eitaa logo
"پاتوق کتاب آسمان"
480 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
103 ویدیو
6 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹چاپارکتاب/ ارسال‌به‌سراسرایران https://zil.ink/asemanbook ادمین: @aseman_book آدرس: خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. . 🔺️از آثار نویسنده‌ی فرانسوی، ؛ جوانترین برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، کتاب های: 📚سقوط 📚بیگانه 📚دلهره هستی 📚طاعون 📚حکومت نظامی 🔺️و از شاعر و ترانه‌سرای خوب کشورمون کتاب‌های: 📚وصیت و صبحانه 📚نرگس 📚منجنیق 📚کنار پله‌ی تاریک و چند غزل برای زنم . . @skybook
. چطور ممکن است؟ با چنین رنج و دردی، چهره‌ی او باز برای من چهره‌ی خوشبختی‌ است... @skybook
‌ ‏همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می‌داشته را بیگانه می‌یابد... 📚بیگانه @skybook
. ▪️ترجمه جدید کتاب؛ بیگانه توسط کاوه میر عباسی قیمت: ۳۸.۰۰۰ تومان @skybook
. بیگانه/ ترجمه: خشایار دیهیمی قیمت: ۳۵.۰۰۰ تومان @skybook
. ناغافل، چراغ‌های خیابان روشن شدند و نخستین ستاره‌های شب را بی‌فروغ جلوه دادند. حس کردم چشم‌هایم از تماشای پیاده‌روهای پُر از آدم و نور خسته شده‌اند. آسفالتِ مرطوب از تلألؤ چراغ‌ها می‌درخشید و ترامواها، در فواصل منظم بارقه‌شان را بر گیسوانی براق، لبخندی یا دست‌بندی نقره‌ای می‌تاباندند. کمی بعد که ترامواها تک و توک می‌آمدند و سیاهی شب بر فراز درخت‌ها و تیرهای چراغ برق سنگینی می‌کرد، محله بی‌آن‌که حس شود خالی شد، تا جایی که نخستین گربه از خیابان، که بار دیگر سوت و کور بود، گذشت. آن وقت، به فکر شام افتادم. گردنم کمی درد می‌کرد چون زیادی به پشتی صندلی تکیه داده بودم. رفتم پایین نان و پاستا خریدم، غذایی درست کردم و سر پا خوردم. خواستم کنار پنجره سیگاری دود کنم ولی هوا خنک بود و یک‌کم سردم شد. پنجره‌ها را بستم و، موقع برگشت، در آینه قسمتی از میز را دیدم که آنجا چراغ الکلی‌ام کنار تکه‌های نان خودنمایی می‌کرد. این فکر از ذهنم گذشت که یکشنبه‌ای دیگر را سپری کرده‌ام، مامان مُرده، از فردا برمی‌گردم سر کار و در واقع چیزی عوض نشده. 📚بیگانه/ ترجمه‌ی کاوه میرعباسی @skybook
. دشوار ترین قسمت قضیه این بود که هنوز مثل آدم های آزاد فکر می‌کردم. مثلاً یک دفعه دلم می‌خواست کنار ساحل باشم و به طرف دریا سرازیر شوم. صدای نخستین موج‌ها را زیر پاشنه پاهایم مجسم می‌کردم، لحظه‌ای را که تن به آب می‌سپردم و یک‌باره وجودم از احساس رهایی لبریز می‌شد؛ آن وقت، پی می‌بردم چقدر دیوارهای زندان به هم نزدیک است. ...آن وقت فهمیدم آدمی که یک روز هم زندگی کرده باشد می‌تواند بی هیچ زحمت صد سال را در زندان سپری کند. آن قدر خاطره دارد که حوصله‌اش اصلاً سر نرود. ؛ بیگانه @skybook