فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽آیا #خانم ها میتوانند جزو یاران حضرت #مهدی عجل اللہ باشند؟
📣 #استاد_محمدی
💥ببینید و انتشار دهید
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_یکم ✍🏻توی کوچه می پیچد و می گوید: _خلاصه این مدت که نبودی خیلی چیزا عوض
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_دوم
✍🏻نمی دانم چند دقیقه شده که در آغوشش گم شده ام.به صدای قلب ضعیفش گوش می دهم و جان دوباره می گیرم.
اینجا امن ترین جای دنیاست سرم را می بوسد و برای هزارمین بار می پرسد:
_خوبی بابا؟
+پیش شما که باشم خوبم
_چطور انقدر بی خبر؟
+به لاله گفته بودم
_هیچ وقت فکر نمی کردم که دخترم از خونه و زندگیش...
نمی گذارم حرفش را تمام کند،از او فاصله می گیرم و نگاهش می کنم
+بابا جون،من به اندازه ی روزای عمرم خطا کردم،از همه بدترشم همین دور شدن از شما بود.
چشمش چرخی روی صورتم می زند،به دست های بدون لاکم نگاه می کند و بعد روسری بلندی که سرم کرده ام
_چی شده که انقدر عوض شدی پناه؟
سکوت می کنم و ادامه می دهد:
+انگار دارم خواب می بینم،خواب می بینم که برگشتی!خواب می بینم که شبیه هیچ وقت نیستی،که از خطاهات حرف می زنی و غم دور شدنت خودتی بابا؟
_خودشه دایی جون،من قبل از شما
اینا رو پرسیدمو به نتایج مثبتی رسیدم.فکر کنم باید براش جشن پروانگی بگیریم
پدر دست دور شانه ام می اندازد و به لاله می گوید:
+جشن چی؟علیک سلام
_وای ببخشید سلام...پروانگی!همینجوری به فکرم رسید.آخه نگاش کنید چه ناز شده...
+تو که از اومدنش باخبر بودی چرا نگفتی دایی؟
_سفارش کرده بود نگم
+ما نامحرمیم یا ترسیدی پشیمون بشی؟
_هیچ کدوم بابا...فکر کن بی دلیل بوده
+والا!آخه این پناه کی و کدوم کارش دلیل داشته دایی؟چه توقعاتی دارید شما...
به شوخی های لاله لبخند می زنم اما می بینم که پر بیراه هم نگفته.انگار تا می توانستم به همه چیز پیله کرده بودم و جز تنهایی نصیبی نداشتم ولی حالا مثل کرم ابریشمی که پیله های تنیده بر جانش را پاره می کند به شوق پرواز، پروانه شدم! شاید هم قرار بود که باشم...
پر از تردیدم و پر از حس های جدید، هنوز تا پروانه شدن فاصله هاست
با شامی که افسانه قبل از رفتنش درست کرده بود بزممان کامل می شود.ظرف ها را جمع می کنیم که پوریا می گوید:
+ایول بالاخره فردا یه قرمه سبزی می زنیم
_چی شده تو که اهلش نبودی؟
+از بس که مامان درست می کرد.ولی از وقتی تو رفتی گفت دلم نمیاد بوی قرمه بپیچه و پناه نباشه که بهونه ی زود آماده شدنش رو بگیره،اصلا از گلوی هیچ کدوممون پایین نمیره.خلاصه که خیلی وقته نخوردیم.تازه دوبارم که رفتیم خونه عمه بهمون کباب و چلومرغ داد
_چشمتو بگیره پوریا،بده کباب؟
+نه دخترعمه ولی قرمه سبزی یه اصل و اصول دیگه ای داره...
تعجب کرده ام و خجالت می کشم که به چشم های پدر نگاه کنم.بشقاب خالی ام را بر می دارم و به آشپزخانه پناه می برم یکی از عکس هایی که پارسال توی باغ گرفته بودم را روی یخچال چسبانده اند چه لب های قرمزی و چه چشم های خمار از سنگینی آرایشی!
_اینم افسانه زده!اما خبرم نداشته که تو قراره بیای
+لاله مگه میشه زن بابا باشیو دلتنگ بشی؟
_بی انصاف اون بزرگت کرده
غرورم هنوز هم شعله می کشد و می خواهم انکار کنم شانه بالا می اندازم و می گویم:
+کمم اذیتم نکرده
_تو چی؟کم آتیش سوزوندی براش؟
+من بچه بودم
_الانم بچه ای که نبودنش برات خبر خوشه؟
+حرف تو دهنم نذار!اینو تو گفتی نه من
_خیلی خب،یه وقتایی سر و کله زدن با تو آدمو دیوونه می کنه منم حوصلشو ندارم،اون سماور رو روشن کن یه چای با این شیرینی های تر بزنیم.
پیچ سماور را می چرخانم که از توی سالن داد می زند:
+ببین آب داشته باشه نسوزه
و فکر می کنم من چقدر توی این خانه دست به سیاه و سفید نزدم و فقط دستور دادم!چقدر بهانه گرفتم و پر توقعی کردم من حتی درست و حسابی جای ظرف ها و ادویه جات و حبوبات و را بلد نبودم!افسانه گاهی وقت ها که مریض می شدم حتی مشق هایم را هم می نوشت...
از یادآوری گذشته، روز به روز خجول تر می شوم.اگر دست خودم بود پاک کنی بر می داشتم و خیلی از جاهای زندگیم را پاک می کردم!
دیر وقت شده و هنوز افسانه نیامده خسته ی راه بودن را بهانه کرده ام و روی تخت اتاقم خوابیده ام لاله روی زمین جا پهن کرده و طوری خوابیده که انگار او مسافرت بوده...
از پنجره به تیربرق توی کوچه نگاه می کنم.چه شب هایی که با این تیر چوبی تا صبح درددل نکردم و اشک نریختم.
صدای باز شدن در می آید و می فهمم که افسانه برگشته چشمم را می بندم چون نمی دانم باید چه واکنشی داشته باشم حرف های لاله و پوریا توی گوشم هست و وجدانم هم خیلی بد موقع بیدار شده صدای پچ پچ ریزی می شنوم و بعد در اتاق با ناله ای باز می شود.
"الهی شکر" زیرلبش را حس می کنم. نزدیک می شود و من دلهره می گیرم.کنار تخت می نشیند؛بوی عطرش را فراموش نکرده بودم!
نفس عمیقی می کشد و بعد دستی لابه لای موهایم چرخ می خورد.
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ای کاش حرم بودم ومهمان توبودم
◾️مهمان تووسفره احسان توبودم
◾️یک پنجره فولاددلم تنگ توآقاست
◾️ای کاش که زوارخراسان تو بودم😔
#شهادت_امام_مهربانیها_تسلیت_باد
4_5987612133532108039.mp3
3.78M
🎧🎧
#حتما_گوش_کنید👆
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🔹 #استاد_کریمخانی
🔹 #نشر_دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشای راز پنهان از شهادت پیامبر از استاد رائفی پور
🚨اگر میخواهید راز واقعی شهادت پیامبر را بدانید کلیپ بالا را مشاهده کنید. با تشکر
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🔴چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟ ⬅️فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه #قسمت اول 📝 سدی
🔴فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه
⬅️چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟ #قسمت دوم
📝عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ سَدِیرِ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ دَخَلَ عَلَیْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَی بَیْعَتِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَیَّ قَالُوا بَلَی قَالَ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ کَانَ ذَلِکَ سَخَطاً لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ ع إِذْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی ذَلِکَ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ حِکْمَةً وَ صَوَاباً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یَقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطَاغِیَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یُصَلِّی خَلْفَهُ رُوحُ اللَّهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ ع فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یُغَیِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذَا خَرَجَ ذَاکَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِی الْحُسَیْنِ ابْنُ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ یُطِیلُ اللَّهُ عُمُرَهُ فِی غَیْبَتِهِ ثُمَّ یُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فِی صُورَةِ شَابٍّ ابْنِ دُونِ الْأَرْبَعِینَ سَنَةً ذَلِکَ لِیُعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ.
📌 از ابوسعید روایت میکند که گفت: هنگامی که حسن بن علی بن ابیطالب با معاویة بن ابوسفیان صلح کرد مردم بحضور آنحضرت مشرف شدند و بعضی از ایشان آن بزرگوار را به جهت این بیعتی که کرده بود #سرزنش و #ملامت نمودند.
⬅️ امام حسن علیه السلام میفرمود: #وای بر شما! شما نمی دانید که من چه عملی انجام داده ام، به خدا قسم این عملی که من انجام دادم از آنچه که آفتاب بر آن طلوع و غروب میکند بهتر خواهد بود. آیا نمی دانید من طبق فرموده ی پیامبر صلی الله علیه و آله امام #واجب الاطاعة شما و یکی از دو بزرگ جوانان اهل بهشت میباشم!؟ گفتند: چرا. فرمود: آیا نمی دانید موقعی #خضر آن کشتی را سوراخ نمود و آن دیوار را تعمیر کرد و آن کودک را کشت حضرت موسی برای این اعمال بر او خشم نمود و این خشم به جهت این بود که حضرت موسی از #حکمت و #فلسفه ی کارهای خضر بی اطلاع بود، ولی این رفتارهای خضر نزد حضرت پروردگار نیکو و پسندیده بود. آیا نمی دانید هیچ یک از ما خاندان نیست مگر اینکه بیعتی از سرکش و #طاغی زمانه ی وی بر گردنش خواهد بود غیر از #قائم_آل_محمد صلی الله علیه و آله که حضرت عیسی بن مریم پشت سر او نماز خواهد خواند. زیرا خدای توانا ولادت حضرت قائم را مخفی و خود آن بزرگوار را غائب خواهد نمود تا وقتی خروج کند کسی برگردن آن حضرت بیعتی نداشته باشد. این قائم از نهمین فرزندان برادرم امام حسین و پسر بهترین کنیزان خواهد بود. وقتی غائب شود خدا عمر او را طولانی مینماید. سپس وی را به قدرت کامله ی خود به صورت #جوانی که کمتر از چهل سال داشته باشد ظاهر میکند. خدا این عمل را بدین لحاظ انجام میدهد که دانسته شود او بر هر چیزی #قدرت دارد.
📙احتجاج ص۱۴۸
#فلسفه_ی_صلح_امام_حسن_علیه_السلام_با_معاویة_بن_ابوسفیان
ادامه دارد
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیفی زیبا از امام رضا (علیه السّلام) در سریال ولایت عشق...
شهادت مظلومانۀحضرت شمس الشّموس، انیس النفوس، سلطان أرض طوس، امام علی بن موسی الرّضا(ع) برپیروان قرآن وعترت وولایت، تسلیت وتعزیت باد.
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
🔴فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه ⬅️چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟ #قسمت دوم 📝عَنْ ح
⚫️چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟
⬅️فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه #قسمت سوم
📝 از زید بن وهب روایت میکند که گفت: هنگامی که در مدائن به امام حسن نیزه زده شد من در حالی که آن حضرت از فشار درد مینالید بحضورش مشرف شدم و گفتم: یابن رسول الله! تو چه صلاح میدانی، زیرا مردم متحیر و سرگردانند!؟ فرمود: به خدا قسم که معاویه برای من از این مردم بهتر است. این مردم گمان میکنند شیعیان منند، ولی در صدد کشتن من بر میآیند، اثاث و لباس سفرم را به غارت میبرند، اموال مرا تصاحب مینمایند به خدا قسم اگر من از معاویه تعهدی بگیرم که خون خود را حفظ کنم و اهل و عیالم را در امان بدارم بهتر از این است که آنان مرا بقتل برسانند و اهل بیتم از بین بروند. به خدا قسم اگر من با معاویه نبرد نمایم اینان #گردن مرا میگیرند و مرا به معاویه #تسلیم میکنند.
⬅️به خدا قسم اگر من با معاویه صلح و سازش نمایم و محترم باشم بهتر از این است که من کشته یا اسیر گردم، با این که منتی بر من نهاده شود و تا آخر دهر برای بنی هاشم عیب و عار باشد و معاویه دائما بر زنده و مرده ی ما منت بگذارد.
📝راوی میگوید: من به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله! آیا شیعیان خود را نظیر گوسفندانی بدون شبان واگذار مینمائی!؟ فرمود: چکنم: من از موضوعی که به وسیله ی افراد مورد وثوق وی به من رسیده آگاه میباشم. یک روز امیرالمؤمنین علیه السلام در حالی که خوشحال بودم به من فرمود: ای حسن! آیا خوشحالی؟ چه حالی خواهی داشت در آن موقعی که پدر خود را کشته بنگری؟ چه حالی خواهی داشت در آن هنگامی که #بنی_امیه متصدی امر #خلافت شوند و امیر آنان شخصی است که گلوی او و روده هایش گشاده میباشند، وی میخورد ولی سیر نمی شود در حالی میمیرد که در آسمان یاوری و در زمین پوزش پذیری نخواهد داشت. او بر شرق و غرب مستولی خواهد شد، بندگان در مقابل وی #ذلیل میشوند و #سلطنت او طولانی خواهد شد، وی #بدعت و گمراهی هائی به یادگار میگذارد، حق و سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را پایمال مینماید.
📌 #معاویه مال خدا را به دوستداران خویشتن تقسیم میکند، و افرادی را که سزاوار آنند از آن ممنوع مینماید. #مؤمن در زمان سلطنت معاویه ذلیل و #فاسق تقویت خواهد شد. معاویه مال خود را به یاران خویشتن میدهد، بندگان خدا را #غلام و #کنیز زرخرید قرار خواهد داد. در زمان سلطنت وی حق از بین میرود و باطل ظاهر میشود، مردمان نیکوکار مورد #لعن قرار میگیرند، هر کس با او درباره ی حق دشمنی کند کشته خواهد شد، هر کسی که راجع به تقویت باطل با وی دوستی نماید جائزه خواهد گرفت.
📝 #روزگار بدین منوال خواهد بود تا این که خدا مردی را در #آخرالزمان که روزگاری است سخت مبعوث مینماید و او را به وسیله ی #ملائکه ی خود تأیید میکند انصار و یاران وی را نگاهداری مینماید، او را به وسیله ی آیات و معجزات خود #نصرت میدهد وی را بر زمین ظاهر و مسلط میکند تا این که مردم خواه ناخواه مطیع و منقاد او شوند، او زمین را بعد از آنکه پر از ظلم و ستم شده باشد پر از #عدل و #داد و نور و برهان خواهد کرد، عرض و طول شهرها برایش مطیع شوند، حتی کافری نیست مگر این که ایمان میآورد و تبه کاری نیست مگر این که نیکوکار خواهد شد، درندگان در زمان سلطنت او صلح و سازش مینمایند، زمین #گیاهان خود را میرویاند آسمان #برکات خود را فرو میریزد، گنجها برای او ظاهر خواهند شد، مدت چهل سال مالک شرق و غرب خواهد شد، #خوشا به حال کسی که روزگار او را درک کند و سخن وی را بشنود.
📙 احتجاج ص۱۴۸
#فلسفه_ی_صلح_امام_حسن_علیه_السلام_با_معاویة_بن_ابوسفیان
🔘ادامه دارد
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌙 #ليلة_المبيت
شب اول ماه ربیع الاول جان نثاري آقا و مولايمان اميرالمومنين علیه السلام و خوابیدن در بستر پیامبر(ص)
نزول آیه ۲۰۷ سوره بقره درشأن مولا:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅فیلم کامل اتفاقی عجیب حضور امام زمان (عج) در یکی از کوچه های تهران
#برای_دوستان_خود_بفرستید
#کم_حجم
#پیشنهادی
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_دوم ✍🏻نمی دانم چند دقیقه شده که در آغوشش گم شده ام.به صدای قلب ضعیفش گو
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_سوم
✍🏻هیچ عکس العملی نشان نمی دهم.قربان صدقه ام می رود و مدام آه می کشد.باید باور کنم که دوستم دارد؟با تمام آزار و اذیتی که در حقش کرده بودم.
