کتاب های جدید مسابقه
آقای رئیس جمهور
و عارف ۱۲ ساله رسید .
عزیزانی که ثبت نام کردند ولی کتاب نگرفتند با مسئولین ثبت نام برای دریافت کتاب هماهنگ کنند .
#⃣ #تجربه_توسل_به_شهدا
💠 پاسخ یکی دیگر از شرکت کنندگان مسابقه ی " سلیمانی عزیز ۲ " به سوال تجربه توسل به شهدا .
متن پیاده شده ی تصویر بالا :
"""
۳۷ - یکی از هم کلاسی هایم ۲ سالی است که بسته هایی می آورد و در روز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی ( #حمید_سیاهکالی ) پخش می کند داخل بسته امسال تسبیح و ۲ عدد شکلات بود و استادم پرسید که دلیل این نذر چیست؟ آن خانم جواب داد که من به واسطه این شهید چادری شدم و یکی از دوستانم تعریف می کرد که در زندگی دچار گرفتاری در مورد اقوام شده بود یعنی با اقوامش دچار مشکل شده و اذیت می کشیده و ناراحت بوده با توسل به شهید سجاد زبر جدی ( #سجاد_زبرجدی ) مشکلش بر طرف گشته و حل شده
"""
🔻 روی متن زیر بزنید تا تجربه های قبلی را هم مشاهده کنید 👇
#⃣ #تجربه_توسل_به_شهدا
برای شرکت در سری جدید این مسابقات وارد این پیام شوید 👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346
هدایت شده از خاطرات و کرامات شهید عاملو
کاظم به من گفت: «تو بیستم بهمن ۶۴ شهید میشی!» این را یکی دو سال قبلترش گفت.
من(سال ۱۳۶۴) در عملیات والفجر ۸ نیروی اطلاعاتعملیات گردان بودم.
شب، وسط یک درگیری گیر کردیم و من هر لحظه در انتظار چیزی بودم که همه آرزویش را داشتند. موقع پیشروی، یک تیربار عراقی قفل کرد روی کانال ما و شروع کرد به شلیک کردن. درگیر شدیم و زخمی شدم...
رسیدیم به اولین اورژانس. خیلی درد داشتم. بعد از مداوای سطحی، رفتیم فرودگاه اهواز و از آنجا با هواپیمای۳۳۰ به ساری اعزام شدیم.
مراحل درمان که به پایان رسید برگشتم سمنان. اما سوالی ذهنم را درگیر کرده بود. با خودم میگفتم پس چرا #شهید نشدم؟! تا اینکه یک روز کاظم را دیدم. قبل از سلام و احوالپرسیِ درست و درمان با توپ پُر ازش پرسیدم: «پس چرا شهید نشدم!؟ مگه نگفتی... .» حرفهایم تمام نشده بود که کاظم با خونسردی تمام جواب داد: «برو از مادرت بپرس چرا!»
منظورش را نفهمیدم.
توی همین درگیری ذهنی در اولین فرصت رفتم پیش مادرم تا تهتوی قضیه را دربیاورم. نشستم و ماجرا را برایش تعریف کردم. مادرم تا شنید بغض کرد و گفت: «همون شب خیلی دلم گرفت.» شب عملیات را میگفت. یک حسی بهش گفته بود که قرار است مرا از دست بدهد؛ یک حس مادرانه. همان شب به #حضرت_زهرا(س) متوسل شده بود و از خانم خواسته بود که دست من و برادرم را بگذارد در دستش. نگرانی مادرم به جا بود. آنوقتها برادرم در عراق اسیر بود و مدتها بود که ازش خبری نداشت. من هم که جبهه بودم.
مادرم میگفت همان شب خواب حضرت را دیدم. خانم(س) بهم گفتند: «دوتایشان سالم برمیگردند.»
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم که ارتش اسرائیل آن را منتشر کرده، آخرین لحظات زندگی فرمانده شهید یحیی سنوار است.
