eitaa logo
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
135 دنبال‌کننده
390 عکس
81 ویدیو
3 فایل
🌷همگام سازی زندگی به سبک شهدا🌷 ادمین: @Hagh1480
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش می‌سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده‌خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را بر می‌داشتیم و از همان دو سه متری، می‌پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاً ضجه و ناله نمی‌زد و همین موضوع پدر همه‌ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می‌زد: خدایا... الان پاهام داره می‌سوزه! میخوام اون طرف ثابت قدمم کنی خدایا! الان سینه‌ام داره می‌سوزه این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا(س) نمی‌رسه... خدایا! الان دست‌هام سوخت، میخوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم... نمیخوام دست هام گناهکار باشه! خدایا! صورتم داره می‌سوزه! این سوزش برای امام زمانه برای اولین بار حضرت زهرا(س) اینطوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم. آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت: ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟! ما فرمانده ایناییم؟! اینا کجا و ما کجا؟! اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی می‌دی؟! زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه‌ من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
﷽ 💫 به سبک یک شهید... 📌خودسازی را قبل از انقلاب و با برنامه ی خودسازی امام خمینی (ره) شروع کرد. جزو برنامه اش بود و برای ترک گناه می بایست حرف زدنش را به حداقل می رساند.  🔸ذاتا هم آدم کم حرفی بود ؛ اگر هم حرفی می زد ، بوی یا نداشت. حرفش حرف خودسازی بود. 🔹عاشق کتاب های بود و از همه بیشتر کتاب و شهید؛ شاید بیشتر از ده بار این کتاب را خوانده بود. ▪️توی هـوای گـرم و شـرجی آبادان و در فصل ، روزه اش ترک نمی شد. ▫️ و یک تکـه نان بود و خـرما. چشمان گودرفته ورنگ پریده اش نشان بیداری های شبـانه و روزش بود. □بحالش میخوردم؛ میگفتم: «این قدر نگران نباش؛ برادر شهیدت ازت میکنه.» 🔻می گفت: «نه، می خوام تـوی اون دنیـا دست خـودم باشه؛ به امیـد کسی نمیشه نشست.» 📜دختری کنارشـط / نشر فاتحان "صلـواتی هدیـه کنیـم به ارواح مطهـر شهـدا" ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
اگر می‌خواهید نذری کنید، فقط گناه نکنید؛ مثلاََ کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقا (عج) از طرف خودم... ♥️ 🕊🌱 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
💔 ای وای‌ بر ما!!! که کوری خود را همیشه با تعبیر تو می آوریم و در این مسئله هم تو را متهم می کنیم و دائم می گوییم: تو بیا! اما نمی دانیم که تو هم آمده ای و هم آماده ای ولی تنها ندای(هل من ناصر) تو غریبانه‌تر از جدت حسین(ع) است و هیچ گوش شنوایی برای این ندای مظلومانه نمی یابی...🥀 ✍🏻دلنوشته شهید حجت الله رحیمی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست! باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه‌هایمان، رفاقتمان بویِ شهدا را بدهد؛عطر بندگی خالص برایِ خدا... ـ ــــــ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_✍️نکاتی از روایت های خانواده شهید زبرجدی ✨️آرزوی دیدار سجاد خیلی حضرت آقایی بود. هر وقت تلویزیون صحبتهای را پخش میکرد می‌نشست گوش میداد، میگفت این صحبتها به درد زندگی‌مان می‌خورد. خیلی آرزوی دیدار را داشت و آخر هم به آرزوش رسید! همان وقتی که حضرت آقا در آمدند سر مزارش... ✨️تو رو خدا این پول نه! سجاد به شدت روی حساس بود. در همان جوانی مسئولیت بیت المال مسجد را دادند دستش. یادم هست پول مسجد را آورده بود خانه، بهمان جای پولهای خودش را نشان داد و گفت: اگه میخواید پول بردارید اشکال نداره از پول خودم بردارید اما تو رو خدا دست به پول مسجد نزنید، اون بیت الماله... سجاد از پول خودش خرج بازسازی مسجد هم میکرد، میگفت باید دِینم به این مسجد ادا شود. ✨️غسل شهادت در مراسمات مختلف و مناسبتهایی که در انتظامات و ایست و بازرسی پایگاه بسیج فعال بود قبلش میکرد، میگفت شاید شهادتم در این عرصه رقم بخورد. آماده بود... ✨️پرواز از دماوند سجاد ماشین خریده بود. بهش زنگ زدم گفتم حالا که ماشین خریدی یه سر بریم مشهد؟ گفت آره اگه یه پرواز گیر بیارم میام که بریم مشهد. جا خوردم گفتم داداش از دماوند لازم نیست با هواپیما بیای! راستشو بگو کجایی؟ ازم قول گرفت که به هیچکس نگم و اونجا بود که فهمیدم ست... ✨️حواسم هست ما پدرمان را در کودکی از دست دادیم و مادرم هم از بچگی طی حادثه ای قدرت تکلمش را از دست داده بود. مادرم با اینکه سواد نداشت اما سجاد را طوری تربیت کرد که بشود شهید زبرجدی! برای اعزام دوم سجاد نصف شب رفته بود دم خانه فرمانده‌شان که تو را به خدا بگذار بروم. فرمانده‌اش گفته بود پس مادرت چه؟ سجاد هم گفته بود نگران نباشید بعد شهادت هم حواسم هست... راست هم گفت. نه فقط مادر، بلکه هر کسی که با او درد دل کند میفهمد که حواسش هست... ✨️رو چشماش کار می‌کرد. همه می‌گفتند که سجاد فوق العاده با و است. خیلی و سر به زیر بود. سجاد نصاب کولر بود و اگر میدید صاحبخانه حجاب ندارد کارش را انجام میداد و سریع می‌رفت تا چشمش به نامحرم نیفتد. بعد که بهش زنگ میزدند چرا پولت را نگرفتی و رفتی؟ جواب میداد اگر خواستید بریزید به شماره حسابم. ✨️تب و لرز سجاد قبل عملیاتی که در آن شهید میشود تب و لرز شدیدی میکند. دوستانش میخواهند او را به قرنطینه ببرند اما او مانعشان میشود و میگوید نه، این حالت به خاطر اینست که گناهانم دارد پاک میشود، من در این عملیات شهید میشوم. سجاد مطمئن گفته بود و واقعا شهید شده بود... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
🔘خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی! 🔹حاج رحیم صارمی تعرف می‌کرد یک روز گرم تابستان، آقا مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان کمپوت را پایین آورد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ 🔹جواب دادیم: نه، جزء جیره امروز نبود. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتیم: اونا که مثل شما شناسایی نبودن و اینقدر خسته نیستن، دیدیم شما خیلی خسته و تشنه‌اید و کی بخورد بهتر از شما 🔹مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی‌اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند. گفتیم: حالا باز کردیم، اینبار بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا