eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحانه ای با شهدا
📌 #شهید_عبدالرحمن_رحمانیان فرمانده‌ی شهیدی که در نخستین روز عملیات کربلای۴ در تاریخ سه دی‌‏ ۱۳۶۵ در
📌 🔹 قایقها به گل نشسته بود و دشمن یک نفس روی آن ها آتش می ریخت...رحمان رفت توی آب... ◇ قایق اول را که آزاد کرد، عقب عقب توی آب شروع کرد به سمت قایق دوم راه رفتن... گفتم چرا این جوری؟ ◇ گفت: نمیخوام قیامت اسمم جزء کسایی باشه که به دشمن پشت کردن! 🩸شهید «عبدالرحمن رحمانیان» در سال ۱۳۴۲ در شهرستان جهرم از استان فارس چشم به جهان گشود. 🔹 وی فرمانده گردان ابوذر از لشکر ۳۳ المهدی (عج) بود که در نخستین روز عملیات کربلای ۴ در تاریخ سه دی‌‏ ۱۳۶۵ در محور اروند در سن ۲۳ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مفقودالاثر شد. ◇ پیکر پاک این یوسف گمگشته سرانجام پس از ۹ سال انتظار در تاریخ ۱۳۷۴/۰۵/۰۴ به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد...پدرش سال ۹۴ در سالگرد پسرش آسمانی شد. 🌷 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
صبحانه ای با شهدا
2⃣ 📌 🔹 موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را می‌بافتم و با ربان قرمز می‌بستم و لباس دخترانه تنش می‌کردم. ◇ تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگه‌شان داشته‌ام. یک روز از عراق مهمان داشتیم. ◇ حسن وقتی با لباس کاراته از در خانه وارد شد، یکی از اقوام جا خورد و گفت این آمریکایی کیه اومد تو خونه. ◇ منم گفتم: حسن مونه! خیلی از ظاهر متفاوت حسن تعجب کرده بود. 🔹 بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛ ◇‌ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت: ◇ «خاله، ناراحت نباش، جاسم‌ات شهید نمیشود اما حسن شهید می شود». ✍ راوی : مادرشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 🔹 "عکس دخترش فاطمه رو با خودش به جبهه می برد و پشت عکس آنقدر می نوشت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه ... و یک ذره نقطه خالی نمی‌گذاشت و می‌گفتم که چرا این جوری می‌کنی؟ ◇ می گفت: اون وقت که دلم تنگ می شه می روم سر عکسش اون کارها را می کنم و خاطرم جمع می شود و دیگه راه نمی افتم که بیام. ◇ می گفتم: به همین قدر قانعی؟ می گفت: کسی که برای اسلام و انقلاب کار می کند باید از زن و بچه اش بگذرد. ◇ می گفت: من وقتی که از خط بر می گردم می روم سر کیفم و چیزی بگیرم تازه یادم میاد زن و بچه ای هم دارم، تو جبهه همه چیز فراموش می شود." 🔹 ″آخرین باری که برای مرخصی آمده بود کمتر حرف می‌زد و همش تو خودش بود. پسرش، حسین خیلی کوچک بود و چشمهایش زاغ بود و خیلی قشنگ بود. حسین را بغل می کرد و همین جور دور می زد. می گفتم: مرد دیوانه شدی؟ چرا این کارها را می کنی؟ ◇ می گفت: نه بگذار سیر سیر آنها را ببینم و تو خاطرم باشند و چند وقتی که جبهه هستم و این لحظه ها که یادم بیاید خاطرم جمع می شود. خداحافظی کرد و می خواست دوباره به جبهه برود. ◇ تا سپاه رفت ولی دلش طاقت نیاورد و دوباره به خانه آمد و برای بچه ها یک جعبه پر از پفک، بیسکوئیت و شکلات خریده بود. دوباره بچه ها را بغل می کرد و می‌بوسید. ◇ همان موقع دلم گرفت که نکند برود و دیگر برنگردد و همش این فکر را می کردم که چرا سبزعلی دوباره برای خداحافظی آمده بود. رفت و بعد از پنج یا شش روز خبر شهادتش را آوردند.″ ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
🩸 🔹 از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهره‌هایش را هی کم و کمتر می‌کرد. محدثه می‌گفت: «دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.» ◇ از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثه‌سادات رهایش کرد. ◇‌ شب، وقتی می‌خواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقه‌اش، تک به تک خداحافظی و دیده‌بوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. ◇ دست‌هایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» ◇‌ و تنگ در آغوشم کشید و لحظه‌ای بعد، از حلقه دست‌هایم بیرون خزید و رفت که رفت... ✍ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ● ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجان‌شرقی ● شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671