eitaa logo
سیره شهدا 🌷
116 دنبال‌کننده
548 عکس
117 ویدیو
3 فایل
🌷همگام سازی زندگی به سبک شهدا🌷 ادمین: @Hagh1480
مشاهده در ایتا
دانلود
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ وقتی از مصائب و مشکلات روزگار خسته شدم چه کنم؟ پاسخ می‌دهد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️شهید سید حسن نصرالله : من دعا نمی‌کنم خدایا از عمر من کم کن و به عمر حضرت آقا اضافه کن ، نه! می‌گویم خدایا بقیه‌ی عمر مرا بگیر و به عمر ایشان اضافه کن ، چرا که او عمود بلند خیمه است! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 میدونید رو کفن سید حسن نصرالله چی نوشتن؟ سید این فراز از سرود «سلام فرمانده» لبنانی را خیلی دوست داشت: بی عشق مهدی هیچ خیری در دنیا نیست. 😭 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
🌷⃟🕊 برای خیر دنیا و آخرتتان به شما وصیت میکنم که ایمان‌تان به رهبری حضرت که سایه اش مستدام باد قوی و محکم باشد. [ سیدحسن‌نصرالله ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹خداحافظ ای ایرانی ترین، ایرانی 💔 برای تک تک این کلمات باید خون گریه کرد.😭😭 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 🆔 https://eitaa.com/sireh_shohada
🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻 ✅ متن زیر روایتی از شهید مدافع حرم لبنانی "علی الهادی احمدحسین" است که در گفت‌و‌گو با آقای مصطفی حسن‌زاده یکی از دوستان ایرانی شهید تقدیم حضورتان می‌کنیم: در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های حزب‌الله لبنان اصطلاح «» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت. من او را تا وقتی که به دفتر حزب‌الله در آمد نمی‌شناختم. یک روز نوجوانی کم سن و سال به دفتر آمد و گفت: می‌خواهد به اعزام شود. من مسئولیتی در دفتر نداشتم. به عنوان یک فرد علاقه‌مند به کار‌های فرهنگی با بچه‌های همکاری می‌کردم. ولی وقتی دیدم یک نوجوان با ظاهری به‌اصطلاح امروزی می‌خواهد داوطلبانه به سوریه برود، کنجکاو شدم. جلو رفتم و نگاهی به قد و هیکلش انداختم. زیبارو بود و چهره‌ای جذاب داشت. توی دلم گفتم پسر جان تو نمی‌توانی از پس چنین جنگی بربیایی. همین را به زبان آوردم و علت تصمیمش برای شدن را پرسیدم. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. برای یک آن چشم در چشم شدیم و از نگاهش دلم لرزید. من از چشم‌های شیدایی شنیده بودم و حالا نمونه بارزی از این چشم‌ها را رو‌به‌رویم می‌دیدم. چشم‌های علی الهادی داد می‌زدند که شهید خواهد شد. 💥نماز فرشته💥 سعادت نداشتم خیلی در معیت علی الهادی باشم، اما همان روز‌ها که برای تلاش می‌کرد، چند باری او را دیدم. یک بار قامت به نماز بست. خوب نگاهش کردم. انگار فرشته‌ای نماز می‌خواند! نمی‌دانم این نوجوان کم سن و سال این طرز نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود. به‌حتم بندگی خدا در ذاتش بود. او در همان چند برخورد دل من را هم مثل خیلی‌های دیگر ربود. بعد‌ها از این و آن شنیدم که علی بین خیلی از بچه‌های حزب‌الله لبنان دارد. کار خاصی هم نمی‌کرد که محبوب جلوه کند. یک جذبه‌ای در ذاتش داشت که آدم را جذب می‌کرد. در رفتارش ریا نبود. داشت و شاید همین اخلاص، او را آسمانی کرد. 💥حیف آن چشم‌ها💥 علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان به جبهه سوریه اعزام شد. بعد‌ها شنیدم که آنجا بیشتر کار‌های رزمی انجام می‌داد تا و بهیاری. عکس‌هایی هم که از ایشان منتشر شد نشان می‌داد یک نیروی تمام‌عیار رزمی است. نمی‌دانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس و در حین امداد بوده که تکفیری‌ها آمبولانسش را می‌زنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در به شهادت می‌رسد. وقتی پیکرش به برگشت، من بودم. خود در تشییع باشکوهی که برای علی الهادی برگزار شده بود سخنرانی کرد. همه جا پخش شده بود که پیکر جوان‌ترین شهید مدافع حرم حزب‌الله برگشته و مردم با افکار و مختلف برای تشییع آمده بودند. ما، چون می‌کردیم رفتیم برای . گفتند پیکر شهید فلان اتاق است. من دلم نیامد داخل بروم. یکی از بچه‌ها رفت و عکسی انداخت. دوربین را نگاه کردم. چهره‌اش طوری بود که انگار آرام به خواب رفته است. حیف آن چشم‌های شیدایی که بسته بود. علی شهید شده بود یادش با ذکر صلوات🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻 ✅ متن زیر روایتی از شهید مدافع حرم لبنانی "علی الهادی احمدحسین" است که در گفت‌و‌گو با آقای مصطفی حسن‌زاده یکی از دوستان ایرانی شهید تقدیم حضورتان می‌کنیم: در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های حزب‌الله لبنان اصطلاح «» معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت. من او را تا وقتی که به دفتر حزب‌الله در آمد نمی‌شناختم. یک روز نوجوانی کم سن و سال به دفتر آمد و گفت: می‌خواهد به اعزام شود. من مسئولیتی در دفتر نداشتم. به عنوان یک فرد علاقه‌مند به کار‌های فرهنگی با بچه‌های همکاری می‌کردم. ولی وقتی دیدم یک نوجوان با ظاهری به‌اصطلاح امروزی می‌خواهد داوطلبانه به سوریه برود، کنجکاو شدم. جلو رفتم و نگاهی به قد و هیکلش انداختم. زیبارو بود و چهره‌ای جذاب داشت. توی دلم گفتم پسر جان تو نمی‌توانی از پس چنین جنگی بربیایی. همین را به زبان آوردم و علت تصمیمش برای شدن را پرسیدم. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. برای یک آن چشم در چشم شدیم و از نگاهش دلم لرزید. من از چشم‌های شیدایی شنیده بودم و حالا نمونه بارزی از این چشم‌ها را رو‌به‌رویم می‌دیدم. چشم‌های علی الهادی داد می‌زدند که شهید خواهد شد. 💥نماز فرشته💥 سعادت نداشتم خیلی در معیت علی الهادی باشم، اما همان روز‌ها که برای تلاش می‌کرد، چند باری او را دیدم. یک بار قامت به نماز بست. خوب نگاهش کردم. انگار فرشته‌ای نماز می‌خواند! نمی‌دانم این نوجوان کم سن و سال این طرز نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود. به‌حتم بندگی خدا در ذاتش بود. او در همان چند برخورد دل من را هم مثل خیلی‌های دیگر ربود. بعد‌ها از این و آن شنیدم که علی بین خیلی از بچه‌های حزب‌الله لبنان دارد. کار خاصی هم نمی‌کرد که محبوب جلوه کند. یک جذبه‌ای در ذاتش داشت که آدم را جذب می‌کرد. در رفتارش ریا نبود. داشت و شاید همین اخلاص، او را آسمانی کرد. 💥حیف آن چشم‌ها💥 علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان به جبهه سوریه اعزام شد. بعد‌ها شنیدم که آنجا بیشتر کار‌های رزمی انجام می‌داد تا و بهیاری. عکس‌هایی هم که از ایشان منتشر شد نشان می‌داد یک نیروی تمام‌عیار رزمی است. نمی‌دانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس و در حین امداد بوده که تکفیری‌ها آمبولانسش را می‌زنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در به شهادت می‌رسد. وقتی پیکرش به برگشت، من بودم. خود در تشییع باشکوهی که برای علی الهادی برگزار شده بود سخنرانی کرد. همه جا پخش شده بود که پیکر جوان‌ترین شهید مدافع حرم حزب‌الله برگشته و مردم با افکار و مختلف برای تشییع آمده بودند. ما، چون می‌کردیم رفتیم برای . گفتند پیکر شهید فلان اتاق است. من دلم نیامد داخل بروم. یکی از بچه‌ها رفت و عکسی انداخت. دوربین را نگاه کردم. چهره‌اش طوری بود که انگار آرام به خواب رفته است. حیف آن چشم‌های شیدایی که بسته بود. علی شهید شده بود یادش با ذکر صلوات🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