خسته ام و فکرم هزارجا می رود،تمرکز ندارم و افسانه هنوز کنارم نشسته،چشم هایم گرم خواب شده و کم کم بی هوش می شوم.
وسط بیابان بزرگی ایستاده ام،به آسمان و زمین نگاه می کنم.زمان و مکان را گم کرده ام و دنبال چهره ی آشنایی می گردم که نیست.چیزی مثل دلهره به جانم چنگ می اندازد...من ،تنها،اینجا چکار می کنم؟
سرم از شدت گرما می سوزد ولی سایه بانی نیست.کسی نامم را صدا می زند.بر می گردم و عزیز را می بینم،روی خاک های گرم سجاده پهن کرده و با لبخند منتظر من است.
چقدر دلم برایش تنگ شده،با دیدنش یکباره تمام اضطرابم می ریزد،بی هیچ هراسی می دوم سمتش...بغلم می کند و حرفی نمی زند.
دهانم را انگار دوخته اند که باز نمی شود.عزیز تسبیح سبزی که همیشه همراهش بود را از توی جانماز بر می دارد و دور گردن من می اندازد.می خندد و می خندم...
دوباره اسمم را صدا می کنند.به خورشید نگاه می کنم چشمم را باز و بسته می کنم و جلوی نور آفتاب را با دست می گیرم.
انگار فضا عوض شده ،هنوز نفهمیده ام کجا هستم و بودم!
_کجایی دختر؟زبونم مو درآورد انقدر صدات کردم.
لاله است!کمی به دور و اطراف نگاه می کنم و تازه یادم می آید که توی اتاق خودم هستم...پس خواب دیده بودم؟!
+کوه نکنده بودی که،حالا چند ساعت تو قطار بودی،مثل خرس افتادی از دیشب تا حالا.لنگ ظهره پاشو دیگه
دست می کشم روی گردنم اما تسبیح نیست.هنوز هم عطر گل های محمدی روی جانماز را حس می کنم.
+صدای چیه؟
_گوشی من داره اذان میگه،اذان ظهرا! خجالت نکش ولی تا الان خواب تشریف داشتی عزیزم
+باورم نمیشه
_چرا؟همچین بی سابقه هم نیست
+خواب دیدم
_خیره
+نمی دونم
_تعریف کن ببینیم
+عزیز بود و من ...وسط یه بیابون بی سر و ته،هیچی نگفت فقط بغلم کرد و تسبیحش رو داد بهم،یعنی انداخت گردنم
_ا خب کو؟
+مسخره
_شوخی کردم حالا،اینکه حتما خیره، پاشو بیا یه چیزی بخور منم باز گشنم شده برم پاتک بزنم به باقی شیرینی خامه ای ها
صدای اذان گوشم را پر کرده و هنوز به تعبیر خوابم فکر می کنم...
زیپ کوله ام را باز می کنم و سجاده را بیرون می آورم.تسبیحش را بر می دارم ؛دستبند مهره ای چوبیم را می کنم و تسبیح را دور دستم می پیچم...
انگار قصد دارم خوابم را خودم تعبیر کنم!به یاد عزیز و عادتی که داشت مهر تربت را می بوسم.نفس بلندی می کشم ،انگار آرام تر می شوم، متعجبم که چرا!
+خوش اومدی پناه جان
افسانه است،نمی دانم دیشب فهمید که بیدار بودم یا نه.امان از این غرور لعنتی...روی رو در رو شدن را ندارم. خیلی معمولی زیپ کوله را می بندم و می گویم: مرسی
+خواب بودی دیشب.اگه می دونستم میای که...