▪️مردی که تنها و زخمی - نه در داخل تونلهای زیر زمینی، بلکه بر روی زمین - با تنی مجروح و خسته، با دستی قطع شده و نفسهایی به شماره افتاده، در آخرین تلاش برای مبارزه با اشغالگر سرزمینش چوبی را به سمت پهپاد اسرائیلی که به او نزدیک شده است پرت میکند.
▪️این صحنه پرشکوهترین لحظات نزدیک به مرگ یک مرد است.
شهدا عنایتی کنید ما هم سنوار جنگ نرم باشیم .
توصیه میکنم در این روزهای حساس، به شهید بزرگوار “ابو ابراهیم” زیاد توسل کنید. خونی که تازه بر زمین ریخته شده، تأثیر عمیقی بر عالم دارد.
ای کاش ما هم در “جنگ نرم”، که امروز نبرد اصلی با دشمن است، مانند این فرمانده بزرگوار، تا آخرین نفس و با تمام توان و امکاناتمان، در میدان بمانیم. شهدایی مانند “ابو ابراهیم” نهتنها در جبهههای نظامی، بلکه در عرصههای فرهنگی و فکری، از جان خود مایه گذاشتند تا حقیقت روشن بماند.
خداحافظ ای اسطوره جاودان، ای فرمانده دلها.
اللهاکبر که هنوز هم رهبر میدانی و چراغ راه ما هستی. راهت پر رهرو و یاد تو همیشه در دلهای ما جاری خواهد بود.
#جنگ_نرم
@sireyeshohadabagiyatollah
#⃣ #تجربه_توسل_به_شهدا
💠 پاسخ یکی دیگر از شرکت کنندگان مسابقه ی " سلیمانی عزیز ۲ " به سوال تجربه توسل به شهدا .
متن پیاده شده ی تصویر بالا :
"""
37 - به نقل یکی از دوستان (دختر خاله ام آنجا بود.) , در گلزار شهدا در کنار قبر شهید ابراهیم هادی ( #ابراهیم_هادی ) جمعیت دیدند که خانمی بسیار پریشان است و گریه و زاری می کند. یکی از خواهران از دختر ایشان پرسید چرا مادرتان بی تابی می کند . جواب داد: در دوران کرونا مادرم به شدت به کرونا مبتلا شد در بیمارستان بستری شد. خود مادرم می گوید در همان حال زارم توسل بستم به شهید ابراهیم هادی گفتم : نمی خواهم بمیرم همان لحظه خوابم برد در خواب دیدم شهید مرا با خود به آسمان هفتم برد . در تمام این آسمان ها ملائکه به شهید تعظیم می کردند وقتی که از خواب پریدم و بلند شدم دیدم شفا یافته ام و تمام آثار کرونا در بدنم از بین رفته است.
"""
🔻 روی متن زیر بزنید تا تجربه های قبلی را هم مشاهده کنید 👇
#⃣ #تجربه_توسل_به_شهدا
برای شرکت در سری جدید این مسابقات وارد این پیام شوید 👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
مادر سفره را که پهن میکرد؛🍽️
یک کاسه میگذاشت 🍲
برای من و قاسم. با هم غذا میخوردیم.
دو سه روزی بود که قاسم پایش را کرده بود توی یک کفش 👟 و میگفت:
«من دیگه شریکی غذا نمیخورم»
وقتی دید کسی اعتنا نمیکند 😶
یک وعده لب به غذا نزد. همان اعتصاب یک وعدهای جواب داد ✊
کاسهاش که سوا شد؛ نصف غذا را میخورد نصفش را نگه میداشت.
کنجکاو بودم ببینم با غذایی که مانده چه کار میکند؟ 🤔
چند روزی زیر نظر گرفتمش 👀. کاسه را با خودش میبرد مدرسه 🏫
غذایی را که نمیخورد میداد
به همکلاسیاش که وضع مالی خوبی نداشتند.
