🇮🇷﷽☫
#تحریر_حم
🔻@SMHM212
پدافند ناشناخته مقاومت
و قصه آن یک هلیکوپتر!
(بخش۳):
آن #فرمانده_لبنانی در خاطرات خود از #جنگ_۳۳_روزه #حزب_الله و #اسراعیل، نکته جالبی هم در باره #سیدحسن_نصرالله گفت که بد نیست آنرا هم در اینجا بگویم:
بعد از معجزهای که رخ داد و هلیکوپتر اسراعیلی توسط #حضرت_زهرا(س)، در هوا پودر شد و #اسکادران_دشمن، #لغو_عملیات کرد، نشستیم و مشغول گفتگو در باره لحظاتی شدیم که در مقطع ناامیدی بر ما گذشت.
#سید_حسن گفت در آن لحظه من یاد یک قصه قدیمی ایرانیها افتادم!
که یک #مشهدی میرود #زیارت #امام_رضا(ع) و دو دستی پنجرههای ضریح را میگیرد و سرش را به آن چسبانیده و با تشکر از اجابت #مطالبات سالهای قبل خودش، خواستههای جدیدش را از #امام میخواهد. اما هنگام رها کردن ضریح میبیند که تعدادی از موهای صورتش در لای شبکه فولادی ضریح گیر کرده و گمان میکند که مطالباتش از حضرت، بیش از حد بوده و لذا برخی از خواستههای خود را پس میگیرد اما میبیند که ریش او هنوز گیره و لذا تعداد دیگری از مطالبات خود را پس میگیرد که میبیند بیفایده است و نهایتاً همه خواستههای خود را پس میگیرد اما کماکان ریشش گیر بوده و میپرسد؛ نکند کمکهای سالهای قبل را هم میخواهی پس بدهم؟!
خلاصه اینکه با عصبانیت سرش را محکم به عقب میکشد که در نتیجه چند تار از ریشش کنده شده و دردش میآید و از شدت ناراحتی میگوید: همین کارها را کردید که شهیدتون کردهاند دیگه!
سیدحسن در آن لحظات به پس دادن مطالباتش از خدا فکر میکرده که اجازه دهد #فرماندهانش سالم بمانند!
✍حسینی(منتظر)
۱۴۰۳/۸/۱۶
🌐👈حیفه نبینی👉
💠
🎲👈محل نظرات👉
🙏