eitaa logo
صبح حسینی
464 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام می شوم امشب در آخر قصه  بخواب بانوی احساس! دختر قصه!  یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت  یکی یکی همه رفتند از در قصه  ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!  میان شعله ی آتش سراسر قصه...  خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب  بدون آب بیاید دل آور قصه  بده امانت شش ماهه را به دست پدر  که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه  **  نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست  نپرس از تن در خون شناور قصه  بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح  نخواب تا برسی سمت دیگر قصه  و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-  پری بماند و دیو ستمگرقصه  **  بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید  بخواب کودک تنها! قلندر قصه!  بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!  که پیر می شوی امشب از آخر قصه:  بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...  بگیر اگرچه که سخت است باور قصه  (حسن اسحاقی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
 گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام  مانند زخم های لب تو شکسته ام  بابا عجب شده است که از نی درآمدی  بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی  دیر آمدی بگو به کجا میهمان شدی؟  درگیر مجلس طبق و خیزران شدی؟  یا که طبق شبیه تو دلبر نداشته  یا نیزه دست از سر تو بر نداشته؟  ابروی زخم خورده رخت ناز کرده است  نیزه چقدر جا به سرت باز کرده است  بابا فدای چشم تو این زخم های من  یک کم بخند زندگی من برای من  اصلاً فدای چشم تو،چشمم کبود نیست  این بوی روی چادر من بوی دود نیست  بر گوش من چه غصه اگر گوشواره نیست  تو فکر کن که پیرهنم پاره پاره نیست  بابا ببخش صورت من گرد وخاکی است  این ردً پنجه نیست که...هر چند حاکی است  دستش چه حرفها که به گوشم سروده است  اما خیال کن تو که زجری نبوده است  هر چند که گرسنه ام اما خیال نیست  بابا همین که امده ای پس ملال نیست  (حسن کردی)   سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
 از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب  داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای  گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد  می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای  من با هوای دیدن تو زنده مانده ام  جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم  ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی  با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم  تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه  دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم  تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی  من چشم از سر تو دمی بر نداشتم  با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد  اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی  یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد  گویا توان دیدن عمّه نداشتی  من کنار عمّه سِتادم به روی پای  مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم  دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت  من هم کبود دست روی سر گذاشتم  با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک  باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است  رخسار توست باغ همیشه بهار من  افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است  ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد  از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر  از جورها که با من و عمـّه شد مپرس  این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته تر  هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد  بر زاری ام ز دیده و دل، زار گریه کرد  هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت  بر حال او دل در و دیوار گریه کرد  ای مه که شمع محفل تاریک من شدی  امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد  گر میزبان نیامده امشب به پیشواز  از من مَرَنج، عمّه مرا راه می برد  گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود  ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت  معذور دار، اگر شده آشفته موی من  دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت  ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی   این کوه را بگو، چون کاه چون کِشَد؟  پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم  دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد  سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی  کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام  دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است  یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام  یکبار سر به گوشه ی ویران بزن، ببین  من خاک پای تو به جبین می کشم بیا  کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان  خود را از درد روی زمین می کشم بیا  گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس  اما ببخش، نیست توانی به پای من  نه شمع در خرابه، نه تو گفتگو کنی  مشکل شده شناختن تو برای من  ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من  دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم  سیلی، گرفته قوّت بینایی ام  من تا شناسمت به رخت دست می کشم  ای گل، زعطر ناب تو آگه شدم، تویی  ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است  انگشت ها که با لب تو بوده آشنا  باور نمی کنند که این لب همان لب است  (علی انسانی)  سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