برای شرکت در مسابقه این کتاب به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 کتاب عمو قاسم
نماز در کاخ رئیس جمهور
همین که اذان میگفت، سردار فوراً نمازش را شروع میکرد. برایش فرق نمیکرد در خانه، مسافرت یا میدان جنگ باشد. یک روز با دوستش ابراهیم شهریاری به مسافرت میرفتند. وقت اذان کنار جاده ایستادند و نماز اول وقت خواندند.
بعد از نماز به دوستش گفت: «ابراهیم، میخواهم خاطرهی جالبی برایت بگویم؛ خاطرهی نمازی که خیلی برایم شیرین بود.
در مسافرت به کشور روسیه، به کاخ رئیس جمهورشان رفتم. آنجا منتظر رئیس جمهور روسیه بودم تا بیاید و با هم صحبت کنیم. قبل از اینکه رئیس جمهور بیاید، اذان شد. من هم بلند شدم، اذان و اقامه گفتم و همانجا نمازم را خواندم. همه داشتند من را نگاه میکردند. بعد از نماز پیشانیام را بر مهر گذاشتم و حسابی از خدا تشکر کردم. گفتم خدایا شکرت، یک روز در این کاخ برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، اما الآن من در اینجا نماز میخوانم.» 🙏🏼🌍
📚 مسابقه کتابخوانی کتاب عمو قاسم
برگزارکننده:
مدرسه ابتدایی زرگران واقع در فلکه دوم گلستان، انتهای کوچه بهارستان پنج.
🔸 جوایز:
به شش نفر اول هر کدام ۵ میلیون ریال اهدا میشود.
🔸 راه ارتباطی برای شرکت:
برای شرکت در مسابقه با آقای قلیزاده (معاونت پرورشی مدرسه) از طریق شماره زیر تماس بگیرید:
📞
۰۹۳۹۴۰۰۳۰۶۷موفق باشید!
📚 مسابقه کتابخوانی کتاب “عمو قاسم”
🔹 یک اثر کمنظیر در حوزه کودکان و نوجوانان
اگر میخواهید فرزندانتان به جای الگوهای سطحی و بیمحتوای غربی، با قهرمانان واقعی و ارزشمند آشنا شوند، معرفی شهدای بزرگ به آنها میتواند راهگشا باشد.
🔸 برگزارکننده:
مدرسه ابتدایی زرگران، واقع در فلکه دوم گلستان، انتهای کوچه بهارستان پنج
🔸 جوایز:
به ۶ نفر برتر، هر کدام ۵ میلیون ریال اهدا خواهد شد.
🔸 نحوه شرکت:
برای شرکت در مسابقه و کسب اطلاعات بیشتر، با آقای قلیزاده (معاونت پرورشی مدرسه) تماس بگیرید:
📞 ۰۹۳۹۴۰۰۳۰۶۷
#مسابقه
📢 @sireyeshohadabagiyatollah
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
موهای وزوزی 🌀
پیراهن آستین کوتاه چسبان 👕
کمربند پهن و شلوار پاچه گشاد 👖؛
با این سر و وضع آمده بود برای گزینش سپاه!
چند دقیقهای صحبت کردیم و یک بار دیگر خوب براندازش کردم.
با خودم گفتم یه همچین آدمی برای چی باید بره توی سپاه.
آرام پروندهاش 📒را باز کردم
و در برگهی پذیرش 📝
زیر اسم قاسم سلیمانی نوشتم: رد صلاحیت ❌.
چه میدانستم همین جوان یک روزی میشود آبروی اسلام؛ آبروی سپاه و آبروی ایران! 🇮🇷
@sireyeshohadabagiyatollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاسم…
قرآن میفرماید: “إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ”
یعنی خوبیها، بدیها را از بین میبرد.
اگر میخواهید فرزندانتان به جای الگوهای سطحی و بیمحتوای غربی، با قهرمانان واقعی و ارزشمند آشنا شوند، معرفی شهدای بزرگ به آنها میتواند راهگشا باشد.
