eitaa logo
سیره شهدا 🌷
116 دنبال‌کننده
548 عکس
117 ویدیو
3 فایل
🌷همگام سازی زندگی به سبک شهدا🌷 ادمین: @Hagh1480
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ″برشی از خاطرات″ | حسین خرازی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
🌱در است كه انسانها آزمایش می‌شوند. پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به هستیم. هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از خداست و همه ریشه در عدم رعایت و دارد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
🚩شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند🚩👇 عباسعلی فتاحی بچه بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌یِ دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم . مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفتِ. مادرش گفت: اگه امام گفتِ برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیوفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم . فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهِ … بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز گفت: چند نفر میخوام که برند پل چهل دهنه روی رودخونه رو منفجر کنند. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود. پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن؛ حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم ها فهمیدند و درگیر شدید حق شدن ندارین که عملیات لو بره. ها رفتند، یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشتِ… اونایی که برگشتِ بودند؛ گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد، زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمِ اما خیلی مردِ ، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید. عملیات انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلی یِ! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه. عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفتِ، اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند. 😭 اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتند مادر بیخیال، نمیشه. مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم، مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد (یاد و ) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد. (یاد شهدا و این را حفظ کنیم و لو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) 🌹شادی روح پاک  شهدا صلوات و فاتحه هدیه بفرمایید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 😔فقط بدونیم کیا رفتند و غریبانه جان دادند تا با ما نفس بکشیم و داشته باشیم😔 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯
📖 ″برشی از خاطرات″ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔰 "سیره شهدا" 👇 ╭┅────────┅╮ 🆔 @sireh_shohada ╰┅────────┅╯