eitaa logo
نبشته های دم صبح
207 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️ رسیدن به ارباب بسم الله سه سال پیش بود، از آمبولی ریه شروع شد، و رسید به سارکوم، نوع ناشناخته ای از سرطان، زمانی خجالت می کشید عبدالله صدایش کنند، مسخره اش می کردند؛ دیگر دوست نداشت عبدالله باشد، شد مهدی و ورزشی نویس شد. به قول خودش سه شیفت کار می کرد تا همه چیز داشته باشد. برای اینکه خانه دار شوند، ماشین خوب داشته باشند، بچه هایش در رفاه باشند. می نوشت: مهدی شادمانی هستم، شکر خدا سرطان دارم. امتحانش بود، سه سال جنگید، مبارزه کرد، زحمت کشید، صبر کرد و در تمام این مدت، عشق ورزید، شاکر بود و لبخند از لب هایش محو نمی شد؛ این بار با افتخار، دوباره عبد او شد. برای خودش، پیرمرد ریش سفیدی شد که سال‌های عمرش در 37 خلاصه می‌شد. و خدا همه ناخالصی‌هایش را گرفت و آنقدر خالص شد که شب اول محرم، صدایش کردند تا به جای شب هشتم هیأت دزاشیب و شروع مراسم محرم هر ساله اش، به مجلس عزای اصلی برسد. روز عزایش با عزای ارباب آغاز شد. امروز تشییع شد تا خانه ابدی‌اش. دور پیکرش حلقه زده و دم گرفته بودند: ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد. * پ.ن: لازم نیست همه آدم‌ها حوزوی باشند، کلی کتاب اصول، منطق، فلسفه و فقه بخوانند. با سرطان هم می‌شود به خدا رسید. دعا کنیم برای دل داغدار همسر صبور و دو کودک خردسالش که امسال بیش از گذشته، معنای روضه را درک می‌کنند. رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصوات ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: yon.ir/sWtmV 🌷@sobhnebesht🌷
▪️▪️▪️مثل همه‌جا... نه! بسم‌الله مثل همه‌جا، مدرسه ما هم همین است. دهه اول زیارت عاشورا است -منهای تاسوعا و عاشورا- و روضه، و بعد کلاس‌ها به روال سابق، ادامه دارد و فقط سیاهی‌ها خواهد ماند تا اول ربیع‌الاول… روز اول بعد تعطیلات عید، معلم‌ها می‌آیند و می‌روند و غُر می‌زنند که درس‌ها یادتان رفته، چقدر سیزده روز تعطیلی بد است و قس علی‌هذا، مثل همه‌جا. با این تفاوت که امسال، عیدمان با عزای حضرت ارباب شروع شده، لااقل معلم‌ها خوشحالند تعطیلات تاسوعا و عاشورا، دیگر طرح‌درس‌ها را بهم نمی‌ریزد. اما دیگر نه صدای زیارت عاشورای خانمِ ناظم، مدرسه را پر خواهد کرد و نه شور یکی دوتا از بچه‌های خوش‌ذوق و خوش‌صدای مدرسه… امسال به رسم همه جا، فقط دهه اول باید مراسم باشد، که سیزده‌روز تعطیلات نوروز، روضه مدرسه مان را تعطیل کرد. خبری نیست و روزهای مدرسه، مثل رود جاری است. ▪️ سال سوم دبیرستان، بعد تعطیلات عید، یک جورهایی ارشد مدرسه‌ایم. پیشی‌هایمان - تکیه کلام معلم ادبیات بود درباره ارشدهای مدرسه- دیگر سرشان از کتاب بیرون نمی‌آید. دو هفته دیگر امتحان دارند و بعد هم باید بکوب بخوانند و تست بزنند تا تیر… معلم‌اخلاق، سر کلاس می‌گوید: حیف نیس مدرسه‌مون امسال مجلس عزا نداشته باشه؟ - خب دهه تو تعطیلات خورد دیگه. - برنامه ندارن و… - چرا خودتون نمی‌گین؟ ادامه داد: خب خودتون روضه را بندازین. نگاه می‌کنیم به هم! ما! بچه‌های ۱۶، ۱۷ ساله؟ روضه؟ کجا؟ کی؟ چه جوری؟ هماهنگی‌هایش، اجازه از مدیر و ناظم و معلم‌ها و قرض گرفتن و تعهد دادن بابت اینکه حواسمان باشد به ضبط دوبانده مدرسه به جای بلندگو، چند روز طول می کشد. مدرسه ما موکت است. صندلی‌ها را از کلاس بیرون می‌بریم و ده‌روز کلاسمان می‌شود حسینیه مدرسه. ساعت مجلس هم در ساعت بین کلاس‌ها، بعد از نمازجماعت تا ساعت ۲. از معلم ها دعوت می کنیم سخنرانی کنند و مداح هم خوش‌صداترین شاگرد مدرسه، از قضا همکلاسی‌مان است. شکر و آبلیمویش را هرکسی بنا بر جیبش می‌آورد یا پول می‌دهد. لیوان‌های یکبار مصرف را هم می‌خریم. هر روز دم در کلاس، بساط پذیرایی هست؛ آنقدری مجلس روضه ارباب شلوغ می‌شود که گاهی راهروی ورودی کلاس هم دیگر گنجایش ندارد. حالا مانده روز آخر. به رسم همه‌جا، اگر هر روز خرج نداده ایم، لااقل باید روز آخر بدهیم که! مدرسه اعلام آمادگی می‌کند برای پختن عدس‌پلو، می‌گوید پول برنج را هم خودمان می‌دهیم. اما می‌خواهیم صفر تاصدش، با خودمان باشد، نوکری را تمام کنیم، مثل همه جا. عقل‌هایمان را می‌چینیم و صبح روزی که کلاس ورزش داریم، هر کسی با وسیله ای می‌آید. یکی با سه کیسه نان ساندویچی - البته با پدرش می‌آید. - زهرا با یک‌کیلو سیب‌زمینی پخته، دیگری با کنسرو نخودفرنگی، چهارمی خیارشورش را آورده، چند نفر با مرغ می‌آیند. من هم با یک شانه تخم‌مرغ پخته می‌رسم مدرسه، بغل‌دستی‌ام کیسه فریزر را تقبل کرده، مریم چندبطری نوشابه خانواده را به زور می کشد. سینی و چاقو و تخته هم هر کسی توانسته، آورده است. دو دیگ بزرگ مدرسه را می‌گذاریم وسط، و هر کسی کاری می‌کند و اکثراً چاقو بدست. همان دوساعت کافی‌است تا کارها انجام شده، نان‌ها برش خورده و پر شوند، و به تعداد نفرات هر کلاس، سینی‌ها چیده شود و بساطمان جمع شود. ده دقیقه قبل زنگ ناهار و نماز، دونفر با سینی پشت در هر کلاس‌اند، ـ قبلاً اعلام کردیم کسی ناهار نیاورد. ـ روز دهم روضه، همه مهمان حضرت اربابند به صرف ساندویچ الویه و نوشابه. مثل همه جا، عده ای هم پشت در نمازخانه پایین تجمع می کنند و غذای اضافی می‌خواهند. آنقدر برکت دارد که هرکدام از بچه‌های خودمان، با سه ساندویچ به خانه می‌روند. دیگر مثل هرجایی نبود. تا آخر ماه صفر، هر هفته، یکی از کلاس‌ها، پا جای پای ما گذاشت و حسینیه مدرسه تا اخر ماه صفر، برنامه داشت. فروردین ۱۳۸۰ هجری شمسی دبیرستان دخترانه علوم و معارف شهید مطهری ✍ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://yon.ir/36AoC 🌷 @sobhnebesht 🌷