eitaa logo
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
1.2هزار دنبال‌کننده
151 عکس
30 ویدیو
7 فایل
ادب و هنر ولایی به روایت سیدمهدی حسینی نقد و تحلیل شعر ولایی نقد و تحلیل اجرای هنری شعر معرفی جلسات @smahdihoseinir :جهت ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
الی الحسین یحیی(٢) صبح دوباره دیدمش. می‌گویم‌: «دیشب اصلاً خوابیدی یا نه؟ تا ساعت یک صبح مطمئنم بیدار بودی.» می‌گوید‌: «تا سه بیدار بودم. صبح رفتم از کربلا یخ آورده‌ام.» فقط راننده نیست، اهل کار است. خودش یخ‌ها را قطعه‌قطعه می‌کند، آن‌هم با مهارتی مثال‌زدنی. ضربه‌هایش حساب‌شده‌اند؛ بدون اینکه یخ‌ها تکه‌پاره شوند. چند نوع ضربه می‌زند. اول با میله می‌زند وسط قالب یخ و یخ را به جلو می‌کشد. با ضربه‌‌ی دوم قالب را تقریباً به دو نیمه‌ی تقریباً مساوی تقسیم می‌کند. با ضربه‌‌ی سوم، قالب نصف‌شده به دو استوانه‌‌ی جداگانه تبدیل می‌شود. بعد می‌رود سراغ شستن یخ‌ها. دائم به جوان خادم تذکر می‌دهد: این‌جور آب بریز، اینجا بریز، کمتر بریز... از باربند نیسان، آبشاری جاری است؛ مثل عرقی که از صورت یحیی می‌ریزد. یک لحظه غیبش می‌زند. کجا رفت؟ مخزن آب را پر کرده و هن‌هن‌کنان سمت نیسان بر‌می‌گردد، برای شستنِ الباقی یخ‌ها. چند تکه یخ روی خاک افتاده. آن‌ها را برمی‌دارم که بشوید و در کلمن‌ها بگذارد. فوراً از دستم می‌قاپد؛ می‌خواهد همه‌ی کارها را خودش انجام بدهد. دست‌هایم خاکی شده. زیر آبشاری که از باربند نیسان جاری است، دست‌هایم را می‌شویم. خنکای آب، حالم را جا می‌آورد. می‌گویم: «یحیی‌جان، آبی هم به سر و صورتت بزن!» در دنیای خودش غرق است. دنبال بهانه بود حرف بزند، یا داشت بلندبلند فکر می‌کرد؟ گفت: «تمام استخوان‌های تنم درد می‌کند..» خیره شوم به چهره‌اش. منتظرم کارش تمام شود و دوباره، دست‌هایش را بفشارم. همان دست‌های زمخت، همان دست‌های زخم‌خورده. دست‌هایی که خطوط رنج بر آن ثبت شده. مطمئنم با اینکه یخ‌ها را جابه‌جا کرده و سردِ سرد شده‌اند، این دست‌ها دست مرا به گرمی می‌فشارند. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین مشایه‌نشین اذان صبح به افق کربلا ۳:۵۰ دقیقه است و من بعد از اتمام برنامه‌ی هیئت خادمان، یعنی حدود ساعت ۱۲ نیمه‌شب، تقریباً چهار ساعت فرصت دارم تا در مشایه بنشینم تا از میان هزاران سوژه و نکته‌ی قابل توجه، تعدادی از آنها را برای تک‌نگاری برگزینم. در این سطرها، استثناً امشب سفرنامه‌نویس نیستم، حتی قرار نیست چندان به تاریخ شفاهی بپردازم. درست است که سفرنامه، یعنی شرح مشاهدات و شنیده‌ها در سفر؛ اما نکته‌ی مهم این است که من یک‌گوشه نشسته‌ام و دارم حال آنان را که در حال سفرند، وصف می‌کنم. نمی‌دانم تا به حال در سفر اربعین از این زاویه کسی سفرنامه نوشته است، یا نه؟چرا که در سفرنامه‌ی اربعین معمولاً زائر در مسیر حرکت، آنچه را دیده می‌نویسد؛ اما من نشسته‌ام و در حال حرکت نیستم! و احتمال اینکه سوژه‌های بیشتری را ببینم، نسبت به دیگران بسیار بیشتر است. تنها فرق این نوشته، نشستن در مشایه به جای حرکت نیست؛ تفاوت‌های دیگر هم وجود دارد از جمله، روایت خطی و نیز نوشتن بدون هیچ نظم و ترتیبی. قرارست آنچه را که می‌بینم و می‌توانم تک‌نگاری کنم، بنویسم و دیگر اینکه... بگذریم! نمی‌خواهم خیلی استدلالی بنویسم... بروم سراغ اصل مطلب. امروز دوشنبه سیزدهم مردادماه است و طریق، نسبت به دیگر شب‌ها بسیار شلوغ‌تر. الهی شکر. امروز تصویری از انتظار زائران در پشت مرز مهران دیدم، حدود ۱۰ هزار نفر جمعیت باز هم الهی شکر. امسال عده‌ای پچ‌پچ می‌کردند که به خاطر گرما یا عدم امنیت قرار نیست در پیاده‌روی شرکت کنند! دل‌ها در تصرف امام است و امام، زائرانش را خودش انتخاب می‌کند. تصمیم رفتن یا نرفتن به کربلا مخصوص منطقیون و حسابگران است و صاحبان عقل معاش، نه آنان که از «طریق» دل می‌روند و با نسیم پرچم حسینی حرکت می‌کنند؛ هرچند طوفان در راه باشد. ساعت از نیمه شب گذشته است و خادمان موکب «حسینا» آخرین مراحل آماده‌سازی غرفه‌ها را دارند تجربه می‌کنند. بچه‌ها در حال نصب داربست فلزی‌اند تا با نصب تلویزیون شهری، نمای بیرونی موکب «حسینا» شکل گیرد. جلوی غرفه‌های موکب «حسینا» در کنار طریق، سکوهایی برای استراحت زائران در نظر گرفته شده است، همچنین برای کسانی که می‌خواهند سر فرصت شام بخورند و کنار هم بنشینند و نفسی تازه کنند. امشب سکوها تقریباً پر است. امروز غرفه‌ی بهداشت و درمان هم آماده شد. تابلوهای راهنمای زوار نیز از امروز به موکب جلوه‌ی خاصی بخشیدند. جای لوگوی قشنگ «حسینا» روی تابلوها خالی است... در اولین غرفه، آقایحیی با دیگر خادمان دارند به زوار شام تعارف می‌کنند. آقایحیی مثل همیشه جلوتر از دیگران حرکت می‌کند، سبد غذا را برداشته به سمت زوار می‌رود برای تعارف، و یادآوری می‌کند نوشابه یادتان نرود! چقدر صفای دل دارد این مرد... یکی از خادمان می‌گوید: عمویحیی! لازم نیست غذا را ببری تعارف کنی؛ زوار می‌آیند، غذا را با احترام خدمتشان تقدیم می‌کنیم. آقایحیی برمی‌گردد به سمت غرفه. چمن مصنوعی جلوی غرفه‌ها که هرروز باید جارو شود، چند منظوره است؛ هم برای استراحت، هم برای دور هم نشستن و غذا خوردن زوار. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین مشایه‌نشین (٢) فرداشب «رضوان» هم راه می‌افتد. خادمان خوش‌ذوق موکب، برای این آفرینش این چشم‌انداز معنوی خیلی زحمت کشیده‌اند. دو چادر در کنار هم به سمت آسمان سر برافراشته‌اند و شانه‌هایشان را گذاشته‌اند روی ستون‌های قوی که در اطراف آن است. پرچم سرخ «یاحسین» و «یااباعبدالله» بر فراز چادرهای روضه‌ی رضوان از دوردست پیداست و قرار است برای زوار دست تکان دهد و آنان را دعوت کند به موکب «حسینا». نخل‌های اطراف روضه‌ی رضوان، حس عجیب و غریبی به این فضا داده‌اند. قرارست، برنامه‌های عصرانه در این مکان برقرار باشد تئاتر، روایتگری، پاسخ به سؤالات، احتمالاً برگزاری نماز جماعت صبح‌گاهی و هر چیز دیگری که زوار را اقناع کند و خستگی از تن و روح آنان بتکاند. امسال تهیه و راه‌اندازی کولرهای گازی در موکب «حسینا» مهم‌ترین و کم‌مؤونه‌ترین موضوع بود. دکتر امروز می‌گفت: «هر وقت اراده کردیم، کولرهای گازی با قیمت مناسب برای ما فراهم شد، به عکس دیگر ضروریات موکب» من عادت کرده‌ام هر جمله‌ی روح‌نواز که می‌شنوم، در زیر سایه‌ی آن چند دقیقه اُتراق کنم و به فلسفه‌ی آن بیندیشم. راستی، چرا تهیه‌ی کولر گازی‌ها آسان‌تر است، با وجود اینکه نسبت به دیگر اقلام بسیار بسیار گران‌تر می‌باشد؟ انگار امام حسین (علیه السّلام) دوست ندارد زوارش به جز در مشایه، جای دیگر عرق کنند، یا بهتر بگویم امام حسین (علیه السّلام) دوست دارد وقتی زوارش عرق‌ریزان وارد موکب می‌شوند، حسابی خستگی بتکانند. راحت و بی‌دغدغه، در خنکای حسینیه به استراحت بپردازند و کولرهای گازی، مقدمه‌ای است برای رسیدن به این آرامش و بازیابی روحیه‌ی زائر. انگار عقربه‌های ساعت، محو حال و هوای زائرانند، انگار کسی به ساعت نگاه نمی‌کند، کسی نمی‌داند ساعت از یک بامداد گذشته است! حال و هوای موکب‌داران و زائران، مثل افرادی است که صبح اول وقت، با روحیه‌ی تمام، تازه می‌خواهند کارشان را شروع کنند! ای کاش می‌شد نشاط و آرامش تک‌تک این زائران را وصف کرد... ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین مشایه‌نشین (٣) ای کاش می‌شد حال و هوای تک‌تک زائران را وصف کرد... با وجود گرما و سختی پیاده‌روی، اکثر خانم‌ها و بانوان زائر با چادر و پوشش کامل به مشایه آمده‌اند. اکثراً یک کوله پشتی بر دوش و یک کیف دستی بر شانه دارند و چفیه‌ای تاب داده دور گردن از روی چادر. برخی دوربین به دست هستند. یا دارند از خود عکس می‌گیرند یا از موکب‌ها. راه‌رفتن و فیلم گرفتن، کار دشواری است اما معلوم است همه با‌تجربه‌اند... پیرمردی در طریق ایستاده است و دارد نوحه می‌خواند و همسرش از او فیلم می‌گیرد. چه جالب! و بعد هم برمی‌گردد به آنچه را که خوانده، از روی دوربین مرور می‌کند؛ شاید هم می‌خواهد میزان توانایی همسرش در فیلمبرداری را بسنجد و خیالش راحت باشد فیلم یادگاری خوبی شده برای نوه‌ها و فرزندانش. گاه در میان زوار، گروه خاصی را می‌بینی که در کنار حرکت در مشایه عزاداری هم می‌کنند و سینه