صبحانه ای با شهدا
1⃣ 📌 شهیدی که شهدا را در میان فرشتگان دید 🔹خاطره ای زیبا از شهید مجتبی قطبی در عملیات خیبر، که حال
2⃣
📌 رسم خوبان
🔹 اگر چند روزی از جبهه به مرخصی می آمد،
به محل کارش باز میگشت.
◇ بعضی وقت ها،
حتی در روزهای تعطیل و مرخصی کاری
هم به سر کار می رفت.
وقتی علت را جویا می شدیم،
◇ می گفت: "فلان روز و فلان موقع
دیر به سر کار رسیدم، حالا می روم
تا جبران آن چند دقیقه را بکنم."
◇ دوست نداشت حتی چند دقیقه
مدیون کسی باشد.
✍ فرازی ازوصیت نامه شهید:
◇ «امام برکتی است از سوی خدا،
بر امت مسلمان ایران و مسلمان
باید قدر برکت وجود امام را به خوبی بدانند.
◇ از جوانان می خواهم،
که بیشتر مطالعه کنند
و فریب سازمانها
و گروهک های معاند
و ضد انقلاب را نخورند.
◇ و با مطالعه آثار و کتاب های
استاد مرتضی مطهری،
بیش از پیش بر غنای فکری خود بیفزایند.
#شهید_مجتبی_قطبی
#شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۱۸
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
2⃣ 📌 رسم خوبان 🔹 اگر چند روزی از جبهه به مرخصی می آمد، به محل کارش باز میگشت. ◇ بعضی وقت ها، حتی
3⃣
📌 #ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
«هدیهی سند ازدواجش، را بخشید.»
🔹 یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر
در خانه نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید.
رو به من کرد،
◇ و گفت: بابا، از روی سند ازدواج
به من یک فرش دادهاند،
برویم آن را بیاوریم.
گفتم: امروز که بارانی است، باشد برای فردا.
◇ گفت: نه، امروز حتماً باید آن را بیاوریم.
همه با هم رفتیم و فرش را آوردیم.
وقتی فرش را در خانه پهن کردیم،
◇ گفتم مبارکت باشد.
گفت: مبارک صاحبش باشد.
◇ من که سر درنیاوردم، خنده نمکینی کرد
و به سراغ تلفن رفت.
با یکی از بسیجیهای گردانش تماس گرفت.
◇ به او گفت: من قالیات را گرفته ام،
بیا و آن را ببر.
بسیجی گفته بود: امروز بارانی است،
باشد برای فردا.
◇ مجتبی گفت: نه! همین امروز
باید بیایی و آن را ببری.
نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد،
بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد.
◇ بعد از آن با لبخند رضایت،
روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست.
#شهید_مجتبی_قطبی
#فرمانده_گردان_حضرت_فاطمه(س)
#سالروز_شهادت
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
4⃣ 📌 توصیف جوان ارمنی بعد از دیدن شهید قطبی. 🔹 مجتبی موقعی که دستش مجروح شد منزل داییاش در تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5⃣
📌 "شهیدی که در نامهها و خاطراتش،
جبههها را «#دیار_آشنا» توصیف میکند
و از سرگشتگیهایش در این دیار مینویسد."
🔹 از شهید مجتبی قطبی خاطرات فراوانی
از یادگارهای دوران دفاع مقدس و همرزمانش نقل میشود،
◇ و همه او را به حسن خلق و تقوا
و دینداریش میشناسند
◇ به طوری كه در خاطرات تمام آنها
به چهره نورانیش اشاره شده است.
◇ در نامهها و خاطراتش جبههها را
«دیار آشنا» توصیف میکند و می گوید:
◇ «در شهر شما انسانهایی
با قلب سیاه شده از نیرنگ و تباهكاری،
◇◇ و در اینجا انسانهایی كه قلبشان
مانند شیشه صیقلی و شفاف و پاك و بیآلایش است.
◇ در آنجا انسانهایی كه در مقابل پول
و ثروت و مال سجده میكنند،
◇◇ و در اینجا انسانهایی كه سر سجده
در مقابل خدا بر خاك میگذارند.
اینجا دیار آشناست».
#شهید_مجتبی_قطبی
#عملیات_قادر
#سالروز_شهادت
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
5⃣ 📌 "شهیدی که در نامهها و خاطراتش، جبههها را «#دیار_آشنا» توصیف میکند و از سرگشتگیهایش در ای
6⃣
📌 سرگشته «دیار آشنا» را بیشتر بشناسیم.
🔹 شب خاکسپاری مجتبی دیدم پسر جوانی کنار قبر مجتبی نشسته و زار زار گریه می کند. کنجکاو شدم،
◇ از او پرسیدم: شما چه کاره شهید هستید؟
گفت: من یکی از بسیجیهای گردان آقا مجتبی هستم.
◇ ابتدا از گفتن دلیل گریهاش امتناع میکرد
اما ساعتی بعد، آمد و کنارم نشست و این گونه تعریف کرد:
◇ « در گردان ایشان بودم که در عملیات مجروح شدم. از آن زمان به بعد هر وقت ایشان به شیراز میآمد، با جعبه شیرینی به عیادت من میآمد. وقتی جراحتم بهبود پیدا کرد، دوباره به گردان ایشان برگشتم.
◇ مدتی بعد مسأله ازدواج من پیش آمد و از ایشان خواستم که پنج هزار تومان به من قرض بدهد. ایشان هم بیآنکه چیزی بگوید یا چیزی بخواهد، روز بعد پول را برایم آورد.
◇ از روز بعد هرگاه من را می دید، راهش را کج میکرد تا چشم در چشم نشویم. حالا که ایشان شهید شدهاند، نمیدانم پول ایشان را به چه کسی پس بدهم.»
◇ گفتم: نمی خواهد پس بدهی. هر چه اصرار کرد، گفتم ما قبول نمیکنیم.
◇ وقتی به همسر ایشان موضوع را گفتم،
گفت: درست است. این دفعه آخر خودش گفت، یک نفر است که پنج هزار تومان از او میخواهم، اگر آورد از او نگیرید.
#عملیات_قادر
#شهید_مجتبی_قطبی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada