eitaa logo
صبح حسینی
442 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید نذر فرج امام زمان ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
تا لالگون شود کفنم بیشتر زدند از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند این ضربه ها تلافی بَدر و حُنِین بود گفتم علی بر دهنم بیشتر زدند می خواستند از نظر عُمق زخمها پهلو به فاطمه بزنند بیشتر زدند http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان یک شیر دل مانند یل آمد به میدان با سیزده جام عسل آمد به میدان ای لشگر کوفه! اجل آمد به میدان باید که قبر خویش را آماده سازید در دل جگر دارید اگر بر او بتازید رفته به بابایش که این‌گونه شریف است از نسل پاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپاهی را حریف است گوید به او عمّه: به بدخواه تو لعنت مه‌ پاره‌ ی نجمه! به بدخواه تو لعنت شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم آمد ولی در هیبت عباس، قاسم در بازوانش قدرت عباس، قاسم به‌ به که دارد غیرت عباس، قاسم عمّامه‌ ی او را عمویش با نمک بست مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد ازرق کجا و شیر میدان خطرها؟! قاسم بُوَد رزمنده‌ی نسل قمرها وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثل مدینه کوچه ای را باز کردند پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند محمد فردوسی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم نشسته ام به کنار تن تو می گریم به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد نمی شود که تنت را به روی پا ببرم برای این که دگر خردتر از این نشوی تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم محمدحسن بیاتلو علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
دشمن شناس بود و سربازِ بی بدل بود فرزندِ بی مثالِ جنگاور جمل بود شمشیر میکشید و «سر» روی خاک می ریخت مثل علیِ اکبر(ع) در رزم، بی مثل بود ارثیۂ پدر بود عشقِ عمو حسینش(ع) در کربلا شد اثبات، عشقی که بی خلل بود ترسیده بود «أزرق»! چون در کشاکش جنگ همواره کارِ قاسم(ع)، آوردنِ اجل بود هر کس که در جدالِ با چشم هایش افتاد مستأصل و پریشان، دنبال راهِ حل بود تاریخ غبطه خورده، «إن تَمکُروني» اش را اینکه همیشه حرفش، همراه با عمل بود یک عمر مثلِ قاسم(ع)؛ در نزد «حاج قاسم» طعم خوش شهادت ، «أحلی مِن العسل» بود! مرضیه عاطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود آن ورنمی‌خواهی عمو؟ چهره‌ی زهراییم زیباست اما یک رجز روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟ پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟ قاسم صرافان علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
جلوه ي روي پنج تن قاسم ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم ماهْ رخسار انجمن قاسم سرو خوش قامت چمن قاسم ذكر من وقت پر زدن قاسم كيست اين نوجوان؟قرار حسن وارث عزّت و وقار حسن دُرّ دردانه ي تبار حسن همه جا هست دستيار حسن حسن خانه ي حسن قاسم گيسوان حسن مجعّد بود پاي تا فرق چون محمّد بود عشق بي عشق او مردّد بود رنگ او سبز چون زبرجد بود پس عقيق است در يمن قاسم گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل همه بي قاسمند، ول مَعطل نكته اي گويمت ولي مُجمَل خوش بحالش كه بود از اوّل با اباالفضل همسخن قاسم در جلالت به كبريا رفته صولتش هم به مصطفي رفته هيبتش هم به مرتضي رفته در كرامت به مجتبي رفته با حسين است هموطن قاسم روي او قبله از ازل شده است لب او شيشه ي عسل شده است صاحب پرچم و كتل شده است مشكلاتم اگر كه حل شده است هست مشكل گشاي من قاسم آه اگر بر بلا دچار شود آه از آن دم كه سنگسار شود با سرِ نيزه ها شكار شود كفنش خاك و سنگ و خار شود مثل اربابِ بي كفن قاسم چشمش از تشنگي كه كم سو شد سكّه ي جنگ آن ورش رو شد وارث روضه هاي پهلو شد بدنش پاره پاره از تو شد آه از نعل و از دهن قاسم محمد قاسمی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانهء رها شده از پیرهن شده است او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت همواره باز بود درِ خانه ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است " از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد” اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات می رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست سید حمید رضا برقعی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