می‌زنند. همیشه این سفر با خلاقیت‌ها و تدابیر خاصی همراه بوده و هر سال تازگی و تنوع خاصی دارد. این چندسال کالسکه یا ویلچر به عنوان یک وسیله‌ی چندمنظوره، جزو ضروری‌ترین لوازم سفر اربعین شده است؛ هم خودروی کودکان است و شیرخوارگان، یا با تغییر کاربری می‌شود شبیه وانت(!) برای حمل ساک‌ها؛ و اگر جا داشته باشد می‌شود اکوی سیار برای نوجوانانی که ریتم‌های تند نوحه‌ها به آنان انرژی می‌بخشد و آهنگ حرکت آنها را تندتر می‌کند. من هنوز فرق «توک‌توک» و «سیتوته/سی‌طوطه» را نمی‌دانم، اصلاً نمی‌دانم املای نوشتن آن چگونه است! گاهی از لابلای جمعیت می‌آیند و رد می‌شوند، بوق زدن‌های ممتدشان محشر است! معمولاً آب و آذوقه به موکب‌ها می‌رسانند یکی از این موتور سه‌چرخ‌ها که امشب فهمیدم به آنها می‌گویند «سیتوته» از طریق رد شد، با مخزن آب، همراه با پخش یک نوحه‌ی عربی که نمی‌دانم از کجایش پخش می‌شد؟ یا صدای گوشی همراه راننده خیلی بلند بود، یا اینکه اکوی سیار به همراه داشت؛ به هر حال هرچه بود، از ذوق راننده‌اش خبر می‌داد. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین مشایه‌نشین(۴) عباس از خادمان موکب، از ساعت ١٢ نیمه‌شب تا حالا یکسره مشغول داربست زدن است. دو سال پیش در عمود ٧٠٧ با هم آشنا شدیم، امام حسینی و یک سینه‌زن تمام‌عیار است. قیافه‌اش به دانشجوهای انقلابی می‌خورد، ولی دانشجو نیست. بیش از یک دهه است چفیه را از دور گردن برداشته، بر کمر بسته و شده پای ثابت خدمت در موکب‌ها. قیافه‌اش مرا یاد یکی از شاعران اصفهانی می‌اندازد و جنونش، تداعی‌گر یکی از عباس‌های بشدت شاعر است! یکی از کارهای عباس در موکب، نصب داربست‌های فلزی است. امشب نزدیک بود کار دست من بدهد؛ نه! درستش این است که بگویم، نزدیک بود کار دست خودم بدهم. حواسم نبود دور و بر عباس نباید بپلکم، چون کارش حساس است و هرلحظه ممکن است یکی از این میله‌های بلند داربست - که نمی‌دانم اسمش چیست - از دستش بیفتد؛ که امشب از دستش افتاد... با اینکه در این دو ساعت که در مشایه نشسته‌ام دائم آب خورد‌ه‌ام، اما عطشم هیچ‌گاه فروکش نکرده. از ابتدای محرم امسال، التهاب جگر عجیبی گرفته‌ام... به سيدابوالفضل گفتم که من خیلی هوس چای کردم‌؛ رفتیم موکب احباب‌الرضا، ایثارگران بخش خشت استان فارس؛ دمشان گرم. من که هروقت خرما و رطب تازه هوس کنم، می‌روم سر وقت‌شان. رطب تازه همراه با دمنوش که نمی‌توان لذت آن را وصف کرد. طعم دمنوش تازه انگار حالی به سید ابوالفضل داد و جلایی به روحش، که از من پرسید: «هر چیزی ملکوتی دارد، به نظر شما ملکوت این مشایه چیه؟» خدایا! این چه سؤالی است از من می‌پرسد؟ مگر من آیت‌اللّه سیدمهدی میرباقری هستم! سیدابوالفضل بسیاربسیار کم‌حرف است، نمی‌دانم چه سرّی بود در این سؤالش... گفتم: «نمی‌دانم...» بعد گفتم: «ملکوت همین جاست، همین مشایه. اگر ناسوت بود، هرکسی می‌توانست به این «طریق» راه یابد.» کسی بر زبانم گذاشت بگویم، خودم هم نفهمیدم چه گفتم! اهل این جور حرف‌ها نیستم و با این وادی معرفت کلاً بیگانه‌ام... سید ابوالفضل از ابتدای سفر خیلی با من همدل و همراه بوده، خصوصاً در معرفی سوژه‌ها و موضوعات قابل طرح در تاریخ شفاهی که دارم می‌نویسم، یک مشاور تمام‌عیار است. سید به من قول داده که هر سوژه‌ای مناسب دید به من معرفی کند. امشب از همان ابتدا که نشست کنارم، معلوم بود که چنته‌اش پر است از سوژه‌های رفتاری خادمان، مخصوصاً قوچانی‌های موکب. «یکی از آنها با اینکه پایش در گچ بوده، گچ را بریده و به هر قیمت خود را رسانده به موکب.» یاد بچه‌های زمان جنگ افتادم که با چه تدبیری روی تخت بیمارستان گچ پا و دست‌شان را می‌بریدند و برمی‌گشتند به منطقه. «باورتون می‌شه؟ اینکه کم‌سن و ساله، راننده‌ی ماشین‌های سنگینه و اینجا هم در کنار آقایحیی، شده راننده‌ی نیسان و به موکب خدمت می‌کنه.» به حرف‌های سید گوش می‌دهم و نگاهم به اهل طریق است. کودکی بر روی سرش سینی بزرگ خرما گذاشته و دخترکی نیز شاید هفت‌ساله، کمی جلوتر سینی در دست، چای و مهربانی تعارف می‌کند. رفتار بعضی خانم‌ها با این دخترک بشدت مادرانه است. وقتی جاذبه‌ی عشق حسینی، همه را به این‌جا کشانده، نمی‌توان بین زوار فرق گذاشت و نباید از روی ظاهرشان قضاوت کرد. هر کس با هر دیدگاه و نیتی به این «طریق» گام بگذارد، به کربلا نرسیده، به امت حسین پیوسته. معتقدم به کربلا که برسد، صبغة اللهی شده است. به سید گفتم، یعنی از او خواهش کردم که پیشنهاد بدهد در میان خواهران خادم افتخاری موکب، افرادی را انتخاب کنند برای تذکر لسانی به معدود دختر خانم‌هایی که حواسشان به حجاب یا رعایت پوشش کامل نیست، یا تدبیر مناسبی برای فرار از گرمای نفس‌گیر و طاقت‌فرسای مشایه اتخاذ نکرده‌اند. به هر حال، باید به هم کمک کنیم تا کسی از حلقه‌ی امت حسینی خارج نشود. نزدیک نماز صبح بود. از مشایه به هر ترتیب، دل‌کندم و آمدم سمت موکب. از زیر چادرهای رضوان که رد می‌شدم، نسیمی خنک می‌وزید. با خود گفتم: چه خوب می‌شد، اگر زائر در هنگام حرکت، صف جماعت صبح‌گاهی را زیر این چادر ببیند و «اشهد انّک قد اقَمتَ الصلوه»گویان، بدَود برای نماز اول وقت صبح‌گاهی... ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین امت حسینی(١) امروز چهارشنبه است و پنجشنبه‌ی هفته پیش که خادمان وارد این موکب شدند، عزم جزم کردند که حسینیه را- که تبدیل به انبار بزرگی شده بود- هرچه زودتر آماده کنند، تا خیلی زود دوباره بشود حسینیه. چشم وا کردیم و دیدیم حسینیه دارد زائر می‌پذیرد برای استراحت... پذیرش زائر از روز دوشنبه به شکل محدود و سه‌شنبه ١۴ مردادماه بطور رسمی آغاز شد. با آن‌که قرار هر روز ما برای نماز جماعت، آسایشگاه خادمان بود‌، چهارشنبه صبح برای نماز به حسینیه رفتم. تقریباً تمام حسینیه پر بود از زائر. فقط یک مسیر کوتاه و باریک برای رفت و آمد بود و ظاهراً نگذاشته بودند کسی در این مسیر بخوابد. وقت اذان صبح گذشته بود و نگاه‌های زائران به سمت چپ و راست می‌چرخید تا ببینند در کجای حسینیه نماز جماعت برگزار می‌شود. به یکی از دوستانم گفتم: برو جلو بایست، نماز را برگزار کنیم. گفت: با لباس بی آستین؟ گفتم: همه‌ی خدام چنین وضعی دارند، نگران نباش! جلو ایستاد و زائرانی که بیدار شده بودند، همه قطره‌ای شدند به سمت رود. و در همان باریکه، چه نماز جماعت دلچسبی برگزار شد. در یکی دو روز گذشته خادمان موکب، مشغول امور تزئینات، نصب دکور، جانمایی و جای‌گذاری باندهای صوت و دیگر امور اجرایی حسینیه بودند. در حسینیه، بیش از ٢۵باند نصب شده، این یعنی سنگ تمام گذاشتن برای جلسه‌ی اباعبدالله (علیه السّلام) و تکریم زائران ایشان. سرتاسر دیوارهای حسینیه، مشکی‌پوش است و پرچم‌های عزا حاوی شعارهای عاشورایی بر روی آن نصب شده، که هریک‌شان کافی‌است ذهن مخاطب جستجوگر را مدت‌ها به خود مشغول و به تأمل وادارد. دکور مراسم، تصویری بدیع است حاوی دو پیام عاشورایی، یکی «حب الحسین یجمعنا» - که شعار موکب «حسینا» است- و دیگر تصویری جذاب با تعبیری بکر از سپاه عاشورایی که از طریق «الی الحسین» به خیمه‌ی امام ‌‌‌(علیه السّلام) رسیده‌اند؛ با پرچم کشورهایی که مردم‌شان انگیزه‌ی مبارزه با شیطان و طاغوت اکبر را دارند و در مسیر مقاومت اسلامی گام گذاشنه‌اند. امروز چهارشنبه پانزدهم مردادماه، با برگزاری اولین مراسم ظهرگاهی، یکی از جذاب‌ترین تجربه‌های فرهنگی- اجتماعی رقم خورد. حسینیه‌ی موکب، منوّر شده بود به نور حضور اهالی مسجد و هیئت. هم پا به سن‌گذاشته‌ها اینجا بودند - که خانه‌ی دوم‌شان مسجد است - هم نوجوان‌ها و جوان‌هایی که بیشتر در حسینیه‌ها و هیئت‌ها پیدایشان می‌شود. این‌ها همه کنار هم، هم‌نفس شده ‌بودند. این، همان تصویر بدیعی است که دنبال آنیم؛ که ترجمان «حب الحسین یجمعنا» است و مقدمه‌ساز امت حسینی شدن. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین امت حسینی(٢) با شروع مراسم از رفتار زائران معلوم می‌شود هم ادب دارند و هم آداب می‌دانند. کوله‌ها را به کنار حسینیه انتقال داده، با دعوت مجری تغییر موضع می‌دهند. جوان‌ترها که مشتاق‌ترند با شتاب و التهاب خاصی به سمت منبر می‌دوند تا جای مناسبی پیدا کنند. از کنار حسینیه که رد بشوی کوله‌ها مثل رشته کوه‌هایی در کنار هم است بر روی برخی از آنها شعارهای عاشورایی نوشته شده و برخی مزین به تصویر شهیدی است یعنی زائر، نائب‌الزیاره‌‌ی اوست. خادمان با لباس و نشان مخصوص مزین به شعار موکب، در اطراف حسینیه‌ در حرکتند و در برقراری نظم توصیه‌هایی دارند. برخی زائران از این همه نظم و اصرار بر آن دچار شگفتی‌اند، اما مجلس اهل بیت، نظم و رونق را باهم باید داشته باشد. ‌ دو طرف حسینیه دو نوار عریض و سپیدرنگ پهن شده تا وسط حسینیه، که هرکه نداند فکر می‌کند سفره پهن شده است! درحالی که ظاهراً برای راهنمایی زائر این تدبیر اتخاذ شده تا در تاریکی، جای مورد نظر خود را بیابد. اطراف حسینیه زائر نشسته و حوصله ندارد که جلوتر بیاید و توصیه‌ی خادمان را بپذیرد. به تعبیر اهل هیئت، وسط جلسه کچل است. قاری کارش تمام شده و خداخدا می‌کنم زائری که نزدیک منبر نماز بسته، زودی نمازش تمام شود. قرارست منبر شروع شود. نمی‌توان از زوار توقع داشت همه‌ی قوانین را سفت و سخت رعایت کنند. یکی مجبورست پایش را دراز کند، دیگری خسته است و دنبال گوشه‌ای دنج می‌گردد تا دور از چشم سخنران چرتی بزند. حرف آقامحمدحسین امروز ذهنم را به خود درگیر کردو ظاهراً حق با اوست، که گفت: «این حسینیه برپا شده برای استراحت زائر.» برداشت من از حرفش این است که اولویت اول، استراحت زائر است و اگر خوابش می‌آید نباید بر او خرده گرفت. ا‌شکالی ندارد، گروهی دور هم جمع شوند و عزاداری کنند؛ عده‌ای هم گوشه‌ای بخوابند. حساب مجالس موکب‌های اربعین با دیگر مجالس فرق دارد. سرم توی گوشی بود و داشتم سرفصل‌های تاریخ شفاهی و سوژه‌های سفرنامه را یادداشت می‌کردم که سخنران جلسه، آيت‌اللّه عابدینی وارد جلسه شدند، به احترام ایشان ایستادم و ایشان بی اینکه مرا بشناسند، سخت مرا در آغوش کشیدند انگار سال‌هاست مرا می‌شناسند! به من ثابت شد صمیمیت فقط از کلام‌شان نمی‌بارد، در عمل نیز موج می‌زند. این رفتار بعد جلسه در هنگام خروج از موکب نیز دوباره ظهور و بروز یافت: «اگر نقدی در صحبت‌ها هست، بفرمایید...» خدایا! این مرد فقط تجسم تواضع نیست، ظاهراً و بی آنکه بخواهد، مأمور است تکبّر مرا به خاک تواضع و عزت بنشاند. وسط جلسه کمی شلوغ شده و از کچلی در آمده و بهتر شده. کم‌کم مستعان می‌فهمند حرف‌های آقا در عین سادگی، مهم است و عمق دارد و نباید ساده انگاشت. باید به آن دل داد... کم‌کم می‌آیند جلو. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین امت حسینی(٣) وارد حسینیه که شدم متوجه شدم شلوغ‌تر از ظهر دیروز است. نماز عصر که تمام شد سریع بلند شدم تا قبل از اینکه صف‌ها جمع شود، تعداد نمازگزاران در یک صف را بشمارم؛ حدود ٣۵ نفر و شاید بیش‌تر. بعد ردیف صف‌ها را شمردم خودم ردیف دهم بودم و ردیف‌ها را شمردم تا ردیف آخر. من حسابم همیشه ضعیف بوده و با معلمان ریاضی‌ام هیچ‌وقت نتوانسته‌ام رفیق باشم. ماشین حساب گوشی را باز کردم. با وجود ریاضی‌ندانی، حدسم درست بود حدود هزار نفر در حسینیه‌اند. ذهنم حالا شده محاسبه‌گر و بدنبال این سؤال که صف‌های نماز پر بود و تقریباً جا نبود، حالا این جماعت حاضر دو برابر فضای نماز برای خوابیدن به فضا نیاز دارند، چه‌جور همه‌ قرارست اینجا امشب یا همین عصر بعد ناهار بخوابند؟ بعد نماز، چرخی زدم توی حسینیه، دیدم عرق روی پیشانی یکی از زوار نشسته تعجب کردم، رفتم سراغ کولرها. سالم بودند. به چهره‌ی دیگران نگاه کردم نه کسی عرق نمی‌ریخت. صدای یکی از زائران بلندتر از حد معمول بود، داشت سر خادم هوار می‌شد... با لحن خاصی می‌گفت: «من میخوام همین‌جا بشینم چندبار بگم، دست از سرم بردار!» رفتم سراغش، دست روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «حق با شماست، هرجا خواستید بنشینید!» دیدم صدایش را بلندتر کرد... فهمیدم چه خبر است! خادمان هم مثل من باید رهایش می‌کردند. صدای «الهی آمین» مستمعان بعد از دعای اول منبر حاج آقای پناهیان هم نتوانست افرادی را که سرشان توی گوشی است، به خود آورد و برشان گرداند توی جلسه‌ی امام حسین. موضوع سخنرانی «منفعل نبودن» است و تأکید بر این نکته که نباید در روضه‌ها، امام را منفعل نشان داد. به زوار حق می‌دهم موقع سخنرانی، گوشه‌ای بخوابند؛ اما نمی‌توانم بپذیرم وسط منبر و مداحی، عده‌ای پشت به جایگاه بنشینند و سرشان توی گوشی باشد، آن‌هم اینستاگردی یا بازی با گوشی... اما چه‌جور باید تذکر داد؟ برای به امت حسین پیوستن، باید تمرین کرد و این «طریق»، آغاز راه است و چه خوب است به وحدت نظر و یگانگی رفتار برسیم. این یگانگی نقطه‌ی دوردستی نیست، فقط باید آن را رصد کرد و آن را مقصد و هدف دانست. نمی‌دانم این زوار... صدای بلند سه تا نوجوان، حواس و تمرکز من و زائران دور و اطراف مرا به هم می‌ریزد! با اینکه حاج‌آقا مطلب مهمی دارد مطرح می‌کند. این سه نوجوان، در تماس تصویری ذوق کرده‌اند و بلندبلند دارند حرف می‌زنند و برای صاحب تماس دست تکان می‌دهند. فعلاً باید بپذیریم یکی از اتفاقات عادی در موکب‌های اربعین، پریشانی و بی‌نظمی است... ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین جذْبه جرثقیل، آهن‌ربایش را می‌اندازد وسط اشیایی که روی هم تلنبار شده. آهن‌ربا فقط آهن‌ها و آهن‌پاره‌ها را جذب می‌کند و می‌بردشان به سمت کوره، برای فولاد شدن و به‌دردبخور شدن. اربعین، مثل هیئت است و کارش همان آهن‌ربا است و کوره؛ تو را از کسانی که هم‌جنست نیستند و ناجنسند، جدا می‌کند و می‌بردت سمت کربلا و ذوب شدن در حسین. خوشا به حال خادمان موکب‌ها و هیئت‌ها که جاده صاف‌کنِ مسیر حسینی‌شدن ما شده‌اند و خوشا به آنان که در این مسیرِ حسینی‌شدن هم زائرند هم خادم. عبارت خوبی می‌گفت دیشب حاج‌میثم مطیعی به مستمعانش: «خوشا به حال تو که هم زائری، هم عزادار، هم خوب سینه‌ می‌زنی، هم مداح شدی و خوب نوحه می‌خونی...» بله خوش به حال آنکه هم زائر است، هم خادم. فهمیده که خادم‌شدن، پیچیده نیست. توی حسینیه نشسته‌ای، می‌توانی تو هم خادم باشی! خیلی‌ها کنار استراحت در حسینیه‌ی موکب، خود را خادم می‌بینند. اگر لازم باشد، دوستان خود را بیدار می‌کنند برای نماز، یا مکبّر می‌شوند، یا خیلی کارهای ساده‌ی دیگر. می‌بینند، لیوان روی زمین افتاده، بجای اینکه معترض باشند که چرا حسینیه تمیز نیست، کار را ساده‌تر می‌کنند و امر را معنوی‌تر... لیوان را برمی‌دارند و به دنبال سطل زباله می‌گردند. خادمی حتی ساده‌تر از این حرف‌هاست، همین که خودت بدانی بعد از نماز باید به سمت منبر بچرخی، و منتظر دعوت و تأکید مجری نباشی، خادم شده‌ای و فرق داری با آن کسی که با خادم موکب کل می‌اندازد و صدایش را بلند می‌کند، سر اینکه کجا نباید بنشیند. حجت‌الاسلام پناهیان با مثال خوبش، وسط منبر شاهد بحث من شد: «مبادا در اربعین قیافه بگیری! پیش امام، استغفار کن بگو: آقا من و ببخش! بلد نبودم خوب باشم.» این حرف برای امثالِ من، نه... فقط برای من است؛ شبیه این بیت استاد انسانی که مصداقش کم است و من، بهترینِ آن: «مردم به چشم آب نگاهم کنند لیک من از سراب پیش تو کم‌آبروترم!» آقای پناهیان اصرار دارد و می‌گوید:«منفعل نباش! بره نباش خوردنی نشی! گرگ هم نباش‌؛ چوپان باش. شخصیت فعال داشته باش.» سمت کربلا می‌روی حسین تو را فعال بار می‌آورد، خادم هم باشی، شروع فعال‌تر بودن توست. زائر شدی، یعنی منفعل نیستی، حالا اگر خادم هم باشی، یعنی فعالی. جاذبه‌ی اربعین، تو را سالک می‌کند. حالا که اهل حرکت شدی، بهترین باش. پر از جنب‌وجوش باش. فقط برای خودت نباش! راز خادمی همین است. سال دیگر که می‌آیی چند نفر را هم با خودت کربلایی کن. این هم از گام‌های نخست جذبه است. از رازهای توفیق خادمی، یکی این است؛ گام‌های بعدی‌اش دست تو نیست، «خود راه بگویدت که چون باید رفت...» ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین عرق‌ریزان لباس‌های خاکیِ هاشور سپیدخورده از عرق‌ریزان هر روزه، چفیه‌ای که بجای دور گردن بر کمر بسته‌شدن آن‌هم محکم، موهای پریشان و خاک‌آلود که از گوشه‌ی دستمال یا چفیه‌ی روی سر بیرون زده، صورت‌های آفتاب سوخته، و پاهایی که یک لایه‌ی کامل از خاک هر بار بر روی آن می‌نشیند و با هر بار شستشو، دوباره رمل و خاک بیابان بر روی آن بوسه می‌زند. این وصفی ساده و بی اغراق است از ظاهر دانشجویان خادم موکب، که از ابتدای مرداد تا یکی دو روز پیش در انجام امور اجرایی‌، از این سمت به آن سمت خاک‌های موکب را در می‌نوَردیدند تا موکب برای خدمت‌رسانی به زائران آماده شود. آن‌هم در زیر آفتاب مردادماه کربلا با گرمای کشدار و سوزانش. اگر بخواهی گرمای این بیابان را تصور کنی، فرض کن در تابستانِ صحرا، بخاری هیتر (اصطلاح را درست به کار بردم؟)