گاه لیلایی و گهی مجنون  گاه مجنونم و گهی لیلا  گاه خورشید و گاه آیینه  روبروی همیم در همه جا  ***  ای طلوع همیشه ی قلبم  با تو خورشید عالمینم من  تو حسینی ولی گهی زینب  گاه زینب گهی حسینم من   ***  وقت سجاده وقت نافله ها  لبمان نذر نام یکدیگر  دو کبوتر  در این حوالی عشق  بر سر پشت بام یکدیگر  ***  من و تو آیه های تقدیریم  من و تو همدلیم و همدردیم  خواب بر چشممان نمی آمد  تا که بر هم دعا نمی کردیم  ***  دل ندارم تو را نظاره کنم  در غروبی که بی حبیب شدی  تکیه بر نیزه ی شکسته زدی  این همه بی کس و غریب شدی  ***  کاش این جا اجازه می دادی  تا برای تو چاره می کردم  این گریبان اشتیاقم را  پیش چشم تو پاره می کردم  ***  همه از خیمه ها سفر کردند  همه در خون خویش غوطه ورند  همه پیشت فدا شدند اما  کودکانم هنوز منتظرند   ***  آن دمی که ممانعت کردی  میهمان نگاه من غم شد  از بلا و غمِ مصیبت تو  آن قدر سهم خواهرت کم شد   ***  کودکانم اگر چه ناقابل  ولی از باده ی غمت مستند  آن دو بالی که حق به جعفر داد  به خدا کودکان من هستند  ***  خنده ها با نگاه غمگینت  اذن پرواز بالشان باشد  اذن میدان بده به آن ها تا  شیر مادر حلالشان باشد  (علی اكبر لطیفیان)  علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
گلاب می چکد از گیسوان شانه شده  برای عرض ارادت دو گل بهانه شده  قبول کن که نفسهای من همین هایند  قبول کن که غمت را دلم نشانه شده  دو زینبی دو علی خود دو فاطمه صولت  دو زینبی دو حسن رو، دو بی کرانه شده  دو زینبی دو علی اکبری دو عباسی  دو ذوالفقار نبردی که جاودانه شده  دو شیر نر دو حماسه دو گرد باد غیور  دو صاعقه که به جان محشر زمانه شده  دو شیر خورده ز من دو زره به تن کرده  دو می زده دو رجز خوان دو حیدرانه شده  دو پهلوان دو قیامت دو غیرت طوفان  دلی به محضرتان خاک آستانه شده  مزن به سینه شان دست رد در این میدان  به جان یاری شکسته به جان مادرمان  (حسن لطفی)  علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
عمه محکم گرفته دستش را  داشت اما یتیم تر می شد  لحظه لحظه عمو در آن گودال  حال و روزش وخیم تر می شد  باورش هم نمی شد او باید  بنشیند فقط نگاه کند  بزند داد و بعد هر تیری  ای خدا کاش اشتباه کند  این هم از عشیره می باشد  مرگ بازیچه ایست در دستش  مرگ را می زند صدا اما  حیف افتاده بند بر دستش  یادش افتاد روضه هایی را  که عمویش کنار او می خواند  حرف مادر بزرگ را می زد  روضۀ شعله را عمو می خواند  مادرش پشتِ در که در افتاد  نفسی مادرانه بند آمد  شیشه ای خورد شد به روی زمین  راه کوچه به خانه بند آمد  دستهای پدر بزرگش را  بسته و می کشند اما نه  دست مادر به دامنش افتاد  گفت تا زنده است زهرا نه  چل نفر می کشند از یک سو  دست یک بار دار سَد می شد  بین کوچه علی اگر می ماند  که برای مغیره بد می شد  کار قنفذ شروع شده اما  دخترش برد عمع آنجا بود  خواست تا سمت مادرش بدود  آنکه دستش گرفت بابا بود  پسر مجتبی است این دفعه  نوبت زینب است او ندود  داشت می مُرد داشت جان می داد  وای بر او که تا عمو ندود  نه که گودال،کوچه را می دید  همه افتاده بر سرِ مادر  به کمر بسته چادرش اما  به زمین خورده معجر مادر  تا ببیند چه می شود باید  به نوک پای خویش قد بکشد  شرط کردند هرکه می آید  از تنش هر که نیزه زد بکشد  از همانجا به سنگ اندازان  داد می زد تورو خدا نزنید  وای بر من مگر سر آورید  اینقدر سخت نیزه را نزنید  زره اش را که کندید از تن  اینکه پیراهن است نامردا  از روی سینه چکمه را بردار  وقت خندیدن است نامردا  هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت  پخش هر گوشه بوی گل می شد  کم کم احساس کرد انگاری  دستهای عمه شُل می شد  دست خود را کشید تا گودال  یک نفس می دوید تا گودال  از میان حرامیان رد شد  بدنش را کشید تا گودال  باز هم پای حرمله وا شد  پیچ می خورد حنجری ای وای  دید در آخرین نگاه حسین  دست طفلی مقابلش افتاده  (حسن لطفی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
پرستوی حریم کبریایم  کبوتر بچه ی آل عبایم  نمی ترسم اگر بارد به من تیر  که من با تیر باران آشنایم  انا بن المجتبی، ابن المصائب  بلی مردم یتیم مجتبایم  غم بابا ، غم عمه، غم طشت  خدا داند نمی سازد رهایم  اگر تیغی به دست آرم ببینند  که من نوباوه ی شیر خدایم  عمو فرمانده ی عشق است و من هم  بسیجی اش به دشت کربلایم  دگر رزمنده ای باقی نمانده  به غیر از من که یاری اش نمایم  به قرآن الهی کوثرم من  به قرآن حسینی هل اتایم  عمو بوی پدر دارد همیشه  عمو بوده پدر عمری برایم  عمو احساس من را درک می کرد  عمو می داد با رویش صفایم  عمو در قلب من عمری طپیده  عمو داده خودش درس وفایم  عموی مهربانم جای بابا  پسر می کرد همواره صدایم  خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت  ز خون سرخ این دست جدایم  خوشم بر سینه ی او جان سپارم  الهی کن اجابت این دعایم  (سید محمد میر هاشمی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه ی تاخت و تاز  به رویِ سینه ی پا خورده ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره ی خورشید ز خون رنگ گرفت  (علیرضا شریف)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
جمعه ها روضه را به دلخواه خودتون بخونید