eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید | 📌 پدرِ قهرمانِ من 🔷️ دقایقی همراه با فرزندان شهدا در مراسم سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در روز اول فروردین ۱۴۰۳ در حسینیه امام خمینی 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 سفره هفت‌سین عید نوروز ۱۳۶۶ واحد دیده‌بانی تیپ ذوالفقار لشگر ۲۷ 🔹 ردیف جلو از سمت راست: آقایان: کریمایی، رضا سیدی، رضا نوریان، اکبر دارستانی و مجید قاسمپور ◇ ردیف دوم از سمت راست: آقایان: دکتر مهدی غفاری، بهرام سوادکوهی، احمد غلامرضایی ◇ ردیف سوم از سمت راست: آقایان: حسین افشار،  امیر سیف الهی، بهرام غفاریان، محمد علی‌پور، حسین قلی‌زاده 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
🩸حواسشان به ماست! شاهدند و می‌بینند شهدا را می‌گویم ... 🔹 گرامی‌باد یاد و خاطره سرداران سر به دار قبل از عملیات خیبر: ◇ حاج کاظم رستگار ◇ حاج غلام کیانپور ◇ حاج داود حیدری ◇ محمد قزانی ◇ احمد ساربان‌نژاد ◇ حمید شاه‌حسینی 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱:۲۰ 🩸مردان حقیقت که به حق پيوستند از دام تعلقات دنیا رستند چشمی به تماشای‌ جهان بگشودند ديدند که ديدنی ندارد، بستند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 لحظاتی زیبا از حضور حاج قاسم در بین مردم زادگاهش، روستای قنات ملک 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
🩸برگی از خاطرات شهید 🔹 در روز خواستگاری به من گفتند: ما بچه های سپاه بیشتر از ۶ ماه عمر نداریم. گفتم یعنی چه؟ ◇ گفت: ما تا انقلاب مهدی باید در جبهه ها بمانیم. آیا شما طاقت دارید؟ ◇ گفتم: من طاقتش را دارم به شرط اینکه مرا همراه خودتان ببرید. گفت: این که مسئله ای نیست. ◇ و بعد من هم خوشحال شدم که همراه او و پا به پای او می توانم به این انقلاب و اسلام کمک کنم. 🔹 در یکی از عملیات‌ها شمیایی شده بود و چند تا ترکش کوچک توی سر و پیشانیش خورده بود. به روی خودش نمیآورد وقتی که بعد از تقریباً یک هفته از عملیات آمده بود. ◇ متوجه شدم که بالشتش خونی میشود من هم فکر میکردم ترکش فقط به پیشانیش خورده، نمیدانستم که سرش هم ترکش خورده است ولی بروز نمیداد. ◇ می‌گفتم این خونها چیست؟ میگفت: هیچی یه مقدار نقل و نبات صدام ریخت یه مقدارش هم به ما خورد اینها چیزی نیست. ◇ شمیایی شده بود و دارو مصرف می کرد. به من میگفت: شربت سرفه است. در صورتیکه تمام حنجره اش آسیب دیده بود و نمی‌گفت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🩸 فرماندهٔ تیپ مالک‌اشتر مریوان ، در فروردین سال ۱۳۳۸ در روستای هکته پشت در شهرستان بابل به دنیا آمد. وی در تاریخ ۹ آذر ۱۳۶۵ هنگام شناسایی منطقه عملیات کربلای ۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ● ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ بابل ، مازندران ● شهادت : ۱۳۶۵/۹/۹ خرمشهر ، منطقهٔ‌عملیاتی کربلای۴ 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 🔹 "عکس دخترش فاطمه رو با خودش به جبهه می برد و پشت عکس آنقدر می نوشت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه ... و یک ذره نقطه خالی نمی‌گذاشت و می‌گفتم که چرا این جوری می‌کنی؟ ◇ می گفت: اون وقت که دلم تنگ می شه می روم سر عکسش اون کارها را می کنم و خاطرم جمع می شود و دیگه راه نمی افتم که بیام. ◇ می گفتم: به همین قدر قانعی؟ می گفت: کسی که برای اسلام و انقلاب کار می کند باید از زن و بچه اش بگذرد. ◇ می گفت: من وقتی که از خط بر می گردم می روم سر کیفم و چیزی بگیرم تازه یادم میاد زن و بچه ای هم دارم، تو جبهه همه چیز فراموش می شود." 🔹 ″آخرین باری که برای مرخصی آمده بود کمتر حرف می‌زد و همش تو خودش بود. پسرش، حسین خیلی کوچک بود و چشمهایش زاغ بود و خیلی قشنگ بود. حسین را بغل می کرد و همین جور دور می زد. می گفتم: مرد دیوانه شدی؟ چرا این کارها را می کنی؟ ◇ می گفت: نه بگذار سیر سیر آنها را ببینم و تو خاطرم باشند و چند وقتی که جبهه هستم و این لحظه ها که یادم بیاید خاطرم جمع می شود. خداحافظی کرد و می خواست دوباره به جبهه برود. ◇ تا سپاه رفت ولی دلش طاقت نیاورد و دوباره به خانه آمد و برای بچه ها یک جعبه پر از پفک، بیسکوئیت و شکلات خریده بود. دوباره بچه ها را بغل می کرد و می‌بوسید. ◇ همان موقع دلم گرفت که نکند برود و دیگر برنگردد و همش این فکر را می کردم که چرا سبزعلی دوباره برای خداحافظی آمده بود. رفت و بعد از پنج یا شش روز خبر شهادتش را آوردند.″ ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671