در دوران دفاع مقدس، نزدیکیهای عملیات که میشد، از دفتر سیاسی سپاه برای ثبت دقیق وقایع افرادی به اسم راویِ فرمانده، به فرمادهان عالی معرفی میشدند...
به ستاد لشکر رفتم، در اتاق فرماندهی جاگیر شدم، شام مختصر و سادهای خوردم و با گرسنگی خوابیدم. از زبان همکارانم شنیده بودم که گاهی فرماندهان، راویهایشان را قال میگذارند، از طرفی هم شنیده بودم که قاسم فرق میکند. با همین واهمه از خواب پریدم، قاسم نبود، اصلا هیچ کس نبود، این بر را بگرد، آن بر را بگرد، تا رسیدم به حسینیهی لشکر، خدای من چه میدیدم، زیر یک نور خفیف، فرمانده و نیروهایش مشغول نماز شباند من هم رفتم وضو بگیرم از قافله عقب نمانم. ولی تا چند روز شوکه بودم، تا آن شب چنین صحنهای ندیده بودم؛[فقط شنیده بودم شب عاشورا از خیمههای اصحاب صدای گریه و مناجات به گوش میرسید]
#دفاع_مقدس
#حاج_قاسم_سلیمانی
#نماز_شب
راوی: نادر نوروزشاد
توضیح: من از زبان راوی شنیدم، ولی شاید این حکایت، در کتاب «دو کربلا یک قاسم» هم آمده باشد. تاریخ وقوع خاطره نیز مربوط، به روزهای منتهی به عملیات کربلای چهار میباشد.
سرباز نبرد نرم👇
https://eitaa.com/snn313