💢 جهادی که آرزوی دختر بدحجاب شد
🔹 وقتی وارد غرفه شدم گفتند مهمان دارید؛ با دیدن روسری زیبایی که برسر داشت ذوقزده شدم، در چیدن غرفه به ما کمک کرد و گفت که دوست داشتم ساکن قم بودم و هر شب به شما کمک میکردم و از اینجا با کلی انرژی مثبت به خانه برمیگشتم.
🔹 جایی خوانده بودم خطای بیتفاوتهاست که یک عده بیحجاب شدهاند و حالا ماندهام از گروههای جهادی و فعالیتهای مخلصانه آنها بنویسم یا از فریضه امر به معروف و نهی از منکر که برگ برنده ما در بیعت با صاحبالزمان(عج) است.
🔻متن کامل این گفتوگو در خبرگزاری فارس
#مصاحبه
#گروه_جهادی
#حجاب
✍ محبوبه حقیقت
@sinegaar ☕️📖🖋
وقتی نیت پاک سفره برکت را میگشاید
دیده شدند، آنهم به چشم امام رئوف، عنایت و کرامت حضرت در این ده روز، سه مرتبه شامل حالشان شد، هر چند شائبه دنیایی داشت؛ اما هر نسیمی که از طرف امام آید؛ جانبخش و روحافزاست، چرا که چشمان امام "عینالله" است.
🔸شش روز از اردوی جهادیاشان در مشهد گذشته بود، در این ۶ روز، غذای ظهر یا دمپختکی ساده مثل استامبولی بود؛ یا یک روز در میان ماکارانی و تا روز ششم خورشتی در کار نبود.
شب ششم بود که همسرش به او گفت اگر میتوانی فردا یک خورشت برای بچهها آماده کن، مضیقه مالی و نبود امکانات نمیگذاشت سفرهای درخور برای جسم پرتلاش و پرتوان بچهها پهن بشود.
مهیا شدن خورشت، حوالهای از طرف امام رضا جان
🔹برای دومین بار بود که در این شش روز فرصت کرده بود برای زیارت علیبنموسیالرضا(ع) راهی حرم رضوی شود، زیارت کرد و موقع خداحافظی به زبانش آمد "یا امام رضا فردا یه خورشت به ما برسون" و در دلش خجالت زده گفت چی خواستم از امام رضا جان!!!
راهی مدرسه دومی شد که قرار بود کار جهادی در آن انجام شود، اتفاقی در این چند روز با یکی از بچههای جهادی مشهد آشنا شده بود و او نیز اتفاقی زنگ زد، خوش و بشی کردند و جویا شد چند روز دیگر در مشهد هستید و او مطابق برنامه جهادی که داشتند گفت چهار روز.
🔸دوستش که حوالهای بود از طرف امام رئوف گفت "من میخوام به تعداد ۴ روز بهتان خورش بدم" از آن خورشتهایی که ستاد اجرایی فرمان امام میداد، حرفی نماند آمد و به همسرش گفت خورشتی که میخواستی مهیا شد به یک خواهشی که حتی از دل نیز بلند نشده بود.
مهمانی شام از سید روضهخوان حرم
🔹شام روز آخر پوره سیب زمینی بود، راهی میوه فروشی شد، برای خرید سیبزمینی و پیاز، خرید را انجام داد؛ موقع حساب کردن یادش آمد میوه ندارند، روزهای قبل هندوانه خریده بود، گفت روز آخر خربزه مشهدی بخرم، ۴ عدد خربزه سوا کرد و گذاشت روی ترازو، کارت را داد اما موجودی کافی نبود، با گفتن یک شرمنده در زبان و دل، خربزهها را گذاشت سر جای خود و برگشت مدرسه.
سیبزمینی و پیاز را تحویل بچهها داد و تا ساعت ۹ شب مشغول رنگآمیزی مدرسه شدند، یکی از بچههای مخلص گروه ۲ روز بود دائم میگفت یک روضه خوان از حرم دعوت کرده برای شب آخر حضورشان در مشهد مقدس.
🔸خیلی جدی نمیگرفت، میگفت شاید یکی او را سر کار گذاشته، ساعت نه بود، آمد و گفت روضهخوان دم در است، سیدی طلبه و معمم بود، فقط سه نفر از بچهها در مدرسه حضور داشتند که با خود سید چهار نفر میشدند.
سید جویای حال و احوالشان شد و گفت بچه کجایید و او گفت از قم آمدهایم برای اردوی جهادی، سید روضه را شروع کرد ولی او به فکر عمیقی فرو رفت؛ روضه که تمام شد باید به او صلهای بدهم، بالاخره روضه خوان از حرم آمده بود.
🔹روضه تمام شد، سید شماره کارت خواست و او خندید و گفت "شماره کارت منو برا چی میخوایید؟! گفت امشب شام چه دارید و او گفت پوره سیبزمینی، سید گفت فردا شب شام دعوت منید" و سیدی که قرار بود صله بگیرد شد میزبان شام فردای قطار بچههای جهادی.
چهار خربزه و یک دل پرمهر مادرانه
🔸در همین حین که سید روضه میخواند، همسرش و دوتا از دختران دهه هشتادی گروه، درب مدرسه را طراحی میکردند که او را صدا زدند یک خانم دم در با شما کار دارد، روضه که تمام شد، برای مشایعت سید رفت پایین و سید هم به جای دریافت صله، صلهای عطا کرد به گروه جهادی و پول را همان لحظه برایش کارت به کارت کرد.
دم در، خانمی را دید که چهار عدد خربزه در دست دارد، خانم گفت من مادر یکی از بچههای مدرسهام و آمدهام از شما و گروهتان تشکر کنم، برایتان میوه گرفتهام ۴ عدد خربزه و اینطور بود که هم ۴ عدد خربزه رسید، هم شام قطار و هم سیدی که روضهخوان بود و قرار بود به او صله بدهیم اما او به ما صله داد.
🔹و اینچنین کار مخلصانه گروه جهادی فاطمیون قم را امامرضا(ع) جان دید، پسندید و خرید.
#امام_رضا
#سفره_برکت
#کار_مخلصانه
#گروه_جهادی
✍ محبوبه حقیقت
@sinegaar ☕️📖🖋