با یاد شهدا 🌹، بدیها را از فضای خانه و خانواده دور کنید و معنویت را در زندگی جاری سازید. 🌟
برای شرکت در مسابقات کتابخوانی پیرامون این شهید وارد این پیام ها شوید :
کتاب عموقاسم :
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/373
کتاب سلیمانی عزیز ۲ :
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340
هدایت شده از 🌷 مسابقات سیره شهدا 🌷
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 سلیمانی عزیز ۲
ظل گرما ☀️ داشتیم از اهواز میرفتیم تهران.
حاجی از خستگی خوابش برده بود 😴.
کولر ماشین 🚗 را روشن کردم و شیشهها را بالا کشیدم تا راحت بخوابد.
چیزی نگذشت که از خواب پرید
و با دلخوری 😠 گفت: «خاموش کن! چرا روشن کردی؟
من زیر باد خنک ❄️ بخوابم، اون وقت بچههای مردم زیر تیغ آفتاب ☀️ بجنگن؟»
...
سرمای هوا ❄️ از لای درزهای ماشین میزد تو و مغز استخوان را میسوزاند 🥶. بخاری را که روشن کردم 🔥، پیشانیاش چین برداشت
و با اخم 😡 گفت: «خاموش کن! بسیجیا توی سرما 🌨️ باشن، من فرمانده بشینم توی ماشین و بخاری روشن کنم؟!»
برای شرکت در مسابقه این کتاب به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
رفته بودیم سرکشی از بیمارستان 🏥
نگاهمان افتاد به یک عده مجروح عراقی آش و لاش 😣🤕
دراز کشیده بودند یک گوشه و آه و نالهشان بلند بود 😢😭
بعضیها زخمهایشان هنوز خونریزی داشت 💉
نه پانسمانی کرده بودند نه دوا و درمانی 🩹💊
حاج قاسم خونش به جوش آمد 😡🔥
توپید به آن مسئول که این چه وضعشه؟ 😤
“اینا دشمنن که باشن، الان دیگه اسیرن، نباید بهشون رسیدگی بشه؟”
🤨🤔 طرف ساکت ماند و چیزی نگفت 😶🤐
کمی که گذشت مرا کنار کشید و گفت: به حاجی بگو این مجروحا رو بهتازگی از خط آوردن 🛬
نه پست امداد خط 🏕، نه بهداری اهواز 🚑، نه تو فرودگاه 🛩، هیچجا کمک اولیهای ندادن 😕🤷♂️
تازه تحویلشون گرفتیم 🕒
جریان را که برای حاجی گفتم، معطل نکرد 😲⏳
رفت سراغ آن مسئول، معذرتخواهی کرد 🙏
و پیشانیاش را بوسید 🤝💖👨⚕️.
برای شرکت در مسابقه این کتاب به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340 🌐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید خیلی التماس دعا داریما 🙏…
شهید فدات بشم 💔، ما رو نگاه میکنی؟ 😔😢
شهید، خودتون گفتید: “فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ” 🙏💫 یاد کنید ما را، تا یاد کنیم شما را 💭💖
بسمالله شهید ✨…
امشب شب شهادت شماست، مصطفی صدرزاده 🌹… تو برای در صدر بودن زاده شدی 🌟.
🤲 شهید تو رو به فاطمه زهرا سلام الله قسم می دهیم امشب عنایتی کن که ما هم در جنگ نرم 🖋️💻 🫡 همیشه در صدر قرار بگیریم 🥇🌟…
#جنگ_نرم
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
فرمانده یک لشکر چند هزار نفری باشی و بخواهی برای عملیات آماده شوی؛ مگر به همین سادگی بود؟ ⚔️🛡️💥
یک عملیات میگویند، یک عملیات میشنوید؛ جلسه پشت جلسه 📑، پیگیری پشت پیگیری 📞… جوری کار سر حاج قاسم ریخته بود که وقت سر خاراندن هم نداشت ⏳📈. توی همین گیر و دار آماده شدن لشکر برای عملیات، گفتند از مرکز پیامی آمده که حاجی کارت داره 📧🚨.
موقع نماز بود که خودم را رساندم به مقر تاکتیکی لشکر 🕌🙏. بعد از نماز، حاج قاسم پرسید: «صدفی میدونی چه ایامیه؟» مکثی کردم. «بله حاجی، ایام فاطمیهست» 🖤💫.
«میخوام همین جا برامون روضه بخونی» 📿🕯️. ده پانزده نفر بیشتر نبودند. نزدیک دو ساعت روضه خواندیم، سینه زدیم و گریه کردیم 😢💔💧.
یک دنیا هم که کار داشت، هر کجای عالم که بود، روضه حضرت فاطمه علیهاسلام را فراموش نمیکرد 🕊️🌹👑.
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340 🌐
57.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نماهنگ زیبا توسط یکی از اعضای کانال و تنها با گوشی ساخته شده 🎥📱. اگر شما هم دوست دارید چنین نماهنگهایی با گوشی خود بسازید، میتونید به خانم عنایتی پیام بدید تا مراحل و روشها رو بهتون آموزش بدن ✉️✨.
شناسه خانم عنایتی:
@enayati54
با این کار، شما هم میتونید در مسیر زنده نگه داشتن یاد شهدا قدمی بردارید 🕊️، در این جنگ نرمی که مهمترین نبرد تاریخ بشر بهشمار میاد 🌍.
جنگ نرم از اهمیت ویژهای برخورداره و زنان در این عرصه در خط مقدم قرار دارن 💪؛ چون زن، خانواده رو میسازه و خانواده، پایهی جامعهست 🏠 و جامعه، تاریخساز میشه 📜.
🤲 دعا کنید و از خداوند بخواهید که همه ما جزو شهدای جنگ نرم باشیم 🙏، که بیشک اجر و قرب شهید جنگ نرم از شهید جنگ سخت بالاتر است ✨.
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
از بم آمده بودم کرمان 🏜️، نماز را که خواندیم 🕌
گفت: «شام بریم خونهی ما. 🍽️🍞🍯» قبول نکردم.
گفتم: «حاجی! شما معمولاً خونه نیستی 🏠، حالا هم که کرمانی 🛤️، برو کنار زن و بچهت باش. 👨👩👧👦»
دستم را گرفت 🤝 و دنبال خودش برد. آن شب غذا ساده بود و حاضری؛
نان 🥖، پنیر 🧀، گردو 🌰 و عسل 🍯.
شام را که خوردیم 🍽️، گفت: «امشب اینجا بمون. 🛏️» اصرار نکردم بروم.
حاجی یک کلام بود 🗣️. ماندم 🛌. توی اتاق 🛋️،
همینطور که سرش را گذاشت روی بالش 🛏️ گفت: «حسین! من از خدا دوتا چیز خواستم. 🙏»
گوش تیز کردم 👂 تا ببینم فرمانده چه از خدا خواسته؟ 🤔
نفس عمیقی کشید 😌 و گفت: «به خدا گفتم خدایا! من اگه بخوام به انقلاب خدمت کنم ✊، باید خودم رو وقف کنم 🔥. خودت کمکم کن. 💪»
هنوز داشتم به خواستهی اولش فکر میکردم 🤔 که انگشت اشارهاش را گذاشت روی شقیقهاش 👉🧠. گفت: «حسین! از خدا خواستم اینقدر بهم مشغله بده که حتی فکر گناه هم نکنم. 🚫💭»
توی همهی این سالها همانهایی که از خدا خواست، شد.
نشد؟ ✅
کی هست که بگوید حاج قاسم وقف انقلاب خدا نبود؟ 💼✊
کی هست که بگوید حاج قاسم بیست سال آرام و قرار داشت؟ 🕰️
حاج قاسم مستجابالدعوه بود. 💫🙏
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340 🌐
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰📚 #کتاب_عارف_دوازده_ساله
قبل جبهه رفتن رضا 🪖
یک شب 🌙 عمهاش اینا آمدند منزل ما 🏡.
آن موقع خواهر 🧕 بزرگتر رضا تازه نامزد کرده بود 💍.
قشنگ یادم هست 🧠💭
بعد از مهمانی 🎉🍽 وقتی خواستیم آنها را بدرقه کنیم 👋🚶♀️
خواهرش هم بیرون آمد 🚶♀️🚶♂️.
رضا تو کوچه 🏙 آمد کنار من 👬، در گوشم گفت به آبجی بگو برود داخل 👂🤫.
متوجه شدم 👀 یک مقدار پایینتر چندتا جوان 👦👦👦 داخل کوچه ایستاده بودند و به غیرتش برخورده بود 😡🔥.
من هم به خواهرش 🧕 اشاره کردم برود داخل 🏠👈.
نسبت به غیبت، تهمت و دستورات دین 📿📖 حساسیت داشت
و در وصیتنامهاش 📜🖋 هم به این موضوعات اشاره کرد ✍️.
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346 🌐
عارف۱۲ساله.ogg
8.4M
#کتاب_صوتی_عارف_دوازده_ساله
#کتاب_صوتی
صفحه ۱۳ و ۱۴
دعای مستجاب شده
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346
متن این صفحه را هم در پیام زیر می توانید بخوانید :👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/387
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰📚 #کتاب_عارف_دوازده_ساله
خیلی دوست داشتم بروم مشهد 🕌. قبل از این که رضا را باردار شوم ، به زیارت امام رضا (علیهالسلام) رفتم. اولین سفر مشهدم بود. آن موقع یک دختر شیرخوار داشتم 👶 که با رضا یک سال و سه ماه تفاوت سنی داشت 📅. وقتی به زیارت رفتم، از امام رضا (علیهالسلام) خواستم واسطه شود تا خدا به من فرزندی هدیه کند که در راه خدا فدا شود 💝. الآن پشیمانم که چرا چند فرزند نخواستم که در راه خدا فدا کنم.
وقتی از مشهد برگشتم 🚗، خیلی نگذشته بود که متوجه شدم باردارم 🤔. ابتدا نمیدانستم باردارم. ویاری که میکردم، آلبالو بود 🍒. آلبالو زیاد میخوردم. یادم است یک مرتبه پدرش به باغ یکی از دوستانش رفته بود و از آنجا آلبالو آورده بود. به محض اینکه سطل آلبالو را روی زمین گذاشت، مقدار زیادی از آلبالوها را خوردم 🍽، حالم دگرگون شد.
یک دکتر خانوادگی به نام آقای کامیار داشتیم 🩺. دکتر خیلی خوبی بود 😊. خانمش هم ماما بود . مجبور شدیم به ایشان مراجعه کنیم. تا چهره مرا دید، متوجه شد که باردارم . برایم آزمایش نوشت 📝. جواب آزمایش را که گرفتیم، مثبت بود ✅.
رضا را از امام رضا (علیهالسلام) گرفتم 🙏. برای همین اسمش را رضا گذاشتم. نمیدانم چه دلیلی داشت که وقتی رضا را باردار بودم، دائم زمین میخوردم 🤕. با خودم میگفتم با این زمین خوردنهایم بچه ناقص به دنیا میآید. لطف و کرم پروردگار آنقدر زیاد بود که به من بچهای باهوش و زرنگ و خوشبیان هدیه کرد 💝.
اسمش را خودم انتخاب کردم. چون عاشق امام رضا (علیهالسلام) بودم 💖 و رضا را هم از او خواسته بودم. اسمش را رضا گذاشتم. البته توی خانه، بابک هم صدایش میکردیم. چون گاهی که ناراحت میشدم و دعوایش میکردم 😠 و نمیخواستم با اسم رضا دعوایش کنم، خودش همیشه میگفت: فقط با اسم رضا صدایم کن.
بهترین دعا 🤲 ، دعا برای شهادت است ✨🙏
و والاترین نوع شهادت، شهادت در جنگ نرم 🖋 📖 🕊️ 💻 .
انشاالله به حق شهدا ما هم در جنگ نرم عاقبت به شهادت خواهیم شد .
