🌺🍃🍂🌿🌾
🍃🍂🌿🌾
🍂🌿🌾
🌿🌾
🌾
#همسرانه
#داستان_شب
#لانه_دیو
🔹 قسمت سوم
... آن روز با این حال که ظاهرا خوش گذشت و روز شادی را در خاطره ها رقم زد؛ ولی در دل و ذهن من ، رد پایی از یک توطئه را ثبت کرد .
این خاطره هم با این تفسیر ، آمد و کنار سایر وقایعی که همگی آن ها را با تفسیری منفی همراه کرده بودم، در ذهنم نشست .
به تدریج، ذهنم از خاطراتی که همگی آنها رنگ توطئه و مداخله و دسیسه به خود گرفته بودند ؛ پر می شد.
وقتی چنین افکاری ذهن انسان را پر کند ،جایی برای خاطرات خوش باقی نخواهد ماند .
من در آن شرایط ، به تدریج خوشی و خاطرات دل نشین را از خودم دور می کردم ؛ گویی ذهن من خانه، یا بهتر بگویم لانه ی دیو شده بود . در این خانه ، به تدریج دیو لانه می کرد و فرشته را بیرون می راند ...
🆔 @sk60psychology
همراه با شکل گیری تفسیرهای منفی و آزاردهنده در ذهنم ، احساس تنهایی نیز بر من غلبه می کرد .
احساس می کردم که در این شرایط ، همسرم هم مرا تنها گذاشته و در مقابل آماج حملات توطئه هاو دسیسه ها، هیچگونه حمایتی از من نمی کند .
من وقتی برخی از مشاهدات خودم را برای او نقل می کردم ، او از کنار آنها به سادگی و حتی بدون واکنش عبور نی کرد .
این عکس العمل از جانب همسرم، بیش از آن وقایع آزارم می داد . حتی بعضی مواقع احساس می کردم که همسرم هم دست خانواده اش شده است . او با سکوت و نشان ندادن عکس العمل مناسب در مقابل رفتارهای خانواده اش ، با آنان در توطئه و دسیسه نسبت به من همکاری می کند . فکر همدستی شوهرم با خانواده اش ، و احساس تنهایی خودم ، در کنار خاطره آن رفتارها به تدریج در ذهنم شک گرفته و بزرگ و بزرگتر می شد .
🆔 @sk60psychology
وقایعی که همگی آن ها، تعبیر به توطئه می شد و احساس تنهایی من در زندگی ، مرا دچار آشفتگی کرده بود . از اولین نتایج این آشفتگی ، کم شدن صبر من بود ؛ تبدیل شده بودم به یک ماده آماده انفجار .
کوچکترین ضربه ای می توانست مرا منفجر کند . این بود که به تدریج تبدیل به آدمی شدم که با کوچکترین حرف و رفتار ، عصبانی می شد . به دنبال عصبانیت ، راه ارتباط من با همسرم نیز بسته می شد .
بعدها فهمیدم که همسرم ...
ادامه دارد ...
همسرانه 🌟 مادرانه 👇👇
🆔 @sk60psychology
🌾
🌿🌾
🍂🌿🌾
🍃🍂🌿🌾
🌺🍃🍂🌿🌾