، روشن باشد و هرم گرما را دائم به صورت تو شلیک کند! خادمان در هُرم چنین هوایی در آشپزخانه پای دیگ غذا یا روی نردبان، زیر آفتاب عبوس و لجباز مردادماه، فعالیت کرده‌اند و گرمای روزانه، هرلحظه روی لباس‌هایشان، آیین عرق‌ریزان را هاشور زده است. آنچه نوشتم، وصف اندکی از آن‌همه دنیای معنوی خادمانی است که ثابت کردند بلدند در این سیاره‌‌ی خاکی، رنج را به گنج تبدیل کنند. از روزی که مراسمات شروع شده، خادمان لباس‌های رسمی خدمت با نشان «احب اللّه من احب حسینا» را پوشیده‌اند، از تیررس آفتاب دور شده‌اند و در سایه‌ی حضور زائران، فعالیت‌شان متمرکز شده در حسینیه و زینبیه (استراحتگاه برادران و خواهران) و غرفه‌های جنب مشایه؛ بجز خادمان آشپزخانه که همچنان در سایه‌ی بیداد تابستانه‌ی مرداد و هُرم دیگ‌های شعله‌ور، عرق می‌ریزند و عطش می‌نوشند. از رنج ِگنج در سیاره‌ی خاکی نوشتم و از خادمان موکب «حسینا» و هرچه نوشتم لفظ بود و حاصل آن عرق شرم بر پیشانی این نوشته؛ که نتوانست و نمی‌تواند حتی اندکی از دنیای خادمانی را وصف کند که با خدمت در موکب، لبخند رضایت امام را در چهره‌ی زائران جستجو می‌کنند. خدا را شکر که من نیز از این عرق‌ریزان رزقی دارم، هرچند عرق شرم باشد... ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین تازیانه‌ی سلوک یک. چهره‌ی آفتاب سوخته‌اش از مهربانی و صبرش حکایت داشت. سه دقیقه از آشنایی‌مان نگذشته بود که سیل حرفهایش مرا با خود برد به سمت موکب‌شان. معلوم بود تجربیات متفاوتی از انسانها داشته، دیدم کم و بیش تعریض‌هایی لابلای حرفهایش هست... «خودش را فقط می‌بیند هشتاد سال از خدا عمر گرفته، هنوز کارهای قدیمش را می‌کند... برو توبه کن! برو خودت را در آینه ببین! یک کربلایی پشت اسمش گذاشته برای پوشش کارهایش...» به کی بود می‌گفت؟ انگار به یک نفر نبود. معمولاً هر انسان وجدان‌مداری وقتی از این سنخ حرف‌ها از کسی بشنود، نخست دچار این شبهه می‌شود که نکند با من است؟ من هشتاد سالم نیست ولی خب، شاید بعضی حرف‌هایش در من مصداق داشته باشد! خدایا! فرشته‌هایت هفتِ صبح مرا از خواب بیدار کردند که مرا نیز بنشانند پای محکمه‌ی وجدان؟ یعنی هنوز به من امید داری؟ مزه‌ی تازیانه‌ها را اول صبحی بر روحم حس می‌کنم. دو. در این سه روز، این دومین بار است که روحم غربال می‌شود. دارم اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را در وجودم حس می‌کنم. روز اول در مسیر قم-ساوه نشستم پای موعظه‌های راننده‌ی اسنپ که هریک از حرفهایش در حکم تاریانه‌ی سلوک بود و حالا این برادر صمیمی و خوش‌مرام اهل استان فارس، که در چشم من یک شخصیت، ولی چند نفر است! بظاهر نگهبان و نیز انباردار موکب «حسینا» است؛ از مهرماه امسال تا حال. چند ساعت هم خادم موکب رفقایش که صبح‌های زود می‌رود وظایفش را در موکب‌شان انجام می‌دهد و برمی‌گردد سر مقام و مسئولیتش. ایزدفر، اگر با همه، همین‌جور که با من حرف زد، حرف بزند براحتی می‌تواند وجدانهای بسیاری را بیدار کند و خیلی‌ها را کربلایی کند و از اسم به رسم برساند تا جایی که همزبان حاج قاسم شوند و بی‌هراس و با اطمینان خاطر بگویند: «ما امت امام حسینیم» حتی اگر مثل من در همین موکب بست بنشینند و از این «طریق» به کربلا نروند. سه. کربلارفته زیاد است، اما اینکه چجور بروی و چجور برگردی، مهم است و اینکه چجور بمانی، از آن مهم‌تر. حرف‌هایش پر از عطر و بوی حرف‌های دهه‌ی چهل و پنجاهی‌هاست. از حرف‌هایش که درباره‌ی کازرون و خشت و شیراز که بگذرم، نمی‌توانم نسبت به حس و حال خودش و وجد بی‌مثال او نسبت به دوستانش بی‌تفاوت باشم. دستم را گرفته بود و وادارم می‌کرد تمرکز کنم... «اکثر این بچه‌های موکب ما ایثارگر و بچه‌های جنگند و الان، همین الان! اگر آقا فرمان بدهد بروید آمریکا را بگیرید، از همین‌جا می‌روند... » مفهوم حرفش این بود که حتی نمی‌روند به زن و بچه‌شان سری بزنند. یک لحظه یاد «طِرِماح» افتادم. اینها از سرنوشت طرماح‌های کربلا عبرت گرفته‌اند و این همان مصداق بصیرتی است که لقلقه‌ی زبان من و امثال من است؛ و شگفتا که این جماعت، بی هیچ ادعایی در این طریق حرکت می‌کنند. مطمئنم رهبر حکیم ما، این گروه از مردم را دیده و پشتگرمی‌اش به آنهاست؛ نه ما پشت میزنشین‌ها و سر در دفتر محاسبه‌ فروبرده‌ها... «این که می‌‌بینی می‌لنگد، چند روز. پیش افتاده و تمام استخوان‌های پایش خرد و خمیر شده؛ اما الان دارد توی موکب کار می‌کند.» چشمم میخ شد روی حالت مردی میان‌سال که گوشه‌ی موکب روی زمین نشسته بود و داشت چای می‌خورد. چهار. چشمم میخ شد روی حالت مردی میان‌سال که گوشه‌ی موکب روی زمین نشسته بود و داشت چای می‌خورد. معلوم بود خسته است و فرصتی پیدا کرده نفسی تازه کند. انگار ایزدفر، ذهن مرا می‌خواند می‌دید چشمم کجاها دودو می‌زند...! «این که نشسته این! این! همین! برادرِ شهید است....» کاش شیوه‌ی بلاغي کلامش را می‌توانستم بازسازی کنم. حرف‌های بعضی افراد روح دارد، نفس می‌کشد. حس و حال دارد. قبض و بسط دارد. سیلان و ترقص دارد. جنون دارد... زبانم الکن است. این جملات کوتاه کوتاه بچگانه را از سر ناچاری و از سر رفع تکلیف کنار هم قطار کردم و صد البته واضح و مبرهن است که دارم بایت این عجز چه زجری می‌کشم. دوباره با افتخار تکرار می‌کنم تا ادراک خود از عجزم در برابر این خادم دستگاه حسینی ابراز، (چه عرض کنم! واژه‌ی حقیری است) فریاد بزنم. کاش شیوه‌ی بلاغي کلامش را می‌توانستم بازسازی کنم. حرف‌های بعضی افراد روح دارد، نفس می‌کشد. همه‌ی این‌ها خبر از التهاب روح گوینده خبر می‌دهد... اما کلمات من مسیح نیستند تا حرف‌های او را دوباره احیا کنند. ادامه دارد... هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi
الی الحسین تازیانه‌ی سلوک پنج. حرفهای او در ذهن و ضمیر من سیر می‌کنند؛ در گیت‌های ذهن و احساس من سرگردانند، منتطر خروجند، منتظرند بیان شوند، شکل بگیرند تصویر شوند تبدیل شوند به اشک شوق در چشم مخاطبی دیگر، تبدیل شوند به غروری مقدس، مبدل شوند به یک چراغ در ظلمت زندگی خودم و دیگران. خدا کند این حرفها در من نمیرند... اگر مریض نفس باشی و درگیر لفظ و حجاب سخن، میتوانی هزار عیب روی هر عبارت ایزدفر بگذاری... گناه او نیست که عمرش را در میدان عمل سپری کرده نه در میدان حرف، نه در کتابخانه و مدْرس و دانشگاه؛ گناه از من و متکبرانی مثل من است که من‌هایشان، نیم من هم نیست! اما تا به حال حاضر نبوده‌اند با این جماعت بُر بخورند. تلاش می‌کنم کُنه حرفش را بفهمم. ظاهر کلامش گول زنک است «تا گریزد هرکه بیرونی بوَد...» خدایا مرا راه دادی، اسباب فهم هم بده... «وقتی می‌آمدم عراق یک لحظه تمام وجودم را ترسی عجیب گرفت. حالت سکته‌ای‌‌ها را گرفته‌ بودم، مضطرب و نگران... خدایا! من کجا، اینجا کجا؟ کربلا کجا؟ این بیابان که حدود سی کیلومتر فاصله دارد با کربلا! ... در اتوبوس صدای زنی مرا به خود آورد - این آقا شوهر من است. ما عربیم. من فارسی بلدم. برادر، چرا نگرانی... خلاصه و مفید گفتم. زن بود و نامحرم. - می‌بریمت زیارت بعد هم تو را می‌رسانیم مقصد. همان موکب. خدایا! مأموران توأند؟ از کجا این همه نگرانی مرا دیدند و فهمیدند؟» چشم‌ها زبان نخست آدمی‌اند و لازم نبود فرشتگان چشم‌هایش را دیده‌ باشند و به دادش برسند. این‌بار یکی دو نفر از همان امت حسینی بجای ملائک مأمور شده بودند ایزدفر را کمک کنند. جناب نویسنده، إِفهم! وقتی خدای حسین از همان روز نخست راه‌اندازی موکب، یعنی چیزی حدود یازده ماه قبل از اربعین، راه را برای نگهبان و انباردار موکب هموار می‌کند و آرامشی به او قلب او می‌بخشد که انگار در خانه است و کنار زن و فرزندانش، پس تکلیف ایاب و ذهاب تو نیز در زیر آفتاب مردادماه معلوم است؛ چه برسد به خواب خوراک تو... شاهدم سایبانهایی است که در «طریق» نصب شده، یا در حال نصب است و موکب‌هایی که ناز مهمان می‌کشند و بی‌دریغ خدمتشان می‌کنند. هفته‌ی دوم مرداد١۴٠۴ ٩٠٩ @hussaina_909 لینک دریافت نظرات شما: @smahdihoseinir https://eitaa.com/smhroknabadi