گُلِ پژمرده پژمردن ندارد ز پا افتاده پا خوردن ندارد مرا بگذار عمو برگرد خیمه تن پاشیده كه بردن ندارد بیا شوق مرا ضرب المثل كن تمام ظرفهایم را عسل كن برای آنكه از دستت نریزم مرا آهسته آهسته بغل كن لبم بوی پدر دارد عمو جان سرم شوق سفر دارد عمو جان تمام سنگ ها بر صورتم خورد یتیمی دردسر دارد عمو جان علی اکبر لطیفیان علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا نیزه ای خورد از این سو و از آن سو افتاد به زمین خورد ولی زیر لبی زهراگفت راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد سر نجمه به روی شانه زینب، غش کرد تا که پرشد حرم از هلهله بانو افتاد آه از آن آه که درسینه مزاحم می دید  وای از آن پنجه بی رحم که بر مو افتاد قوتی داشت عمو حیف علی اکبر برد برسرش آمد و یکباره به زانو افتاد عسل از کنج لبش ریخت ،سرش لشگر ریخت وسط غائله انگار که کندو افتاد کاش اینقدر نمی ریخت بهم این لشگر  جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانهء رها شده از پیرهن شده است او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت همواره باز بود درِ خانه ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است " از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد” اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات می رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست سید حمید رضا برقعی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
چنان به گوش بیابان نوای من مانده که در جنان پدرم در عزای من مانده   چه لقمه ها که گرفت از تنم سم مرکب ز من گذشت و کنون تکه های من مانده   منی که قاسم بودم دگر شدم تقسیم بروی خاک خودم نه!که جای من مانده تنم ضریح شده حفره حفره ام کردند دراین بدن حرم مجتبای من مانده   هزار سنگ سرم‌ را نشانه رفت عمو  هزار جای شکسته برای من مانده   مرا به سینه گرفتی ولی مراقب باش که میبری تنم و دست و پای من مانده!   عروس من دم خیمه نشسته منتظر است به دستهای کبودش حنای من‌ مانده سید پوریا هاشمی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
نصر من الله از حرم تکبیر پا شد هنگام پیکار برادر زاده‌ها شد ابن الحسن ابن الحسین کربلا شد یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد تحت الهنک را گرچه بررویش کشیده برق نگاهش بر زمین آتش کشیده او قاسم است ابن الکریم است و کریم است مثل علی بر نار و بر جنت قسیم است تیغ کجش روح صراط المستقیم است شمشیر گردانیش طوفان عظیم است از راست از چپ میزند سر‌ها می افتد نام حسن برروی پیکر‌ها می افتد ازرق ببین این نوجوان صف شکن را ان‌تنکرونی خواندن ابن الحسن را عباس یادش داده از هرسو زدن را پایان بده این جنگ‌های تن به تن را هرچه پسر داری بیاور مشکلی نیست بهر پسرهایت همین یک ضربه کافیست دور و برش هرقدر طبل جنگ میخورد این صورت زهرایی از خون رنگ میخورد کعبه میان قوم کافر سنگ میخورد موی سرش با دست نیزه چنگ میخورد دوره شد و روی سرش نقل بلا ریخت از بین لبهایش مدد یا مجتبی ریخت افتاد و بین لشگری تنها شد و بعد پهلوی قاسم پهلوی زهرا شد و بعد مثل سفارش نامه خود تا شد و بعد بین همه روی تنش دعوا شد و بعد آمد عمو دید استخوانهایش شکسته جوری ز اسب افتاده که پایش شکسته سمت تنش پرتاب شد هر نیزه‌ای بود در صورتش تیر و به حنجر نیزه‌ای بود هر تکه از دشداشه اش بر نیزه‌ای بود عمامه اش آویز بر سر نیره‌ای بود زیر سم مرکب قد و قامت کشیده این یک نفس را هم به صد زحمت کشیده بر سینه اش چسباند وقتی که تنش را فهمید سختی‌های وقت بردنش را نجمه به چشمانت بکش پیراهنش را بوسه بزن این پیکر پر روزنش را پیش حسن شرمندگی مانده برایم بی قاسم و اکبر منم با گریه هایم سید پوریا هاشمی علیه السلام عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini