دلمان را به کوک شور نواخت
لحن شیرین "لای لای" رباب
آیه آیه علی اصغر بود
سوره ی عاشقانه های رباب
خانمی که تمامیِ جنت
قطعه ای از حیاط خانه ی اوست
"نور" و "توحید" و "قدر" و "شمس" و "ضحی"
وصفی از شأن بیکرانه ی اوست
قلم ناتوان شعر کجا
مدح قدیسه هایِ عرش نشین
چقدر واژه ها کم آوردندح
پای وصفت، پر ُاستعاره ترین
ماه بانویِ آفتاب نسب
همدم آسمانیِ ارباب
روی دیوار عرش حک شده است
با خط جبرئیل نام رباب
آسمان را تو دوختی به زمین
در قنوت نمازهای شبت
ای شفیعه، عروس فاطمه ای
و همین بس که این شده لقبت
مادر عشق، حضرت دریا
تو ربابی و "رَبِّ آب" شدی
در میان قبیله ی باران
تو بر این منصب انتخاب شدی
مادرِ پهلوانِ شش ماهه
خیمه خیمه پی چه می گردی؟
بند قنداقه اش که پیچیدی
جامه ی رزم بر تنش کردی
چشمهایش پر از رجزخوانی ست
بچه شیر قبیله ی حیدر
لشکر کوفه را بهم زده بود
حضرت پهلوان علی اصغر
همه از گریه هات فهمیدند
پسرت نیت پریدن داشت
خوب حس کرده ای دم آخر
حنجرش میل به بریدن داشت
هاجرِ کربلاییِ زینب
وسط روضه هایتان باید
مثل ام البنین به سر بزنی
تا که اسم سه شعبه می آید
آشنایی قدیمی ام بانو
از گدایان درگهت هستم
و دخیل حوائج خود را
به نگاه کریمه ات بستم
همه ی آرزوی من این است
همه را با تو آشنا بکنم
بغل تک تک حسینیه ها
یک "ربابیه" هم بنا بکنم....
محمد جواد مهدوی
#مرثیه_حضرت_رباب
https://eitaa.com/sobhehoseini
گرفته سوز صدایت تمام دنیا را
و گریه هات به آتش کشیده جان ها را
بس است دست خودت را تکان مده بانو
عذاب میدهد این گریه های تو ما را
قبول کن که علی رفته و نمی آید
قبول کن که پسر رفته راه بابا را
بلند شو , منشین زیر آفتاب انقدر
کباب کرده ای آخر تو دشت و صحرا را
بیا کمی به خودت رحم کن عزیز حسین
قرار نیست نبینی طلوع فردا را
تو با وفا و نجیبی , درست مثل خودت
خودت برای خودت حل کن این معما را
علی که رفت , تو دیگر مرو از این دنیا
مگیر تاب و توانِ عزیز زهرا را
بلند شو برو قدری کنار زینب باش
بگیر غصه ی آن داغدار تنها را
پوریا باقری
#مرثیه_حضرت_رباب
https://eitaa.com/sobhehoseini
چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانهام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازهات بویِ تو دارد
نمیآید پس از توخواب ، ای کاش...
که میمُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف...
نمیخوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر میداد
به من نانخشک با تحقیر میداد
زنِ شامی دلم سوزاند وقتی...
کنارم طفل خود را شیر میداد
دوباره روضه میگیرم عزیزم
در این ویرانه میمیرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغِ بچه دیدهاست
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است
گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمیماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند
چه حسرتها جشیدم بچهام را
چه سختیها کشیدم بچه ام را
کنارِ بچههای نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
فقط لالا کنم لالا بخوابی
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینهی بابا بخوابی
نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحتتر بخوابی
زدند و سینهاش را نَرم کردند
سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو میگشتند بر خاک...
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمهام قلبم گرفته
تمام چهرهام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سهشعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته
عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را از سینهی خود کَند بابا
حسن لطفی
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
#مرثیه_حضرت_رباب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
پسرم از نفس افتاد... به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان...
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید
آن کماندار، که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته اینقدر چرا شاد؟ به دادم برسید
شاعر ناشناس
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
#مرثیه_حضرت_رباب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
فریاد و ناله داشت ز شب تا سحر رباب
چشمش شده پیاله ی خون جگر رباب
تازه عروس خانه مولا چه پیر شد
قدش خمیده است ز داغ پسر رباب
با گریه رباب همه گریه می کنند...
آتش زده به جان همه با شرر رباب
زینب به گریه گفت عزیزم دگر بس است
تو گریه می کنی چه کند این پدر رباب؟
در خیمه ی رباب دگر قحط آب نیست...
اینجا فرات ساخته با چشم تر رباب
یک لحظه از نگاه علی دل نمی کند
نیزه جلو جلو رود و پشت سر رباب
حسین ایزدی
#مرثیه_حضرت_رباب علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini