز شستت چقدر سنگ به دامن داری
چه دل سوخته ای غرق تماشاست هنوز؟
گفته بودی ندهی دل به کسی جز #واسع
باورش سخت برای من شیداست هنوز ...
#سید_علی_کهنگی
#واسع
@simorgh1001
قدم خسته ام ای عشق به صحرا نرسد
این جنونی که مرا هست به لیلا نرسد
آتش خرمن ما راه نشینان وصال
آنچنان است که حتی به تماشا نرسد
اشک بیحاصل ما هست چو باران کویر
آبشاریست خروشان که به دریا نرسد
آه، باید که کند عرش خدا را لرزان
درد تا اوج نگیرد به مداوا نرسد
ترسم اینست که از پرده برون افتد راز
دستم ای کاش که امروز به صهبا نرسد
دوستان چند صباحیست که دشمن شده اند
کاش کار من و ایشان به مدارا نرسد
گفت امشب شب وصل است کجایی #واسع
هر شب این وعده محال است به فردا نرسد
#شعر
#سید_علی_کهنگی
#واسع
@simorgh1001