eitaa logo
سیره صالحین
774 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
883 ویدیو
35 فایل
ارتباط با ما @yasladan
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊️بسم رب الشهدا🕊️ همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار میدادیم. داشتیم آماده میشدیم که بریم جلوی تهران، همین که شعارها را تمرین میکردیم، بابای مدرسه که دم در کشیک میداد، گفت: یه ماشین از گاردیها به طرف مدرسه اومدن، اما صدیقه ول کن نبود. یک جوری میگفت: «مرگ برشاه،بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعار های اون بمیره.سر دسته مون صدیقه بود. دوباره بابای مدرسه به خانم ناظم گفت:بچه های مردم راجلوی تیر نبرید، گناه دارن، که صدیقه شعرش را خواند: سحر میشه سحر میشه سیاهی ها به در میشه نخواب ارام تویک لحظه که خلق هدر میشه چه آتشها به پا میشه چه خونها که فنا میشه ولی آخر مسلمانها جهان از رها میشه همه گرم خوندن شعر صدیقه بودیم که یک سرباز اومد توی ، ما را که دید، یک شلیک کرد وگفت: متفرق بشین.صدیقه رفت جلو و گفت:به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ گفت:خمینی«حضرت امام رحمة الله علیه»نظم مدرسه رابهم زده،برید سرکلاس بجای این چرت و پرت گفتنها. صدیقه هم نمیدونم باچه جرأتی خوابوندتوی گوش سربازه. خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت:شعار بدیم. برادرماست!خمینی رهبر ماست! گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود ویه دفعه داد زد:روح منی !بت شکنی خمینی! همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت:ما فقط اون دانش آموز خرابکار را میخواهیم، دستور بر هم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما را نداریم. بچه هابی مقدمه ریختن جلو،گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما وبقیه کارکنان هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد.از صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند ☘️شهیده ☘️ 👈🏻 شاخص جهاد سازندگی کانال @siresalehin
🕊️بسم رب الشهدا🕊️ همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار میدادیم. داشتیم آماده میشدیم که بریم جلوی تهران، همین که شعارها را تمرین میکردیم، بابای مدرسه که دم در کشیک میداد، گفت: یه ماشین از گاردیها به طرف مدرسه اومدن، اما صدیقه ول کن نبود. یک جوری میگفت: «مرگ برشاه،بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعار های اون بمیره.سر دسته مون صدیقه بود. دوباره بابای مدرسه به خانم ناظم گفت:بچه های مردم راجلوی تیر نبرید، گناه دارن، که صدیقه شعرش را خواند: سحر میشه سحر میشه سیاهی ها به در میشه نخواب ارام تویک لحظه که خلق هدر میشه چه آتشها به پا میشه چه خونها که فنا میشه ولی آخر مسلمانها جهان از رها میشه همه گرم خوندن شعر صدیقه بودیم که یک سرباز اومد توی ، ما را که دید، یک شلیک کرد وگفت: متفرق بشین.صدیقه رفت جلو و گفت:به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ گفت:خمینی«حضرت امام رحمة الله علیه»نظم مدرسه رابهم زده،برید سرکلاس بجای این چرت و پرت گفتنها. صدیقه هم نمیدونم باچه جرأتی خوابوندتوی گوش سربازه. خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت:شعار بدیم. برادرماست!خمینی رهبر ماست! گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود ویه دفعه داد زد:روح منی !بت شکنی خمینی! همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت:ما فقط اون دانش آموز خرابکار را میخواهیم، دستور بر هم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما را نداریم. بچه هابی مقدمه ریختن جلو،گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما وبقیه کارکنان هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد.از صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند ☘️شهیده ☘️ 👈🏻 شاخص جهاد سازندگی کانال @siresalehin