حرفش را نصفه می گذارم و با لحنی که سعی می کنم کنایه دار باشد می گویم:
_خوش گذشت؟
+به تو چی مادر؟خوش گذشت؟
تنم می لرزد از دوباره مادر گفتن هایش!
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ ویدئو نوحه خوانی سه تا دختر هندی به زبان فارسی
مداحی برای #امام_حسین
عالیههههه👌
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃🌸
جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد
جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد
جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان
جمعه یعنی انتظار مَهدی صاحب زمان
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸امام صادق (ع)🌸
اگر مهدی (عج)را درک می کردم تمام عمر را به او خدمت می کردم.
📓بحارالانوار جلد ۵۱ ص ۱۴۸
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام رضا(ع)🌸
کسی که گره از کار مؤمنی بگشايد
و شادش کند،
خداوند هم در روز قيامت کارِ بسته
او را می گشايد
🌸کافی ج۲ ص۲۰۰🌸
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_سوم ✍🏻هیچ عکس العملی نشان نمی دهم.قربان صدقه ام می رود و مدام آه می کشد
⚫️چرا امام حسن ع با معاویه صلح کرد؟
‼️فلسفه ی صلح امام حسن علیه السلام با معاویه #قسمت و چهارم قسمت آخر
⬅️عن ابی حمزة، عن أبي جعفر (ع) قال جاء رجل من أصحاب الحسن (ع) يقال له سفيان بن ليلي و هو علي راحة له، فدخل علي الحسن (ع) و هومحتب في فناء داره، قال، فقال له السلام عليك يامذل المؤمنين فقال له الحسن (ع) انزل و لاتعجل، فنزل فعقل راحلته في الدار وأقبل يمشي حتي انتهي إليه، قال، فقال له الحسن (ع) ما قلت قال قلت السلام عليك يامذل المؤمنين، قال و ماعلمك بذلك قال عمدت إلي أمر الأمة فخلعته من عنقك وقلدته هذه الطاغية يحكم بغير ماأنزل الله، قال، فقال له الحسن (ع) سأخبرك لم فعلت ذلك، قال سمعت أبي يقول، قال رسول الله (ص) لن تذهب الأيام والليالي حتي يلي أمر الأمة رجل واسع البلعوم رحب الصدر يأكل و لايشبع و هومعاوية، فلذلك فعلت، ماجاء بك قال حبك قال الله قال الله قال، فقال الحسن (ع) و الله لايحبنا عبدأبدا و لو كان أسيرا في الديلم إلانفعه الله بحبنا و إن حبنا ليساقط الذنوب من بني آدم كماتساقط الريح الورق من الشجر.
📝 از ابوحمزه از امام محمد باقر علیه السلام روایت میکند که فرمود: مردی از یاران امام حسن علیه السلام که او را: سفیان بن لیلی میگفتند در حالی که بر شتر خود سوار بود نزد آن حضرت آمد، وی در حالی که دامن لباس خود را گرفته بود نزد آستانه ی آن بزرگوار ایستاد و گفت: السلام علیک یا مذل المؤمنین!
⬅️یعنی سلام بر تو! ای #ذلیل_کننده ی مؤمنین! امام حسن علیه السلام به وی فرمود: پیاده شو و تعجیل منمای! او پیاده شد و شتر خود را در میان خانه عقال کرد، آنگاه آمد تا نزد امام علیه السلام رسید،
📝 امام به او فرمود: چه گفتی!؟ گفت:گفتم سلام بر تو ای ذلیل کننده ی مؤمنین.
⬅️ امام حسن فرمود: به چه دلیل این سخن را میگویی!؟ گفت: تو #عمدا #امر_خلافت این امت را از گردن خود خلع نمودی و به این مرد طاغی و سرکش واگذار کردی که برخلاف دستور خدا حکومت مینماید. امام حسن فرمود: من تو را از علت اینکه این عمل را انجام دادم آگاه مینمایم.
📝من از پدرم علی علیه السلام شنیدم میفرمود: پیامبر با عظمت اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: روز و شبها نمی گذرند تا اینکه مردی که دارای #گلوئی گشاد و سینه ای عریض باشد، میخورد ولی #سیر نمی شود متصدی امر خلافت این امت شود، آن مرد معاویه است. علت صلح من با معاویه همین است. چه باعث شد که نزد ما آمدی؟ گفت: دوستی و حب تو. فرمود: محض رضای خدا؟ گفت: آری. فرمود: به خدا قسم هیچ بنده ای ما را دوست ندارد ولو اینکه در دیلم اسیر باشد مگر این که دوستی ما به نفع وی خواهد بود. دوستی ما آنچنان #گناهان را از نبی آدم فرو میریزد که باد برگ درختان را فرو میریزد.
📙رجال کشی ص ۱۱۳
#فلسفه_ی_صلح_امام_حسن_علیه_السلام_با_معاویة_بن_ابوسفیان
🔘 #پایان
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
#انتظار_در_آخرالزمان
✅ مفضّل بن عمر جعفىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند:
همانا #صاحب اين امر داراى دو غيبت است يكى از آن دو چندان به درازا مى كشد كه پاره اى از مردم بگويند: مرده است، و بعضى گويند: كشته شده، و عدّهاى از ايشان مى گويند: او رفته است.
و از اصحابش جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمی ماند و از جايگاهش هيچ كس از دوست و بيگانه آگاهى نمى يابد مگر همان خدمتگزارى كه به كارهاى او مى رسد.
📚 الغيبة( للنعماني)، ص: 171
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عصر غیبت و #تمرین نقطه زنی
حجت الاسلام ماندگاری
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ مهدوی
حتما ببینید
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
✍ #استاد_رائفی_پور
🔮 بیعتی برای همیشه
🔹 بیعت با امام زمان در درجه اول شناخت حضرت است. من باید بدونم که دستم را توی دست چه کسی میگذارم. اصلا خود امام زمان عهد است.
🔸 مسئولی که دغدغه مهدویت نداشته باشد جایگاه او صندلی های مسئولیت در جمهوری اسلامی نیست. جایگاه او در سطل آشغال است.
🔹 اون روزی که اگر دیدید مردم از تجارتشان زدند و از لهو و لعبشان زدند و آمدند سراغ شما، بدانید که فهمیدند شما مهمترین هستید.
🔸 خود امام زمان بیعت است. شما میخواهید با خدا بیعت کنید با امام زمان (عج) بیعت میکنید.
🔺 « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيثاقَ اللهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ » تو میثاق الهی هستی که او گرفت و تأکیدش کرد. مهر به آن زد. محکمش کرد.
💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖🍃
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_شصت_و_سوم ✍🏻هیچ عکس العملی نشان نمی دهم.قربان صدقه ام می رود و مدام آه می کشد
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_شصت_و_چهارم
✍🏻یاد قول و قرارهایی می افتم که به خودم داده بودم.اینکه برگردم اما درد اضافه ی زندگی پدرم نباشم.چیزی نمی گویم اما او حرف می زند:
_جات خیلی خالی بود،از درس و دانشگاهت راضی هستی؟خوابگاه خوبه؟بخدا چندبار تماس گرفتم اما انگار حواست نبود جوابم رو ندادی.
چیزی برای گفتن ندارم وقتی با دست خودم تماس هایش را ریجکت می کردم!لباس هایم را از چمدان بیرون می ریزم بذارشون توی سبد تا بشورم.لاغرتر شدی انگار آب و هوای تهران بهت نساخته.خورد و خوراکت خوب نبوده حتماکلافه نشده ام،برعکس...
خوشحالم که برای کسی مهم هستم.می دانم که چه وقت هایی احساسش واقعیست.من در تمام این سال ها چه خوبی در حقش کرده بودم؟چرا توقع داشتم فقط او مهربان و ازخود گذشته باشد؟خودش می آید و همانطور که باحوصله لباس های مچاله شده ام را جمع می کند می گوید:ناهار برات قرمه سبزی گذاشتم.پوریااز صبح ده بار می خواسته بیاد بیدارت کنه نذاشتم،گفتم یکم استراحت کنی.تا بری یه دوش بگیری و بیای سفره رو انداختم دست خالی اش را به زانو می زند و با یاعلی گفتن بلند می شود.چهره اش را درهم می کشد.می پرسم:پات بهتر نشده؟
لبخند می زند انگار از اینکه سکوتم را شکسته ام ذوق کرده،یا شاید هم از توجهی که به دردش کردم!
_خوب میشه
+دکتر نرفتی؟
_میگه عمل
+خب عمل کن
_نمیشه که
+چرا؟می ترسی ؟
_نه عزیزم.ولی آخه بابات و داداشت رو به کی بسپارم اگه قرار باشه ده روز یه گوشه بخوابم؟
از حرف های جدیدی که از زهرا خانوم یاد گرفته ام استفاده می کنم:
+خدای اونام بزرگه
می فهمم که کمی تعجب کرده.کمی من و من می کند و می پرسد:
_راستی،می خوای برگردی باز؟
چه سوال سختی!و چه جواب هایی که برایش آماده نکرده ام...
+نمیشه همینجا پیش خودمون درس بخونی؟بخدا من اندازه ی پوریا دوستت دارم.وقتی رفتی تحمل اومدن تو این اتاق رو نداشتم.خونه باید دختر داشته باشه هم بابات به بودنت نیاز داره هم داداشت و هم ...
سری تکان می دهد.بلند می شوم و لباس ها را از دستش می گیرم.
_باید فکر کنم،الان نمی دونم
+خیره ان شاالله حالا چرا اینا رو گرفتی از من؟
_خودم می ریزم تو ماشین.میشه ناهار زودتر بخوریم؟دلم رفت با این عطر و بو
می خندد و بغلم می کند.زهرا خانم می گفت"مگه زن بابای خوب با مادر آدم فرق می کنه؟اونم کسی که از بچگی زحمتت رو کشیده"
شاید بتوانم جایی در دلم برایش باز کنم. دوست دارم شبیه خانواده حاج رضا باشم،بخشنده و با محبت.آرامش نصیبم می شد حتما..
سر سفره لاله از مراسم دیشب می پرسد.افسانه خیلی محتاط می گوید:
+والا فعلا هیچی معلوم نیست
_چرا؟
+بهزاد بهونه میاره
لاله با آرنج به پهلویم ضربه می زند و از پشت عینک چشم هایش را لوچ می کند. و بعد می گوید:
_خب شاید از دختره خوشش نمیاد زندایی!پوریا اون زیتون رو بده
+آخه جلسه اول گفته بود خوبه
_اگه قسمت هم باشن حتما
جور میشه
+هرچی خدا بخواد
و من به این فکر می کنم که چقدر بهزاد مهم شده!
دو روز از آمدنم گذشته و دلم مثل پارچه ی نخ کش شده هنوز بند خانه ی حاج رضاست.امروز عقدکنان فرشته است، یعنی شهاب هرجایی بوده حتما برگشته و برای جشن حضور دارد.
کاش می دانستم از نبودن من خوشحال شده یا ناراحت؟شاید هم به قول لاله حتی متوجه نبودنم نشود!همه چیز را از سیر تا پیاز برای لاله گفته ام.
از خوبی های فرشته گرفته تا اخم شهاب و کنجکاوی های عمه اش
کاش دیرتر به مشهد آمده بودم.کاش حداقل امروز را تهران مانده بودم اما نه! حتما بودنم دردسر بود برای زهرا خانوم سوگند ،دوستم بعد از مدت ها پیام داده "سلام چطوری بی معرفت؟رفتی تهرون حاجی حاجی مکه؟بابا ما باید از در و همسایتون بفهمیم برگشتی؟پاشو بعدازظهر بیا بریم پارک.تعریف کن ببینیم چه خبرا"
بهتر از توی خانه نشستن است!
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