📸روایت محسن منصوری استاندار وقت تهران از پیگیری حضوری رئیسجمهور شهید در ماجرای سیل فیروزکوه
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
✅️ @Rajanews_com
https://eitaa.com/sirefarzanegan
دعا میکنم عاقبت بخیر شوم!
از مرحوم آقای اشراقی- داماد حضرت امام- نقل میکنند که ایشان گفته بود: من با حضرت امام رحمةالله قدم میزدیم. حضرت امام رو کردند به من و گفتند: «اگر از عالم ملکوت به تو بگویند یک دعای مستجاب داری، چه دعایی میکنی؟» من گفتم: آقا سؤالش را خودتان کردید، جوابش را هم خودتان بدهید. حضرت امام هم فرمودند: اگر از عالم ملکوت به من بگویند یک دعای مستجاب داری، میگویم: «اللّهُمّ اجعَل عاقِبَةَ أمرنا خيراً» دعا میکنم که عاقبت به خیر شوم.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
درس زندگی، ص۴۴،
https://eitaa.com/sirefarzanegan
خداوند در کمین ستمکاران است!
خاطرهای از مرحوم آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی از اولین سفر به مشهد مقدس:
سوار ماشین شدم و از تهران حرکت کردم و من در طرف راست راننده روی صندلیای که مشخص شده بود نشستم و در طرف راستم یک نفر جوان روی صندلی چوبی نشسته بود قریب دو فرسخ که از تهران گذشتیم راننده گفت: آقا شما از جا حرکت کنید و روی صندلی چوبی بنشینید و آن آقای جوان سرجای شما بنشیند .
معلوم شد که قبلاً به او قول داده بود و گفت در این جا نمیشود صبر کن تا از تهران خارج شویم.
من از سخنان او ناراحت شدم و اعتراض کردم که مگر جایم مشخص نشده بود. سخنان منطقی در او اثری نداشت و در آن زمان رانندهها حکومت مطلقه در داخل ماشین داشتند هر چه گفتم اثر نکرد آخر الامر:
گفت اگر مایلید بیائید والا پیاده شوید. مسافرین حضرت رضا (علیه السلام) هم همه طرفدار راننده بودند لذا ناچار شدم با دلی اندوهناک و با قلبی شکسته جا را عوض کردم و چارهای جز تسلیم نداشتم .
ماشین مسیر خود را ادامه داد شاید ده فرسخ رفته بود که ناگهان سنگی درشت از بیرون محکم به شیشه جلوی راننده خورد و شیشه شکست قسمت مهمی به سر و صورت راننده خورد و قسمتی دیگر به سر و صورت آن جوان و ماشین متوقف شد .
در میان بیابان وسائل پانسمان نبود ناچار نمد کهنه را سوزانیدند و قریب دو ساعت مسافرین در لب جاده سرگردان ماندند به هرنحوی بود کمک راننده ماشین را تا شهر نزدیک رسانید تا دو نفر مجروح را پانسمان کنند، پس از به حال آمدنِ راننده او و دیگران پیش من آمدند خیلی معذرت خواستند، اصرار کردند که شما در صندلی خودتان بنشینید.
حاضر نشدم ولی به او گفتم :
«بنده خدا هر کاری که میتوانید انجام بدهید را که نباید انجام بدهید و البته ظلم نکنید که خدا در کمین ستمکارانست .»
گفتم:« بحمد الله فعلاً جایم از جای قبلی بهتر است چون شیشه جلوی جای قبلی شکسته شده و باعث ناراحتی آن جوانی است که جایم را غصب کرده است.»
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
کانال ایازی از ملکوت.
https://eitaa.com/sirefarzanegan
🔻روایتی از محل سکونت شهید رئیسی در نهاد ریاست جمهوری: ایشان به منزل رئیس جمهور سابق نرفت/ پزشکیان به منزل بازسازیشدهای رفت که شهید رئیسی سکونت در آن را نپذیرفت
🔹️ روایت یکی از اطرافیان شهید رییسی از منزل و محل سکونت ایشان در دوران ریاست جمهوری: عملا در یک محیط اداری زندگی میکرد ومحل سکونت پیشنهادی را به خاطر بزرگ بودن و خرج های اضافی، رد کرد.
🔹️وقتی که آقای رییسی رییسجمهور شد، برعکس رییس جمهور قبلی، تاکید داشت که میخواهد در همان محدوده نهاد ریاست جمهوری ساکن شود که هم زحمت محافظین و یگان حفاظت کمتر باشد هم به خاطر ترددهای مکرر رییس جمهور در خیابانها ویا حفاظت از منزل وی و محدودیتهایی که ایجاد میشود، مردم اذیت نشوند. دستور داده بود خانه کوچک و کم هزینه ای باشد چون فقط خودش و همسرش میخواستند آنجا زندگی کنند و دخترهای ایشان هم هر کدام دنبال اجاره منزلی در سطح شهر بودند.
🔹️خیلی گشتیم ولی اساسا در آن محدوده، محل سکونت مناسبی با ویژگی های حفاظتی لازم برای رییسجمهور، نبود.
نهایتا ایشان تصمیم گرفتند در محلی که رییس جمهور قبلی بعضی روزها به عنوان دفتر کار از آنجا استفاده میکرد ساکن شوند تا محل مناسبی پیدا شود.
🔹️بعد از مدتی یکی دیگر از ساختمانهای اداری، برای سکونت رییس جمهور بازسازی شد اما وقتی ایشان و همسرشان آمدند و آنجا را دیدند، هم به خاطر بزرگی و وسعت بنا (که البته واقعا به نظر ما و سایر دوستان، بنای بزرگی نبود اما با سیره و مشی زندگی آقای رئیسی و همسرشان در تعارض بود) و هم برخی هزینه هایی که برای خرید اقلام ساختمان آنجا شده بود، گفتند همینجا (محل کار رئیسجمهور سابق) میمانم و آن ساختمان جدید تبدیل به ساختمان اداری و کتابخانه و سالن جلسات و ... شد.
🔹️آن ساختمان اداری که ایشان آنجا زندگی میکرد واقعا شرایط مناسبی برای سکونت نداشت و در حد یک دفتر کار بود آن هم نه دفتر کار اصلی ولی آقای رییسی زندگی در همینجا را ترجیح میداد.
🔹️حتی یک بار هم که در این منزل، زیرساختهای آبرسانی اش پوسیده بود و نیاز به تعمیرات اساسی داشت، چند ماه، خودش و همسرش در قسمت اندرونی اتاق کار اصلی رییسجمهور زندگی میکردند.
در واقع میتوانم بگویم عملا در این دو سه سال شهید رییسی کارتن برخی از وسایل زندگی شان را که در اسباب کشی قبلی بسته بندی کرده بود، باز نکرد!
🔹️آقای پزشکیان هم که رییسجمهور شد از همان روز اول شنبه بعد از رای آوردن قبل از استقرار دولت، آمد و دوباره مثل روسای جمهور قبلی همین منزل آقای رییسی را به عنوان دفتر کار خودش انتخاب کرد و برای سکونت خودش و دخترش، همان ساختمانی را انتخاب کردند که برای رییسجمهور بازسازی شده بود اما شهید رییسی نرفته بود!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
@Rajanews_com
https://eitaa.com/sirefarzanegan
هیچ وقت به دنبال انتقام گیری نبود!
جوانمردی در طبع مرحوم ابوی- آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی- بود نه اینکه بخواهند به صورت نمایشی آن را از خود ظهور و بروز دهند. چون ممکن است انسان یک یا دو بار نمایش اجرا کند، اما استمرار پیدا نمیکند. کسانی که ایشان را میشناختند و از نزدیک و دور با مرحوم ابوی آشنایی داشتند و رفتار و برخورد ایشان را دیده بودند، میدانند که ایشان هیچ وقت به دنبال انتقام گرفتن نبودند. اگر احساس میکردند کسی به حق یا به ناحق، زمین خورده، به زمین خورده لگد نمیزدند. حتی اگر آن زمین خورده کسی بوده که قبلاً به ایشان بدی کرده باشد. بلکه اگر از دستش برمیآمد، به وی کمک میکردند.