╭──🍃🌼🍃──╮
@seireye_shohada
╰──🍃🌼🍃──╯
#جنگ_نرم
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰📚 #کتاب_عارف_دوازده_ساله
هر وقت میخواست برود مدرسه 🏫🎒
هم پول توجیبی 💵💰 بهش میدادم
و هم برایش لقمه میگذاشتم 🥪🍞.
لقمه را در کیفش میگذاشتم 🎒 تا زنگهای تفریح ⏰📚 بخورد،
ته دلش را بگیرد 💔 و در مدرسه ضعف نکند 🤕.
یک روز آمد خانه 🏠.
متوجه شدم 😯 لقمهای را که برایش گذاشته بودم 🥪، نخورده است ❌😕.
وقتی علت را پرسیدم 🤔، گفت:
وقتی لقمهام را درآوردم، یکی از دانشآموزها 👦👀 ایستاده بود و منو نگاه میکرد 👀😶.
من هم لقمهام را به او دادم 🤲🥪
و بعدش رفتم با پولم دو تا نوشیدنی 🥤🥤 خریدم
یکی رو دادم به او و یکی رو هم خودم خوردم 🥤😋.
گفتم: کار خوبی کردی مامان 😊❤️.
از آن روز به بعد، تا روزی که رفتم مرخصی رضا را از مدرسه برای جبهه رفتن بگیرم 🪖🚶♂️، روزی دو لقمه 🥪🥪 در کیفش میگذاشتم 🎒.
به رضا میگفتم: یکی رو برای خودت بردار 🥪
و یکی رو هم به هر کدوم از دوستات که لقمه نیاورده بود، بده 🤝🧑🤝🧑.
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346 🌐
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰 📚 #کتاب_سلیمانی_عزیز_۲
جلوی یک رستوران سنتی نگه داشت و پیاده شدیم. 🏠🍽️
تا وقتی نشستیم سر میز و غذا سفارش دادیم، 🍛🥗
هنوز برایم سؤال بود چرا آمدهایم اینجا؟ 🤔
حاجی خودش جواب سوالم را داد.
سه تا دلیل آورد که یکی از همه مهمتر بود. 👆
خواست پرده رستوران را کنار بزنم.
بعد پرسید: «چی میبینی عفتی؟» 👀
• مردم و شهر و مغازه. 🏙️👥🏪
• من هر چند ماه یه بار میام اینجا میشینم، 🕰️ بعد به بیرون نگاه میکنم و به خودم میگم: قاسم! یادت نره تو یه روزی اینجا کارگری میکردی! 👷♂️💭
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/340 🌐
عارف ۱۲ ساله صوت دوم.ogg
3.13M
#کتاب_صوتی_عارف_دوازده_ساله
#کتاب_صوتی
صفحه ۲۰
بازیگوشیهای دوران کودکی 🎒🖍️
برای شرکت در مسابقه این کتاب بی نظیر به پیام زیر رجوع کنید : 👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/346
متن این صفحه را هم در پیام زیر می توانید بخوانید :👇
✅ https://eitaa.com/sireyeshohadabagiyatollah/392
#برشی_از_کتاب_شهدا
📔🍰📚 #کتاب_عارف_دوازده_ساله
برای رضا و خواهرش دفتر گرفته بودم.
هنوز رضا مدرسه نمیرفت. 🏫
فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. 🖊️
خواهرش که از رضا بزرگتر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. 📚🔢
خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. 🏃♂️ دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد.
روی چارچوب در زمین خورد و چانهاش شکافت. 😣💧
یادم است رضا خیلی گریه کرد. 😢 خیلی ناراحت شد.
میگفت: «میخواستم شوخی کنم. من نمیدانستم این طوری میشود.»
خواهرش را بردیم به چانهاش بخیه زدند. 🏥🩹
تا مدتها به خواهرش نگاه میکرد و به فکر فرو میرفت. 🤔
دل رئوفی داشت. ❤️
خیلی مهربان بود. از بچگی تحمل ناراحتی و اشک کسی را نداشت. 😢