❇️ 1⃣
💠 مویی که در آسیاب اندیشه و قلم سپید شد
🔸قدی متوسط دارد، موهای سرش خلوت است؛ شاید به همین خاطر گاها کلاه کپ بر سر میگذارد. محاسنش سفید و برفی است، به رنگ سورمه ای و آبی علاقه دارد. البته سورمه ای برای این سن هم زیباست و هم وجاهت و سنگینی میدهد. دقت زیادی به هارمونی رنگها میکند. همیشه اتو کشیده و مرتب است؛ معلوم است که به نظم اهمیت زیادی میدهد. این را از کت و شلوارهایش میشود فهمید.
وقتی میخندد چشمهایش هم با او همراه میشود. لطیفهگو، اهل مزاح، طعنههای شیرین و بهجا، اهل آشپزی و خلق کردن، در گفتار و رفتار زیرک و سیاستمدار، اهل تعامل، مردم دوست و مردم دار، ذهن کاوشگر، نکتهبین و نکته سنج...
همه اینها در طول مسیر در ذهنم جولان داده میشود تا به دانشگاه میرسم.
🔸 در کلاس را باز میکنم هنوز ده دقیقهای به شروع کلاس مانده اما با تعجب استاد را پشت میز میبینم. چند باری در این دوره شاهد این اتفاق بودهام. برایم سوال برانگیز است چطور یک استاد با آن همه اسیتلای علمی، تجربه عملی و سنی باید زودتر از شاگردانش در کلاس حضور یابد!!!
روی صندلیام مینشینم و بعد از سلام و خدا قوت فقط به او خیره میشوم. تا آمدن بچهها و شروع رسمی کلاس زمان خوبی است تا به جواب برسم. عجالتا ذهنم مرا سمت دو صفت اخلاقی ناب هدایت میکند: تواضع و دغدغه آموزش.
🔸تربیت و پرورش نیروی زبده و متخصص شاید برای یک استاد باتجربه چیز دور از ذهنی نباشد اما وقتی ذهنم را به مقایسه میسپارم قدر استاد بیشتر برایم جلوهگر میشود.
دغدغهاش را بارها لابلای کلامش در کلاس متوجه شدهام. به حرفهایش از ابتدا تا انتها گوش جان میسپارم. محاسن سفید و برفیاش تجربه اش را در پس ۴۳ سال فریاد میزند. تکتک جملاتش را که بیدریغ، سخاوتمندانه و برای اعتلای شاگردانش گفته میشود را میشنوم و دغدغه میشود برایم حتما آنها را به کار گیرم. امید که بستر بکارگیری آن، در عمل برایم فراهم شود و فقط روزی برگههای سفید جزوهام نماند.
🔸کلاس تمام میشود، ذهنم هنوز قفلی استاد است، سراغ گوشی میروم انگشتانم "مرتضی داستانی" را تایپ میکند و کلی مطلب برایم بالا میآید. همه آنها را میخوانم. اینکه درست زمانی که من متولد شدم او کار خود را شروع کرده سال ۵۸. در سن ۱۸ سالگی. خندهام میگیرد بعد از گذشت عمری از زندگیم تازه یادم افتاده که شاید سر رشته ای در خبرنگاری داشته باشم و چقدر فاصله میبینم بین انگیزه استاد و خودم و خندهام تبدیل میشود به خندهای تلخ که از گریه غم انگیزتر است....
از دست دادن فرصتها و بهره نبردن از آن آتشی به جان آدم میزند که بیا و تماشا کن. دوباره به استاد فکر میکنم و اینکه هنوز در این سن با شوق و ذوق و هدفمند به فعالیت خود ادامه میدهد و باز بارقه ای از امید وجودم را گرم میکند.
🔸استاد گاها سر کلاس خاطرات فعالیت خود در دو روزنامه "جمهوری و ۱۹ دی" را برایمان تعریف میکند آن هم نه از سر وقت گذرانی، میگوید تا اراده شود در ما. می گوید تا خوب و بد مسیر رفته را دریابیم و چشمه جوشان خلق کردن و آفریدن شویم. همانطور که بعد از ۲۰ سال فعالیت در روزنامه جمهوری با انگیزهای والا روزنامه ۱۹ دی را تاسیس کرد.
#گزارش
#روز_خبرنگار
#روزنامه_۱۹دی
✍ محبوبه حقیقت
@sinegaar ☕️📖🖋