خاطره جالبی را در این خصلت ایشان نقل میکنم: بنده یک اخوی دارم که از من بزرگتر است. ایشان قبل از انقلاب دانشجوی دانشگاه پلیتکنیک سابق و امیرکبیر فعلی بود. در بحبوحه انقلاب که دانشگاهها شلوغ شد، گارد شاهنشاهی به دانشگاه ریخت و پس از زد و خورد، عدهای از دانشجویان از جمله اخوی من را بازداشت کرد که قضیهاش طولانی است. مرحوم والد میگفتند:
من پیش قاضی پرونده در دادگستری رفتم. قاضی در ابتدا، پروندۀ را نگاه کرد و گفت: «چیز مهمی نیست. یک مقداری شلوغبازی کرده و با یک جریمه قابل حل است لذا نگران نباشید.» مرحوم پدرم گفتند: من امیدوار شدم که قضیه حل میشود، اما برای بار دوم که پیش قاضی رفتم، ۱۸۰ درجه عوض شده بود. اینکه چه گفته بودند و چه اتفاقی افتاده بود، نمیدانم، شروع کرد بسیار با تندی برخورد کردن که شما بچههایتان را نمیتوانید کنترل کنید، خودتان آنها را تحریک میکنید و خرابکار بار میآورید و … بنابراین اخوی به چند ماه زندان محکوم شد.
مرحوم پدرم میگفتند: من به خاطر پرونده پسرم و رفت و آمد به دادگستری، اسم قاضی در ذهنم مانده بود. تا این که انقلاب شد و من به دادگستری رفتم. در دادگستری گفتند که ما باید تعدادی از قضات را به خاطر طاغوتی بودن اخراج کنیم. یک لیست از قضات را آوردند که اینها باید اخراج شوند. من لیست را نگاه میکردم که چشمم به اسم این بنده خدا افتاد. پرسیدم: وی را چرا میخواهید اخراج کنید؟ گفتند که در پروندهاش یک سری مسائلی وجود دارد. گفتم: پروندهاش را بیاورید. پروندهاش را که بررسی کردم، دیدم که کار خاص و خلاف قانونی نکرده است. خلاصه مرحوم ابوی اجازه ندادند این بنده خدا اخراج شود، چون مشکلی نداشت؛ با این که ملاقات و صحبتی با وی نکرده بود. مرحوم ابوی میگفتند: یک روز در دادگستری به طرف اتاق کارم میرفتم، در سالن چیزی یک دفعه روی پای من افتاد، ترسیدم، عقب کشیدم. محافظان آمدند. دیدم که بنده خدایی روی پای من افتاده، دستش را گرفتم، بلند کردم، دیدم همان قاضی است. پرسیدم: چرا چنین کاری میکنی؟ گفت: «من احتمال نمیدادم که بعد از حضور شما در دادگستری، امکان داشته باشد که اینجا بمانم. به همین دلیل وسایلم را جمع کردم تا بروم و منتظر نبودم که به من چیزی ابلاغ شود، اما گفتند که شما مانع اخراج من شدید و نمیدانستم که چگونه از شما تشکر کنم.» من گفتم: «تشکر لازم نیست، من کار خاصی انجام ندادم، باید طبق ضوابط و بر اساس قانون و شرع اقدام کنم. پرونده شما مشکل خاصی نداشت و من منتی بر سر شما ندارم!
این یکی از نمونههای برخورد پدر با کسانی بود که با ایشان یک زمانی برخورد مناسبی نداشتند. امثال این زیاد است و بسیار اتفاق افتاده بود.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:خبرگزاری شفقنا، گفتگو با سید علی موسوی اردبیلی- فرزند آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی- ۱۴۰۳/۹/۶
https://eitaa.com/sirefarzanegan
با شنیدن نام معصومین به گریه میافتادند!
یکی از مهمترین خصوصیات مرحوم ابوی- آیت الله العظمی موسوی اردبیلی- که برای من بسیار بارز بود، علاقهی بسیار شدید و عجیب ایشان به اهلبیت(ع) بود. بارها اتفاق افتاده بود که به مجرد اینکه اسامی مبارک امیرالمومنین، فاطمه زهرا، امام حسین و باقی ائمه علیهمالسلام ذکر میشد، بیاختیار شروع به گریه میکردند و نمیتوانستند صحبت کنند. این خصوصیتی بود که بسیار بارز بود.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
خبرگزاری شفقنا، گفتگو با سید علی موسوی اردبیلی- فرزند آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی- ۱۴۰۳/۹/۶
https://eitaa.com/sirefarzanegan
با همه محترمانه برخورد میکردند!
مرحوم ابوی- آیت الله العظمی موسوی اردبیلی- سکته کرده بود و کتابخانه ایشان پایین بود. وقتی میخواستند کتابی را مطالعه کنند باید از پایین برای ایشان میآوردند. برایشان وی سخت بود به پایین بروند، باید از پله رفت و آمد میکردند. من خدمت مرحوم ابوی میرفتم و سلام میکردم. ایشان میگفتند: من مدتی منتظر شما هستم. من میگفتم: چرا منتظر هستید؟ میفرمودید خدمت میرسیدم. میگفتند: نمیخواستم مزاحم شوم، اگر امکان دارد و جسارت نباشد، فلان کتاب را برای من بیاور! من میرفتم و کتاب را خدمت ایشان میآوردم. این نحوه برخورد آن مرحوم در امور شخصی و بقیه قضایا مشهود بود.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
خبرگزاری شفقنا، گفتگو با سید علی موسوی اردبیلی- فرزند آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی- ۱۴۰۳/۹/۶
https://eitaa.com/sirefarzanegan
از مادرمان بارها طلب حلالیت میکردند!
مرحوم پدر- آیت الله العظمی موسوی اردبیلی- نسبت به مادر احترام زیادی قائل بودند. به دلیل سکته حرکت کردن برای ایشان دشوار بود و تا حد زیادی به کمک والده وابسته بودند، و والده کارهای ایشان را انجام میداد. بارها دیده بودم که مرحوم پدرم از ایشان عذرخواهی میکردند و به ما میگفتند:
مادرتان به گردن من حق زیادی دارد. حتی چند بار دیدیم که از مادرم طلب حلالیت میکردند.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
خبرگزاری شفقنا، گفتگو با سید علی موسوی اردبیلی- فرزند آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی- ۱۴۰۳/۹/۶
https://eitaa.com/sirefarzanegan
دلم ز داغ تو سید هنوز هم خون است
بهای خون تو محو کیان صهیون است
#سیدحسن_نصرالله
🆔 @taalighat
بیگانگان با توسل به اهل بیت حاجت میگیرند ولی خودِ ما..
شيخ بزرگوار حقائقشناس آية اللّٰه بهجت ـ رضوان اللّٰه سبحانه و تعالیٰ علیه میفرمودند:
شخصی منبریّ در تهران میگفت: من در خيابان راه میرفتم، خانمی آمد و گفت: آقا تشريف بياوريد روضهٔ پنجتن در منزل ما بخوانيد. بنده رفتم منزلشان، صندلی گذاشتند و من روی صندلی نشستم، و ملتفت شدم جوان بيماری است و برای شفای او اين توسّل را گرفتهاند، و فهميدم که اينها ارمنی [=مسيحی] هستند.
من که شروع به روضه خواندن و توسّل کردم، ناگاه ديدم حضرات پنجتن آلعبا در منزل اينها ظاهر شدند؛ من از هوش رفتم و به هوش نيامدم مگر اينکه ديدم اين ارمنیها به سر و صورتم آب ريختهاند تا به هوش بيايم [و همهٔ لباسهايم نجس شده].
گفتم: شما حاجتتان را گرفتيد.
از منزل آنها خارج شدم و در خيابان به خودم گفتم: تو کجا، خانهٔ ارمنی کجا؟ حالا بايد بروی خودت و تمام لباسهايت را آب بکشی.
روز بعد آن ارمنیها آمدند به خانهٔ ما و گوسفند و هدايای مفصّل برای ما آوردند.
شيخ بزرگوار حقائقشناس آية اللّٰه بهجت میفرمودند: من اين داستان را برای آقای طباطبائی [علّامه طباطبائی] نقل کردم، آقای طباطبائی فرمودند:
خاک بر سر اين شيعه!
نگارنده گويد: يعنی مسيحیها با توسّل به حضرت سيّدالشهداء ـ علیه السّلام ـ شفای بيمارشان را میگيرند اما در اين زمان، بسياری از شيعيان، از اعتقادات و مذهب حقّ خود دست میکشند.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
اقیانوس علم و معرفت، محمدکریم پارسا، ص ۴۶-۴۵، نشر دانشگاه علامه طباطبایی.
https://eitaa.com/sirefarzanegan
❤ ناگفتنی هایی از زندگی سردار دل ها
علی شیرازی:
با این حکم، درب تازه ای برای خدمت به جهان اسلام، به روی حاج قاسم گشوده شد و او خیلی زود، یک انسان ویژه و جهانی شد. آمدن حاجی به نیروی قدس، وی را مجبور کرد که به تهران کوچ کند. آمدن حاج قاسم به تهران، ارتباط ما را بیشتر نمود. شاید اولین سفر حاج قاسم در نیروی قدس، به لبنان بود. در ضاحیه بیروت جلسه ای را با سید حسن نصرالله و حاج عماد و ذوالفقار داشت. وی در همان جلسه اول، مهرش را در دل دبیر کل حزب الله لبنان جا داد. سید می گفت: در همان دیدار نخست، حسی به من دست داد که من تصور می کردم ده سال است که حاج قاسم را می شناسم. جرقه ارتباط صمیمی سید حسن با حاج قاسم از همان زمان زده شد. یک عشقی طرفینی شکل پذیرفت و تا پایان عمر حاجی استمرار یافت. سفر بعدی حاج قاسم به بوسنی و هرزگوین بود. وی در این سفر از شهرهای کرواسی، سارایوو، موستار، بیهاج، و زنیتسا بازدید کرد. درست در همین زمان، طالبان بر افغانستان حاکم شد و کار حاجی را سنگین تر کرد. حاج قاسم روانه افغانستان شد و با تلاشی بی وقفه جبهه ای متحد؛ از احمد شاه مسعود، اسماعیل خان، محقق، حزب اسلامی و سپاه محمد را شکل داد. جبهه ای که به صورت هماهنگ عمل می کرد. حاج قاسم با پشتیبانی از این جبهه، تلاش بی وقفه ای را برای حل مشکل مردم افغانستان آغاز نمود. وی گفت: یکبار که به افغانستان رفتم، پرواز ما اشتباهی در فرودگاه طالبان بر زمین نشست. نزدیک بود شهید شوم! اشتباه خلبان را فهمیدم. گفتم: با سرعت از طرف دیگر باند خارج شود.
علی شیرازی.
لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِالزّهرا، نمیدانم
شب قدر است او یا لیلةُ الٳسری نمیدانم
من از سُبّوح و از قدّوس گفتنهای یک انسان
به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمیدانم
رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی
اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمیدانم
من از إنسیّه و حوریّه میفهمم عباراتی
ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمیدانم
امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا "
وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمیدانم
نمیبود آفرینش هم علی را، هم محمّد را
حدیث قدسی لولاک را اصلا نمیدانم
"به بوی نافهای کآخر صبا زان طرّه بگشاید"
چه خون افتاد در دلها و محملها،نمیدانم
بجز این است که عکس کسی در آب افتادهاست؟
وگرنه تشنه ماندن بر لب دریا... نمیدانم
کنار خانهی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب
دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمیدانم
دلیل خلقت است او، معنی "عجّل وَفاتی" را
به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمیدانم
شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم
شبانه غسل دادن را علی حتی... نمیدانم
چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد
خداوندا خداوندا خداوندا نمیدانم
ندانمهای بسیار است در صدّیقهی کبری
نمیدانم نمیباید بدانم یا نمیدانم!
شاعر: مهدی جهاندار