فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 حسن سرطلا ، ماجرای شهادت خودش را برای فرمانده تعریف کرد
🔹️ شهید حسن فاتحی معروف به حسن سرطلا ، بیسمچی و غواص لشگر امام حسین(ع) که متولد نجف عراق است در شب عملیات نحوه شهادت خودش را برای فرمانده تعریف میکند و می گوید...
◇ ادامه این ماجرای زیبا را از زبان راوی فیلم گوش دهید.
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_سرطلا
#لشگر_امامحسین_علیهالسلام
| دیدن این فیلم توصیه می شود |
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال صبحانهای باشهدا را با کیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
1⃣
📌 شهید حسن فاتحی معروف به “حسن آمریکایی”
🔹 به خاطر موهای طلایی، قد بلند و تیپ خاصی که با عینک دودی داشت به “حسن آمریکایی” یا “حسن سر طلا” معروف بود. به ظاهرش زیاد می رسید.
◇ در کل بچه لباس پوش و شیکی بود.هم رزم هاش تعریف می کردند، جز حسن، در جبهه هیچ کسی نبود که شلوارش خط اتو داشته باشه. محال بود خط اتوی شلوارش دیده نشود.
◇ شب ها شلوارش را خیس میکرده، زیر تختش می گذاشته که خط اتو پیدا کند. روزی هم که لباس ها و وسایلش را از جبهه آوردند، یک تافت مو هم داخل آنها بود.
◇ در کل خیلی بچه خوش تیپ و امروزی ولی در عین حال مومن و متدین و به مسائل شرعی مقید بود و تقریبا نماز شبش ترک نمیشد.
◇ ناگفته نماند که قبل از رفتن به جبهه هم، بهش می گفتند “حسن طلا” یا “حسن آمریکایی”!
🩸 #شهید_حسن_فاتحی
معروف به حسن طلا، متولد نجف ولی اصالتا ایرانی است.
🔹 وقتی او ۲ ساله بود در سال ۱۳۵۰ خانوادهی او را از عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت کرمان بود. بعد از سه ماه عازم اصفهان میشوند و در شهرستان شاهین شهر ساکن میشوند.
◇ ابتدا به کردستان رفت و از آنجا عازم جبهههای جنوب شد و به گردان یونس که گردان غواصان لشکر امام حسین بود، پیوست.
◇ ۱۵ ساله بود که به جبهه رفت و ۱۷ سالگی هم به شهادت رسید
• تولد: ۱۳۴۸/۶/۲۰_نجف اشرف
• شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۴_منطقه نهرخین (علملیات کربلای ۴)
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_طلا
#حسن_آمریکایی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
2⃣
📌 #خاطرات_شهید
🔹 موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را میبافتم و با ربان قرمز میبستم و لباس دخترانه تنش میکردم.
◇ تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگهشان داشتهام. یک روز از عراق مهمان داشتیم.
◇ حسن وقتی با لباس کاراته از در خانه وارد شد، یکی از اقوام جا خورد و گفت این آمریکایی کیه اومد تو خونه.
◇ منم گفتم: حسن مونه! خیلی از ظاهر متفاوت حسن تعجب کرده بود.
🔹 بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛
◇ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت:
◇ «خاله، ناراحت نباش، جاسمات شهید نمیشود اما حسن شهید می شود».
✍ راوی : مادرشهید
#شهید_حسن_فاتحی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
3⃣ 📌 کفارهی خودنمایی شهید حسن فاتحی 🔹 جوانی بود رعنا و رشید و بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای
4⃣
📌 «شهیدی که در آب جا ماند...»
🔹 فرمانده شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف کرد:
◇ «از آنجایی که گوشی بی سیم همیشه دست فرمانده است من و حسن در طول عملیات همیشه در کنار هم بودیم،
◇ تا اینکه یه موقعی که به دلیل حمله های مسلسل وار دشمن، مستاصل وسط آب مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده.
◇ برگشتم دیدم حسن به پشت روی آب افتاده، برش گرداندم؛ دیدم یک تیر توی پیشانی حسن خورده است ولی هنوز یک کم می توانست صحبت کند.
◇ از من خواست کمی از این خونها را به سرش بمالم. تا آمدم این کار را انجام دهم، یک تیر به قفسه سینه اش خورد و همان لحظه جا در جا به شهادت رسید.
◇ تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم تیر خوردم و دیگر عملا نتوانستم کاری بکنم و حسن را آب برد.»
🔹 او ۱۷ سال بیشتر نداشت که شهید شد و در #وصیتنامهاش برای خواهرانش نوشت:
«مثل حضرت زینب(س) باشید»
◇ دفعه آخر هم می خواست برود، گفت:
«اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».
#گردان_یونس
#گردان_غواصان_لشکر_امام_حسین
#بیسیمچی_شهید
#شهید_حسن_فاتحی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
4⃣ 📌 «شهیدی که در آب جا ماند...» 🔹 فرمانده شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف کرد: ◇ «از آنجا
5⃣ (آخر)
📌 «ماجرای مسافری که شب چهلم پدرش بازگشت.»
🔹 جنازه حسن را آب میبرد و و تقریبا ۱۱سال مفقودالاثر میشود.
◇ فروردین سال ۷۷ دقیقا شب چهلم پدرم بود. عصر روز تاسوعا(شب عاشورا)، دامادمان که از بچه های سپاه است،
◇ خبر برگشت حسن را برایمان آورد و ما را به معراج الشهدای اصفهان برای تطهیر و تحویل جنازه برد.
◇ یادمه که عصرش همه با هم رفتیم. تابوتش را آوردند. همه خانواده بودند. پلاکش را هم من برداشتم.
◇ فردا هم که قرار بود تشییع شود. چند تکه استخوان بیشتر نبود. استخوان های حسن از ماندن زیاد در آب ، قهوهای شده بودند.
◇ ولی چون غواص بود و در لباس مخصوص غواصی که تجزیه شدن جسد در آن به راحتی امکانپذیر نیست،
◇ تمام استخوان هایش داخل همین لباس مانده بود حتی چفیه و پلاک و ساعتش.
◇ این گونه بود که برای مان مسلم شد، جنازه ، جنازه حسن است. مادرم هم حتی چند تار مو از موهای طلایی حسن را روی استخوان هایش دیده بود.
✍ راوی: برادر شهید
#بیسیمچی_شهید
#غواص_لشکر_امام_حسین
#شهید_حسن_فاتحی
#گردان_یونس
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada